به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی

پری به پوست همی دان که بس گران جانی

گه شناس قبول از دبور بی‌خبری

گه تمیز قبل از دبر نمی‌دانی

سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی

عروس زشت و حلی دون و لاف لامانی

زنی به سخره برآمد به بام گلخن و گفت

که دور چشم بد از کاخ من به ویرانی

سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی

ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی

گرفتمت که هزاران متاع ازین سان هست

کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی

حدیث بوزنه خواندی و رشم گرد ناو

چو طیره گشت کفایت ده خراسانی

چه گفت بوزنه را گفت: کون دریده زنا

برای رشم فروشیت کو زبان دانی

زبان بران زمانه به گشتن‌اند، مگوی

که در زمانه منم هم‌زبان خاقانی

سقاطه‌های تو آن است و شعر من این است

به تو چه مانم؟ ویحک به من چه می‌مانی

قیاس خویش به من کردن احمقی باشد

که ابن اربدی امروز تو نه حسانی

دلیل حمق تو طعن تو در سنائی بس

که احمقی است سر کرده‌های شیطانی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:49 PM

گویند کز تبی ملک الشرق درگذشت

ای قهر زهردار الهی چنین کنی

مرگ از سر جوان جهان‌جوی تاج برد

ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی

شاهی خدای راست که حکم این چنین کند

او را بدو نمود که شاهی چنین کنی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:49 PM

 

عالمی بس دیو رای است ارنه من

نام حور دل فریبش کردمی

ارغوانش زعفران ساید همی

ور نسودی من عتابش کردمی

شهربانووار چون رفتی به راه

من عمروار احتسابش کردمی

مادیانی کو شکیبا شد ز فحل

از ریاضت من رکابش کردمی

گرچه او را حاجت مهماز نیست

راندمی شب چو نهیبش کردمی

بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه

من ز چشم بد نقابش کردمی

کلک سیمین در دواتش سودمی

بند زرین بر کتابش کردمی

از در عشرین کتابش خواندمی

وز ره تسعین حسابش کردمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

اهل بایستی که جان افشاندمی

دامن از اهل جهان افشاندمی

گر مرا یک اهل ماندی بر زمین

آستین بر آسمان افشاندمی

شاهدان را گر وفائی دیدمی

زر و سر در پایشان افشاندمی

گر وفا از رخ برافکندی نقاب

بس نثارا کان زمان افشاندمی

گر مرا دشمن ز من دادی خلاص

بر سر دشمن روان افشاندمی

بر سرم شمشیر اگر خون گریدی

در سرشک خنده جان افشاندمی

گر مقام نیست هستان دانمی

هستی خود در میان افشاندمی

جرعهٔ جان از زکات هر صبوح

بر سر سبوح خوان افشاندمی

لعل تاج خسروان بربودمی

بر سفال خمستان افشاندمی

دل ندارم ورنه بر صید آمدی

هر خدنگی کز کمان افشاندمی

گرنه خاقانی مرا بند آمدی

دست بر خاقان و خان افشاندمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

چشمهٔ خون ز دلم شیفته‌تر کس را نی

خون شو ای چشم که این سوز جگر کس را نی

تنم از اشک به زر رشتهٔ خونین ماند

هیچ زر رشته ازین تافته‌تر کس را نی

هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم

سر این بیع مرا هست اگر کس را نی

درد دل بر که کنم عرضه که درمان دلم

کیمیائی است کز او هیچ اثر کس را نی

آن جگر تر کن من کو که ز نادیدن او

خشک آخورتر ازین دیدهٔ تر کس را نی

غم او بر دل من پردهٔ زنگاری بست

کس چو داند که بر این پرده گذر کس را نی

آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد

باورم کن که ازین درد بتر کس را نی

غلطم من که چراغی همه کس را میرد

لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی

دل خاقانی ازین درد درون پوست بسوخت

وز برون غرقهٔ خون گشت خبر کس را نی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

گر از غم خلاصی طلب کردمی

هم از نای و نوشی سبب کردمی

مرا غم ندیم است خاص ارنه من

چو عامان به نوعی طرب کردمی

اگر غم طلاق از دلم بستدی

نکاح بنات العنب کردمی

گرم دست رفتی لگام ادب

بر این ابلق روز و شب کردمی

وگر کردهٔ چرخ بشمردمی

شمارش سوی دست چپ کردمی

کلید زبان گر نبودی وبال

کی از خامشی قفل لب کردمی

بری‌خوردمی آخر از دست کشت

اگرنه ز مومی رطب کردمی

مگر فضل من ناقص است ارنه من

بر او تکیه‌گاهی عجب کردمی

ادب داشتم دولتم برنداشت

ادب کاشکی کم طلب کردمی

عصای کلیم ار به دستم بدی

به چوبش ادب را ادب کردمی

اگر در هنرها هنر دیدمی

به خاقانی آن را نسب کردمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

خاقانیا! مسیح دما! زین خراس دهر

نانت جوین چراست سخن‌هات گندمی

مردی، چرا شوی به در عامه طفل‌وار

شیری، چرا کنی ز سر لابه سگ دمی

درگاه حق شناس که دنیا ز پس دود

بشنو ندای حق سوی دنیا که اخدمی

مردم مجوی و یار مخواه از جهان که هست

یاری و مردمی همه ماری و کژدمی

چون هر دو میم مردمه در خط کاتبان

کو راست هر دو مردمهٔ چشم مردمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

ای بزم تو فروخته رایات خرمی

در شان عهدت آمده آیات محکمی

از غایت احاطت و از قوت و شرف

هم جرم آفتابی و هم چرخ اعظمی

وقت است کز برای هلاک مخالفان

افلاک را کنی به سیاست معلمی

بر آسمان فتح خرامی چو آفتاب

از برج خرمی به سوی چرخ خرمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

چراغ کیان کشته شد کاش من

به مرگش چراغ سخن کشتمی

گرم قوتستی چراغ فلک

به آسیب یک دم زدن کشتمی

گرم دست رفتی به شمشیر صبح

اجل را به دست زمن کشتمی

سلیمان چو شد کشتهٔ اهرمن

مدد بایدم کاهرمن کشتمی

به مازندرانم ظفر بایدی

که دیوانش را تن به تن کشتمی

چو شیرین تن خویشتن را به تیغ

پس از خسرو تیغ زن کشتمی

اگر با صفهود وفا کردمی

به هجران او خویشتن کشتمی

اگر حق مهرش به جای آرمی

طرب را چو گل در چمن کشتمی

دل و دیده بر دست بنهادمی

چو سیماب از آب دهن کشتمی

عروسان خاطر دهندی رضا

که چون سمعشان در لگن کشتمی

هم او را از آن حاصلی نیستی

وگر خویشتن در حزن کشتمی

رفیقا مکش خویشتن در فراق

که گر شایدی کشت من کشتمی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 136

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4290037
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث