به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عطسهٔ سحر حلال من فلکی بود

بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه

زود فرو شد که عطسه دیر نماند

آه که کم عمر بود عطسهٔ من آه

جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت

هم ملک الموت گفت یرحمک الله

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ

نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه

در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم

لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه

چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال

حالی چنان که لیس علی‌الخلق یشتبه

دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب

فالنار احرقته و الماء حل به

ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد

من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه

از کیسهٔ کسان منم آزاد دل که آز

آزاد را چو کیسه گلو درکشد بزه

خشنودم از خدای بدین نیتی که هست

از صد هزار گنج روان گنج فقر به

چون جان صبر در تن همت نماند نیست

گو قالب نیاز ممان هرگز و مزه

دولت به من نمی‌دهد از گوسفند چرخ

از بهر درد دنبه و بهر چراغ په

الحق غریب عهدم و از قائلان فزون

هرچند کاهل عهد کهان را کنند مه

بیمار جان رمیده برون آمدم ز ری

شاخ حیات سوخته و برگ راه نه

شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه

بر هر در دهی طلبم منزل نزه

بیماری گران و به شب راندن سبک

روز آب چون به من نرسد زان خران ده

از بیم تیغ خور سفرم هست بعد از آنک

روز افکند کلاه و زند شب قبا زره

بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام

کاین سایه فرش توست فرود آی و سربنه

از تب چو تار موی مرا رشتهٔ حیات

و آن موی همچو رشتهٔ تب‌بر به صد گره

غایب شد از نتیجهٔ جانم میان راه

یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه به

یارب چو فضل کردی و جان باز دادیم

رحمی بکن نتیجهٔ جان نیز باز ده

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

ای پور ز خاقانی اگر پند پذیری

زین پس نشود عالم خاک آبخور تو

خاک است تو را دایه از آن ترس که روزی

خون تو خورد دایهٔ بیدادگر تو

شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون

دایه خورد آن خون ز لب شیر خور تو

ناچار شود چهرهٔ تو پی سپر خاک

گر چهرهٔ خاک است کنون پی سپر تو

امروز غذای تو دهند از جگر خاک

فردا غذی خاک دهند از جگر تو

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌دید

گفتم از صد خر مصری است به آن دل دل تو

تو به قیمت ز خر مصر نه‌ای کم به یقین

نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو

آن خر مصر عبائی است و ز اطلس جل او

تو خر اطلسی و هست عبائی جل تو

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

خوان خسرو فلک مثال و در او

افتابی است ده هلال بر او

آفتابی که آفتابش پخت

که نهد بر سپهر خوان مگر او

آفتابی چو غنچه سر بسته

که نماید چو غنچه لعل و زر او

غنچه دارد زر تر اندر لعل

لعل دارد میان زر تر او

افتابی که خاورش دهن است

دارد از باغ شاه باختر او

گزلک شاه سعد ذابح دان

که به مریخ ماند از گهر او

سر مریخ گوهرش زیبد

آورد ده هلال در نظر او

هر هلالی کز او کنند جدا

خوش بخندد ناظرانش بر او

سر مریخ کآفتاب شکافت

نگذارد ز ده هلال اثر او

ابرهٔ آفتاب اگر زرد است

چون شفق سرخ دارد آستر او

مجمر زر نگر که می‌دارد

از برون عطر و از درون شرر او

بهر خوان سکندر دوران

داشت از آب خضر آبخور او

چون به حضرت رسید خاقانی

بر سر خوان رسید ما حضر او

خاقانی از نشیمن آزادی آمده است

بندش کجا کند فلک و زرق و بند او

نندیشد از فلک نخرد سنبلش به جو

بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او

زین مرغزار سبز نجوید حیات از آنک

قصاب حلق خلق بود گوسفند او

خضر است و خان و خانه به عزلت کند به‌دل

هم خضر خان ومشغلهٔ اوز کند او

خاقانی از حریف گزیدن کران گزید

کان را که برگزید گزیدش گزند او

هرچند کان سقط به دمش زنده گشته بود

چون دست یافت سوخت و را سقط زند او

خورشید دیده‌ای که کند آب را بلند

سردی آب بین که شود چشم‌بند او

حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می

سرکه نماید آن، سخن لوزه کند او

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

زین کلک من که سحر طرازی است راستین

دست زمانه رسات طرازی بر آستین

سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر

آرد سجود من سر بندار ری نشین

بندار چون ز ری سوی تبریز می‌رسد

نان جوین خورد از آن و اکمه زین

من کامدم ز خطهٔ تبریز سوی ری

از خوشهٔ سپهر خورم نان گندمین

چونان که جو ز گندم دور است از قیاس

شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین

با بان آهوان که گزیند پلنگ‌مشک

بر شان انگبین که گزیند ترنجبین

با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم

کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین

پشت عراق و روی خراسان ری است ری

پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین

از سین سحر نکتهٔ بکر آفرین منم

چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین

بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری

خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

لوریی گفت مرا در عرفات

که می و بنگ نگیرم پس از این

گرچه زنگی لقبم بهر نشاط

عادت زنگ نگیرم پس از این

تو گوا باش که چو کردم حج

می گلرنگ نگیرم پس از این

توبه چون بیخ فرو برد به دل

شاخ هر شنگ نگیرم پس از این

دست سلطان خرد بوسه زدم

پای سرهنگ نگیرم پس از این

نامور تیغم با جوهر نور

ظلمت ننگ نگیرم پس از این

صیقل عقل جلا داد مرا

تا دگر زنگ نگیرم پس از این

شاهد دوست کش افتاد جهان

در برش تنگ نگیرم پس از این

ناخن چنگ گرفتم که دگر

زلف در چنگ نگیرم پس از این

چنگ چون در رسن کعبه زدم

گیسوی چنگ نگیرم پس از این

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

 

کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ

برای چیست؟ ندانی برای کینهٔ من

ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام

هزار چشمه چو ریماهن است سینهٔ من

من آفتابم سایه نیم که گم کندم

چو گم کند به کف آرد دگر قرینهٔ من

نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم

که سرنگون چو کمانه کند سفینهٔ من

اگر قناعت مال است گنج فقر منم

که بگذرد فلک و نگذرد خزینهٔ من

به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست

خراج هر دو جهان یک شبه هزینهٔ من

چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب

که حسبی الله نقش است بر نگینهٔ من

چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع

که جام جم کند ایام از آبگینهٔ من

به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع

نکوبد آهن سرد طمع گزینهٔ من

همای همت خاقانی سخن رانم

که هیچ خوشه نگردد برای چینهٔ من

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:37 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 136

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289157
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث