به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد

چشم می‌پوشم‌ کنون پیراهنی پیدا نشد

در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل

سعی باطل بود اینجا هر چه شد گویا نشد

زآن حلاوتها که آداب محبت داشته‌ست

خواستم نام لبش‌ گیرم لب از هم وانشد

گر وفا می‌کرد فرصتهای‌ کسب اعتبار

از هوس من نیز چیزی می‌شدم اما نشد

انتظار مرگ شمع آسان نمی‌باید شمرد

سر بریدن منفعل‌ گردید و یار ما نشد

دل به رنگ داغ ما را رخصت وحشت نداد

شکر کن ای ناله پروازت قفس‌فرسا نشد

بهر صید خلق در زهد ریایی جان مکن

زین تکلف عالمی بی‌دین شد و دنیا نشد

قانعان از خفت امداد یاران فارغند

موج هرگز دستش از آب‌ گهر بالا نشد

از دل دیوانهٔ ما مجلس‌آرایی مخواه

سنگ سودا سوخت اما قابل مینا نشد

آتش فکر قیامت در قفا افتاده است

صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد

خاک ناگردیده رستن از شکست دل‌ کراست

موی چینی بود این مو کز سر ما وانشد

با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست

گوشه‌‌گیری‌های ما عنقا شد و تنها نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد

دل بی‌رخ تو هیهات با ناله رفت در خاک

واسوخت این سپندان چندانکه سرمه‌دان شد

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این پنبه بسکه بر خود پیچید ریسمان شد

تا حشر بال اعمال باید کشید بر دوش

این یک نفس بضاعت صد ناقه‌کاروان شد

شمع بساط ما را در کارگاه تسلیم

هرچند عزم پا بود روسوی آسمان شد

تشویش روزی آخر نگذاشت دامن ما

گندم قفای آدم از بس دوید نان شد

کسب وکمال در خلق پر آبرو ندارد

بر دوش بحر آخر موج گهرگران شد

جمعیت عدم را ازکف نمی‌توان داد

دریاد بیضه باید مشغول آشیان شد

دل در خیال دیدار آیینه خانه‌ای داشت

تا بر ورق زد آتش طاووس پرفشان شد

از الفت رفیقان با بیکسی بسازید

کس همعنان‌کس نیست از مرگ امتحان شد

از عجز ما مگویید از حال ما مپرسید

هرچند جمله باشیم چیزی نمی‌توان شد

بیدل نداد تحقیق از شخص ما نشانی

باری به عرض تمثال آیینه مهربان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

عید است غبار سر راه تو توان شد

قربانی قربان نگاه تو توان شد

امید شهید دم شمشیر غروری‌ست

بسمل ز خم طرف ‌کلاه تو توان شد

باید همه تن دل شد و آشفت و جنون‌کرد

تا محرم‌ گیسوی سیاه تو توان شد

تسلیم ز آفات جهان باک ندارد

در جیب خودم محو پناه تو توان شد

ای خاک خرامت گل فردوس‌ به دامن

کو بخت ‌که پامال گیاه تو توان شد

سهل است شفاعتگری جرم دو عالم

گر قابل یک ذره ‌گناه تو توان شد

بیدل دل ما طاقت آیات ندارد

تاکی هدف ناوک آه تو توان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد

سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد

به ذوق جلوهٔ او از عدم تا سر برآوردم

چو توفان بهار از هرکف خاکم‌گریبان شد

خموشی را زبانها می‌دهد اعجاز حسن او

به چشمش سرمه تا بر خویشتن بالید مژگان شد

بقدر شوخی خطش سیاهی می‌کند داغم

ز هر دودی کز آنجا گرد کرد اینجا چراغان شد

طبیعت موج همواری زد از نومیدی مطلب

بلند و پست‌ ما را دست ‌بر هم سوده سوهان شد

حجاب‌اندیش ‌خورشید حضور کیست ‌این گلشن

که‌ گل چون صبح در گرد شکست ‌رنگ پنهان شد

به رو‌ی غیر در بستم ز رنج جستجو رستم

چراغ خلوتم آخر نگاه پیر کنعان شد

بهار صد گلستان مشربم از تازه‌روییها

چو صحرایم گشاد جبه طرح‌انداز دامان شد

زگنج فقر نقد عافیت جستم ندانستم

که خواهد بوریا هم بهر فریادم نیستان شد

درین حرمان‌سرا قربی به این دوری نمی‌باشد

منی در پرده می‌کردم تصور او نمایان شد

به مژگان بستنی ‌کوته کنم افسانهٔ حسرت

حریف انتظار مطلب نایاب نتوان شد

سراپا معنی دردم عبارت ختم‌ کن بیدل

که من هر جا گریبان چاک‌ کردم ناله عریان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

قیامت خنده‌ریزی بر مزار من‌ گل ‌افشان شد

ز شور آرزو هر ذرّهٔ خاکم نمکدان شد

به شغل سجدهٔ او گر چنین فرسوده می‌گردد

جبین درکسوت نقش قدم خواهد نمایان شد

ندانم در شکست طرهٔ مشکین چه پردازد

که گر دامن شکست آیینه‌دار کج کلاهان شد

چه امکانست از نیرنگ تمثالش نشان دادن

اگر سر تا قدم حیرت شوی آیینه نتوان شد

حیا سرمایگیها نیست بی‌سامان مستوری

نگه در هر کجا بی‌پرده شد محتاج مژگان شد

تحّیر معنیی دارد که لفظ آنجا نمی‌گنجد

چو من ‌آیینه‌ گشتم هرچه صورت بود پنهان شد

بهاری در نظر دارم که شوخیهای نیرنگش

مرا در پردهٔ اندیشه خون ‌کرد وگلستان شد

عدم‌پیمایی موج و حباب ما چه می‌پرسی

همان‌چین‌شکست‌این شیشه‌ها را طاق نسیان شد

دو عالم داشت بر مجنون ما بازار دلتنگی

دماغ وقت سودا خوش‌ که آشفت و بیابان شد

چو شبنم ساغر دردم به آسانی نشد حاصل

سراپایم ز هم بگداخت تا یک چشم‌گریان شد

سراغ شعلهٔ دیگر ندارد مجمر امکان

تو دل‌ در پرده روشن‌ کن برون خواهد چراغان شد

طلسم ناز معشوقست سر تا پای من بیدل

غبارم‌ گر ز جا برخاست زلف او پریشان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد

سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد

عالم از جنون من‌کردکسب همواری

سیل گریه سر دادم‌ کوه و دشت دامان شد

خامشی به دامانم شور صد قیامت ریخت

کاشتم نفس در دل، ریشهٔ نیستان شد

هرکجا نظر کردم فکر خویش راهم زد

غنچه تا گل این باغ بهر من ‌گرببان شد

بر صفای دل زاهد اینقدر چه می‌نازی

هرچه آینه ‌گردید باب خود فروشان شد

عشق ‌شکوه ‌آلودست تا چه دل فسرد امروز

سیل می‌رود نومید خانه‌ای که ویران شد

جیب ‌اگر به غارت رفت دامنی به دست آرپم

ای جنون به صحرا زن نوبهار عریان شد

جبریان تقدیریم قول و فعل ما عجز است

وهم می‌کند مختار آنقدر که نتوان شد

برق رفتن هوش است یا خیال دیداری

چون سپند از دورم آتشی نمایان شد

چین نازپرورده‌ست ‌گرد وحشتم بیدل

دامنی‌گر افشاندم طره‌ای پریشان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:26 AM

 

تا پری به ‌عرض آمد موج شیشه عریان شد

پیرهن ز بس بالید دهر یوسفستان شد

جلوه‌اش جهانی را محو بیخودیها کرد

آینه دکان بر چین جنس حیرت ارزان شد

خاک من به یاد آورد چهره عرقناکش

هچو بیضهٔ طاووس در عدم چراغان شد

کوشش زمینگیرم برعروج بینش تاخت

خارپای شمعِ آخر دستگاه مژگان شد

وحشتم درین محفل شوخی سپندی داشت

تا قفس زدم آتش ناله‌ای پرافشان شد

انفعال هستی را من عیار افسوسم

دست داغ سودن بود طبع اگر پشیمان شد

امتحان آفاتم رنگ طاقت دل ریخت

آبگینه‌ام آخر از شکست سندان شد

زین‌ چمن به هر رنگم سیر آگهی مفت‌ است

داغ لاله هم‌کم نیست‌گر بهار نتوان شد

سازگردن‌افرازی رنج هرزه‌گردی داشت

سر به جیب دزدیدم پا مقیم دامان شد

داغ درد شو بیدل ‌کز گداز بی حاصل

اشکها درین محفل ریشخند مژگان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:17 AM

 

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد

قلقل ‌به ‌لب‌شیشه ‌شکستن ‌جرسم شد

پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد

بالی نگشودم ‌که نه چاک قفسم شد

فریاد زگیرایی قلاب محبت

هر سوکه‌گذشتم مژه او عسسم شد

تا چاشنی بوسی ازآن لعل‌گرفتم

شیرینی لذات دو عالم مگسم شد

گفتم به نوایی رسم از ساز سلامت

دل زمزمه تعلیم نبی بی‌نفسم شد

کو خواب عدم ‌کز تب و تابم ‌کند ایمن

چون شمع ‌گشاد مژه در دیده خسم شد

بر هرخس و خاری‌ که در این باغ رسیدم

شرم نرسیدن ثمرپیشرسم شد

سرتا قدمم در عرق شمع فرورفت

یارب زکجا سیر گریبان هوسم شد

عنقای جهان خودم اما چه توان کرد

این یک دو نفس الفت بیدل قفسم شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:17 AM

 

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد

آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد

شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد

چشمی که گشودم عرق خجلت من شد

نشکافتم آخر ره تحقیق‌گریبان

فرصت نفسی داشت‌که پامال سخن شد

تدبیر، علاج مرض ذاتی‌کس نیست

از شیشه شدن سنگ همان توبه‌شکن شد

حیرت نپسندید ز ما گرم نگاهی

بردیم در آن بزم چراغی‌ که لگن شد

تنزیه ز آگاهی ما گشت‌ کدورت

جان بود که در فکر خود افتاد و بدن شد

جز یأس ز لاف من و ما هیچ نبردیم

تار نفس از بسکه جنون یافت ‌کفن شد

شب در خم اندیشه‌ ی ‌گیسوی تو بودم

فکرم گرهی خورد که یک نافه ختن شد

چون اشک به همواری ازین دشت‌ گذشتم

لغزیدن پا راه مرا مهره زدن شد

گرد ره غربت چقدر سعی وفا دشت

خاکم به سرافشاند به حدی‌که وطن شد

بیدل اثری برده‌ای از یاد خرامش

طاووس برون آگه خیال تو چمن شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:17 AM

 

کم و بیش وهم تعینت سر و برگ نقص و کمال شد

مه نو دمید و به بدر زد بگداخت بدر و هلال شد

به صفای جلوه نساختی حق‌ کبریا نشناختی

به خیال آینه باختی‌ که جمال رفت و مثال شد

سحری‌ گذشتی از انجمن سر آستین به هوا شکن

ز شمیم سایهٔ سنبلت‌گل شمع ناف غزال شد

چو نفس مرا ز سر هوس به هوا رسیده ز جیب دل

گرهی ز رشته ‌گشوده‌ای ‌که شکست بیضه و بال شد

به ترانهٔ من و ما کسی ز نوای دل چه اثر برد

مزهٔ حلاوت این شکرزازل ودیعت لال شد

ز تلاش نازکی سخن‌،‌ گهر صفا به زمین مزن

خجل است جور چینیی‌ که به مو رسید و سفال شد

ز غبار لشکر زندگی دو سه روز پیشترک برآ

حذر از تلاش دو مویی‌ات‌ که هجوم رستم زال شد

به دل‌ گداخته ‌کن طرب‌ که در این سراب جنون تعب

چو عقیق بر لب‌تشنگان‌، جگر آب‌ گشت و زلال شد

ستم است جوهر غیرتت به فسردگی فشرد قدم

بکش انفعال سیه‌دلی اگر اخگر تو زگال شد

سحر غناکدهٔ حیا به نفس نمی‌برد التجا

چه غرض به طبع توبال زد که تبسم تو سوال شد

نفسی زدی و جهان‌ گرفت اثر ترانهٔ ما و من

که شکست شیشهٔ محفلت ‌که صدا به رنگ خیال شد

ز حضور غیبت‌ کامها همه راست زحمت مدّعا

تو چه بیدل از همه قطع‌ کن‌که وقوع رفت و محال شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:17 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458281
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث