به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند

مغز معنی از که جویم استخوانم کرده‌اند

زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست

سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم کرده‌اند

غیر افسوسم چه باید خورد از این حرمان‌سرا

بر بساط دهر مفلس میهمانم کرده‌اند

نیستم آگه‌ کجا می‌تازم و مقصود چیست

در سواد بیخودی مطلق عنانم‌ کرده‌اند

خجلت بی‌دستگاهی ناگزیر کس مباد

بی‌نصیب از التفات دوستانم کرده‌اند

کیست یارب تا مرا از خودفروشی واخرد

دستگاه انفعال هر دکانم کرده‌اند

جز تحیّر رتبهٔ دیگر ندارم در نظر

چون زمین نظم خود بی‌آسمانم کرده‌اند

همچو مژگان رازها بی‌پرده است از ساز من

درخور اشکی که دارم ترزبانم کرده‌اند

با همه بی‌دست‌وپایی‌ها غم دل می‌خورم

بیکسم چندان که بر خود مهربانم کرده‌اند

سر به سنگ‌ کعبه سایم یا قدم در راه دیر

بی‌سر و بی‌پا برون زان آستانم کرده‌اند

شکوهٔ تقدیر نتوان دستگاه کفر کرد

قابل چیزی که من بودم همانم کرده‌اند

بیدل از آواره‌گردیهای ایجادم مپرس

چون نفس در بال پرواز آشیانم‌ کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

گرد عجزم‌، خوشخرامان سرفرازم کرده‌اند

سجده‌واری داشتم گردون‌طرازم کرده‌اند

رنگی از شوخی ندارد حیرت آیینه‌ام

اینقدرها گلرخان تعلیم نازم کرده‌اند

صافی دل بیخودی پیمانه‌ای در کار داشت

کز شعور هر دو عالم بی‌نیازم کرده‌اند

نیستی سرچشمهٔ توفان هستی بوده است

چون طلسم خاک خلوتگاه رازم‌ کرده‌اند

پیش از این صد رنگ، رنگ‌آمیزی دل داشتم

این زمان یک نالهٔ بی‌درد سازم‌ کرده‌اند

سجده فرسود خم تسلیم اوضاع خودم

هم ز جیب خویش محراب نمازم‌ کرده‌اند

چشم شوق الفت آغوش است سرتا پای من

سخت حیرانم به دیدار که بازم کرده‌اند

از هجوم برق‌تازیهای ناز آگه نی‌ام

اینقدر دانم که رحمی بر نیازم کرده‌اند

بیدلی‌ها‌یم دلیل امتحان بیغشی‌ست

نیستم قلب آشنا از بس گدازم کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند

پای تا سر یک دل امیدوارم کرده‌اند

تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی

خاک بر جا مانده‌ای بودم غبارم‌کرده‌اند

برنمی‌آیم زآغوش شکست رنگ خوبش

همچو شمع از پرتو خود در حصارم‌ کرده‌اند

بعد مردن هم ز خاک من‌گرانجانی نرفت

از دل سنگین همان لوح مزارم کرده‌اند

یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستی‌ام

زخمی خمیازه مانند خمارم کرده‌اند

نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست

صافی آیینه‌ای را آبیارم کرده‌اند

می‌توان صد رنگ گل چید از طلسم وضع‌ من

چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کرده‌اند

حامل نقد نشاطم ‌کیسهٔ داغ است و بس

همچو شمع از سوختن‌گل درکنارم‌کرده‌اند

بی‌بهاری نیست سیر تیره‌روزی های من

انتخاب از داغ چندین لاله‌زارم کرده‌اند

هستی‌ام حکم فنا دارد نمی‌دانم چو صبح

تهمت‌آلود نفس بهر چه کارم کرده‌اند

تا بود دل در بغل نتوان ‌کفیل راز شد

بی‌خبر کایینه دارم‌، پرده‌دارم کرده‌اند

بی‌هوایی نیست بیدل شبنم وامانده‌ام

ازگداز صد پری یک شیشه‌وارم‌کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند

پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم ‌کرده‌اند

عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من

عبرتم در دیده بینا شکارم کرده‌اند

گرد جولانم برون ازپردهٔ افسردگی‌ست

نالهٔ شوقم چه شدگر نی سوارم‌کرده اند

زین سرشکی چند کز یادت به مژگان بسته‌ام

دستگاه صد چراغان انتظارم کرده‌اند

روزگارسوختنها خوش‌ که در دشت جنون

هر کجا برقی‌ست نذر مشت خارم ‌کرده‌اند

تا نسیمی می‌وزد عریانی‌ام‌گل‌کرده است

آتشم‌، خاکستری را پرده‌دارم کرده‌اند

بر که بندم تهمت دانش‌ که جمعی بیخرد

تردماغیهای مجنون اعتبارم کرده‌اند

سخت‌ دشوار است چون ‌آیینه‌ خود را یافتن

عالمی را در سراغ خود دچارم کرده‌اند

پرفشانیهای چندین ناله‌ام اما چه سود

از دل افسرده جزو کوهسارم کرده‌اند

محملم در قطرگی آرایش صد موج داشت

تا شدم ‌گوهر به دوش خویش بارم ‌کرده‌اند

نیست بید‌ل وضع من افسانه‌ساز دردسر

همچو خاموشی شرات بیخمارم کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند

از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند

تا نگاهی‌گل‌کند می‌بایدم از هم‌گداخت

چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند

بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من

موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده اند

من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم

چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند

جلو‌ه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز

حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند

دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من

بسکه‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند

بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام

سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند

می‌روم از خود نمی‌دانم‌کجا خواهم رسید

محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند

پیش ازین نتوان به برق منت هستی‌گداخت

یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند

من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی

تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند

با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار

آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده اند

بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید

پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آن سخا کیشان ‌که بر احسان نظر واکرده‌اند

ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکرده‌اند

سیر این‌ گلزار غیر از ماتم نظاره چیست

دیده‌ها یکسر ز مژگان موی سر واکرده‌اند

صد مژه پا خورد ربطش تا ترا بیدار کرد

یک رگ‌خوابت به چندین نیشتر واکرده ا‌ند

وضع‌ مخمور ادب خفّت‌کش‌ خمیازه نیست

یاد آغوشی که در موج گهر واکرده‌اند

بیدلان را هرزه نفریبد غم دستار پوچ

چون‌حباب این قوم سر راهم ز سر واکرده اند

ساز موجیم از رم و آرام ما غافل مباش

این‌ کمرها جمله دامن بر کمر وا کرده‌اند

نالهٔ ما زین چمن تمهید پرواز است و بس

بلبلان منقار پیش از بال و پر واکرده‌اند

عرض جوهر بر صفای آینه در بستن است

غافل آن قومی‌‌که دکان هنر واکرده‌اند

پرتو شمع حقیقت خارج‌ فانوس نیست

شوخ‌چشمان ‌روزن‌سنگ از شرر واکرده اند

موی پیری ‌عبرت روز سیاه کس مباد

آه از آن‌ شمعی‌ که چشمش ‌بر سحر وا کرده اند

تا نگردیدم دو تا قرب فنا روشن نشد

از تلاش پیری‌ام یک حلقهٔ در واکرده اند

ناتوانی بیدل از تشویش قدرت فارغ است

عقده در بی‌ناخنیها بیشتر واکرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

فرصت انشایان هستی‌ گر تکلف ‌کرده‌اند

سکته مقداری در این مصرع توقف کرده‌اند

از مآل زندگی جمعی ‌که دارند آگهی

کارهای عالم از دست تأسف کرده‌اند

هستی و امید جمعیت جنون وهم ‌کیست

عافیت دارد چراغی کز نفس پف کرده‌اند

در مزاج خلق بیکاری هوس می‌پرورد

غافلان نام فضولی را تصوف کرده‌اند

گشته‌اند آنهاکه در هنگامهٔ اغراض پیر

موسفیدی را به روی زندگی‌ تف‌ کرده‌اند

در حقیقت اتحاد کفر و ایمان ثابت است

اندکی از بدگمانی‌ها، تخلف کرده‌اند

حسن یکتا کارگاه شوخی تمثال نیست

اینقدر آیینه‌پردازان تصرف کرده‌اند

بیدل از خوبان همین آیین استغنا خوش است

بر حیا ظلم است اگر با کس تلطف ‌کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

تا ز گرد انتظارت مستفیدم‌ کرده‌اند

روسفید الفت از چشم سفیدم کرده‌اند

نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم

از قدم آیینهٔ شوق جدیدم کرده‌اند

نغمه‌ام اما مقیم ساز موهوم نفس

در خیال‌آباد پنهانی پدیدم کرده‌اند

تا نفس باقی‌ست از گرد من و ما چاره نیست

هرزه‌تاز عرصهٔ‌گفت و شنیدم‌کرده‌اند

دیده ی قربانی‌ام برگ نشاطم حیرت است

از کفن خلعت‌طرازیهای عیدم کرده‌اند

آرزو تا نگذرد زین ‌کوچه بی ‌تلقین درد

طفل اشکی چند در پیری مریدم‌ کرده‌اند

یأس‌ کو تا همتم سامان آزادی‌ کند

عالمی را دام تسخیر امیدم کرده‌اند

چون نفس از ضعف جز قلب هوا نشکافتم

فتح باب بی‌دری وقف کلیدم کرده‌اند

حسرت من می‌تپد همدوش نبض کاینات

در دل هر ذره صد بسمل شهیدم‌کرده‌اند

بیدل از پیری سراپایم خم تسلیم زنخت

سرو ین‌گلزار بودم شاخ بیدم‌کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

اینکه در دیر غمت ذم شرد پیدا کرد‌ند

دل نداری ورنه دل از درد پیدا کرده‌اند

هچکس از اختراع این بساط آگاه نیست

رنگ می‌بازیم و یاران نرد پیدا کرده‌‌اند

گم شد‌ست آتار همتها به‌گرد جست‌وجو

تا در این صحرا سراغ مرد پیدا کرده‌اند

منکر بی‌دست و پایی های معذوران مباش

عاجزان کاری که نتوان کرد پیدا کرده‌اند

برده‌اند از موج گوهر پیچ‌وتاب اشتراک

مصرع ما را ز تضمین فرد پیدا کرده‌اند

ماجرای خامشان نشنیده می‌باید ‌شنید

بی‌زبانی را نفس‌پرورد پیدا کرده‌اند

چون نگاه چشم آهو عمر در وحشت ‌گذشت

خانه را ایجا بیابان‌گرد پیدا کرده‌اند

یاد ما کن‌ گر به سیر نرگس‌ستانت سریست

رنگ بیماران جشمت زرد پیداکرده‌اند

می‌دهندم دل به هر آیین‌ که می‌آیند پیش

نازنینان طرفه ره‌آورد پیدا کرده‌اند

زان بهارم مژدهٔ بوی خرامی می‌رسد

رنگ های رفته بیدل ‌گرد پیدا کرده‌اند

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4456082
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث