ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز
هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ای زلف تو بر کلاه خوبی قندز
با غارت تو عفی الله از غارت غز
ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز
هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ای زلف تو بر کلاه خوبی قندز
با غارت تو عفی الله از غارت غز
ای نیش به دل زین فلک سفله نواز
وی شیشهٔ عشرت شکن شعبده باز
ای مدت جورت چو ابد دیر انجام
وی نوبت مهرت چو ازل دور آغاز
دود تو برون شود ز روزن یک روز
مرغ تو بپرد از نشیمن یک روز
گیرم که به کام دوست باشی صد سال
ناکام شوی به کام دشمن یک روز
ای نام تو در شهر به خوبی مشهور
وصل تو تمنای هزاران مهجور
با روی تو کافتاب ازو یابد نور
شروان به بهشت ماند ای بچهٔ حور
هرکس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حسن طالع داری
از مال جهان گنج سعادت اندوز
گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر
گفت ار مگسی هم ننشینی به شکر
ای چرخ مهم را ز سفر باز آور
در ره دلش از راه ببر باز آور
حال دل من یک به یک از من بشنو
با او دو به دو بگو خبر باز آور
دل کوفتهام چو تخمکان ز آتش قهر
لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر
تو بذر قطونا شدی ای شهرهٔ شهر
بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر
خاکی دل من به آتش آگنده مدار
آبم مبر و چو خاکم افکنده مدار
چون کار من از بخت فراهم نکنی
در محنت و غم مرا پراکنده مدار
ای داده تو را دست سپهر و دل دهر
از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر
مهر تو کند به لطف و کین تو به قهر
از شوره گل، از غوره مل، از شکر زهر