به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به‌ کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد

شبیخون به عمر خضر زنم‌که نفس شراب سحر کشد

نشد آن که از دل گرم کس به تسلیی کشدم هوس

بتپم درآینه چون نفس‌که زجوهرم ته پر می‌کشد

نگرفت گرد نُه آسمان سر راه هرزه‌خرامی‌ام

مگرم تأمل نقش پا مژه‌ای به پیش نظر کشد

دل آرمیده به خون مکش زتلاش منصب و عزتی

که فلک به رشتهٔ‌گوهرت بکشد زحلقت اگرکشد

ز لب فصیح وفا بیان به حدیث‌کین ندهی زبان

ستم است حنظل اگر کشی به ترازوبی ‌که شکر کشد

نپسندی ای فلک آنقدر خلل طبیعت وحشتم

که چو موجم آبله‌های پا غم انفعال‌گهرکشد

زکمال طینت منفعل به چه رنگ عرض اثر دهم

مگر از حیا عرقی کنم که مرا ز پرده به در کشد

به حدیقه‌ای که شهید او کشد انتظار مراد دل

چو سحر نفس دمد از کفن که شکوفه‌ای به ثمر کشد

به سجود درگهش ای عرق تو ز بی‌نمی منما تری

که مباد سعی جبین من به فشار دامن تر کشد

نظری چو دانه دربن چمن به خیال ریشه شکسته‌ام

بنشینم آنهمه در رهت که قدم ز آبله سرکشد

سروبرگ همت میکشی ز دماغ بیدل ما طلب

که چو شمع ازهمه عضو خود قدح آفریند و درکشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

جبههٔ‌حرص اگر چنین‌گرد ره هوس‌کشد

آینه در مقابلم گر بکشی نفس کشد

هرزه‌در است گفتگو ورنه تأمل نفس

پیش برد ز کاروان هر قدمی که پس کشد

سنگ ترازوی وقار میل شکست ‌کس نکرد

ننگ عدالت است اگرکوه‌کم عدس کشد

آتش سنگ طینتیم شعلهٔ شمع فطرتیم

حیف‌که ناز سرکشی‌ گردن ما به خس‌ کشد

عهد وفاق بسته‌ایم با اثر شکست دل

محمل یاس‌ما بس‌است نالهٔ ‌این ‌جرس‌کشد

تا کی از استخوان پوچ زحمت بی‌حلاوتی

کاش مصور هوس جای هما مگس‌کشد

رستن ازین طلسم و هم پر زدن خیال ‌کیست

جیب‌فلک درد سحر تا نفس از قفس‌کشد

عیب‌و هنر شعور تست‌ ورنه درین ‌ادب‌سرا

بیخبری چه ممکن است آینه پیش کس کشد

بیدل ازین ستمکده راحت کس گمان مبر

دیده ز خس نمی‌کشد آنچه دل ازنفس‌کشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد

اضطراب این سپند از آرمیدن داغ شد

هیچکس‌چون نقش‌پا از خاک‌راهم برنداشت

این‌گل محرومی از درد نچیدن داغ شد

می دهد سعی طلب عرض سراغ منزلم

نادویدنها ز درد نارسیدن داغ شد

غافلم از حسنش اما اینقدر دانم‌که دوش

برق‌حیرت جلوه‌ای دیدم‌که دیدن داغ شد

برق بردل ریخت آخر حسرت نشو و نما

چون شرر این دانه از شوق دمیدن داغ شد

از جنون‌پیمایی طاووس بیتابم‌- مپرس

پر زدم چندان‌ که در بالم پریدن داغ شد

محو دیدارکه‌ام کز دورباش جلوه‌اش

برمژه هرقطره اشکم تا چکیدن داغ شد

عاقبت ‌گردنکشان ‌را طو‌ق‌ گردن نقش‌ پاست

شعله هم اینجا به‌ جرم سر کشیدن داغ شد

آب درآیینه آخر فال حیرت می‌زند

آنقدر از پا نشستم کارمیدن داغ شد

غیر عبرت شمع من زین انجمن حاصل نکرد

انچه در دیدن گلش بود از ندیدن داغ شد

ناله‌ای ‌کردم به‌ گلشن بیدل از شوق گلی

لاله‌ها را پنبهٔ ‌گوش از شنیدن داغ شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

آگاهی دل انجمن اختلاف شد

عکسش فروگرفت چو آیینه صاف شد

کام و زبان به سرمه‌اش از خاک پرکند

گویاییی‌که تشنهٔ لاف وگزاف شد

بر چینی‌ات مناز که خاقان به آن غرور

چندی به سر نیامده مویینه‌باف شد

میل غذاست مرکز بنیاد زندگی

پیچید معده بر هوس جوع و ناف شد

مستغنی‌ام ز دیر و حرم کرد بیخودی

برگرد خویش گردش رنگم طواف شد

آخر به ناله دعوی طاقت نرفت پیش

لب بستنم به عجز دوام اعتراف شد

پیری‌گره ز رشتهٔ جان سختی‌ام ‌گشود

قد خمیده تیشیهٔ خاراشکاف شد

مردان به شرم جوهر غیرت نهفته‌اند

تیغ از حجاب زنگ مقیم غلاف شد

فهمیده نِه قدم که‌کمالات راستی

ننگ هزار جاده ز یک انحراف شد

با خامشی بساز که خواهد گشاد لب

میدان هم‌کشیدن اهل مصاف شد

بیدل به چارسوی برودت رواج دهر

گردکساد، جنس وفا را لحاف شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد

همچو چینی تار مویی ‌کاسهٔ طنبور شد

برق آفت‌گر چنین دارد کمین اعتبار

خرمن ما عاقبت خواهد نگاه مور شد

عیش صد دانا ز یک نادان منغص می‌شود

ربط مصرع بر هم است آنجا که حرفی کور شد

نفس را ترک هوا روح مقدس می‌کند

شعله‌ای‌ کز دود فارغ ‌گشت عین نور شد

گر نمکدانت چنین در دیده‌ها دارد اثر

آب در آیینه همچون اشک خواهد شور شد

دل شکست اماکسی بر نالهٔ ما پی نبرد

موی چینی جوهر آیینهٔ فغفور شد

کاش چون نقش قدم با عاجزی می‌ساختم

بسکه سعی ما رسایی‌کرد منزل دورشد

ساغر عشق مجازم نشئهٔ تحقیق داد

مشت خونم جون مجنون می‌زد ومنصورشد

چون سحر کم نیست‌ گر عرض غباری داده‌ایم

بیش ازین نتوان به سامان نفس مغرور شد

عمرها شد بیدل احرام خموشی بسته‌ام

آخراین ضبط نفس خواهد خروش صور شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

هرکجا عشاق را درد طلب منظور شد

رفتن رنگ دو عالم خون یک ناسور شد

رنگ منت برنمی‌دارد دل اهل صفا

صبح‌ ، زخم خویش را خود مرهم‌کافور شد

بسکه دیدم الفت آفاق لبریز گزند

دیدهٔ احباب بر من خانهٔ زنبور شد

بیقرارانت دماغ حسرتی می‌سوختند

یک شرر ازپرده بیرون‌زد چراغ طور شد

دل چه سامان‌کز شکست آرزو بر هم نچید

بس که مو آورد این چینی سر فغفور شد

بود بی‌تعمیریی صرف بنای کاینات

دل خرابی‌کرد کاین ویرانه‌ها معمور شد

ترک انصاف از رسوم انتظام یمن نیست

بسکه چشم از معنی‌ام پوشید حاسد،‌کور شد

گاه توفان غضب از چین ابرو باک نیست

از شکست پل نترسد سیل چون‌ پر زور شد

زبن همه حسرت‌که مردم در خمارن مرده‌اند

جمع شد خمیازه‌ای چند و دهان گور شد

آبله بی‌سعی پامردی نمی‌آید به دست

ربشهٔ تاک از دویدن صاحب انگور شد

محنت پیری‌ست بیدل حاصل عیش شباب

هرکه ‌شب ‌می خورد خواهد صبحدم‌ مخمور شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

فکر نازک عالمی را سرمهٔ تقریر شد

موی چینی بر صداها جادهٔ شبگیر شد

موجها تا قطره زین دریا به بیباکی ‌گذشت

گوهر ما را ز خودداری ‌گذشتن دیر شد

آب می‌گشتیم‌کاش از ننگ بیدردی چو کوه

کز دل سنگین عرقها بر رخ ما قیر شد

در جناب ‌کبریا جز نیستی مقبول نیست

خدمت اندیشیدن ما موجد تقصیر شد

صید ما دیوانگان تألیف چندین دام داشت

حلقه‌ها عمری به هم جوشید تا زنجیر شد

نور دل جوشاند عشق از پردهٔ بخت سیاه

صبح ما زین شام در پستان زنگی شیر شد

آدمی چندان به مهمانخانهٔ گردون نماند

این ستمکش یک دو دم غم خورد آخر سیر شد

در عدم از ما و من پر بیخبر می‌زبستیم

خواب ما را زندگی هنگامهٔ تعبیر شد

کوهها از شرم خاموشی به پستی ساختند

سرمه ‌گردیدن به یاد آمد بم ما زیر شد

طبع ما را عجز، نقاش هزار اندیشه ‌کرد

ناتوانی مو دمید و کلک این تصویر شد

زین همه اسباب بیرون تا کجا آید کسی

چین دامان بلندم خار دامنگیر شد

قدر زانو اندکی زین بیش بایستی شناخت

بر در دل حلقه زد اکنون‌ که بیدل پیر شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

مژده ای ذوق وصال آیینه بی‌زنگار شد

آب گردید انتظار و عالم دیدار شد

خلق آخر در طلب واماندگی اظهار شد

بر ره خوابیده پا زد آبله بیدار شد

سایه‌وار از سجده طی‌ کردم بساط اعتبار

کوه و دشت از سودن پیشانی‌ام هموار شد

غیر بیمغزی حصول اعتبار پوچ چیست

غنچه سر بر باد داد و صاحب دستار شد

حسن در خورد تغافل داشت سامان غرور

بسکه چین اندوخت ابرو تیغ جوهردار شد

عالمی را الفت رنگ از تنزه بازداشت

دستها اینجا به افسون حنا بیکار شد

در غبار وهم و ظن جمعیت دل باختم

خانه از سامان اسباب هوس بازار شد

از وجود آگه شدیم اما به ایمای عدم

چشمکی زد نقش پا تا چشم ما بیدار شد

رنج هستی اینقدر از الفت دل می‌کشم

ناله را در نی‌ گره پیش آمد و زنار شد

ننگ خست توأم بی‌دستگاهی بوده است

رفت تا ناخن‌ گشاد پنجه‌ام دشوار شد

خجلت غفلت قوی‌تر کرد بر ما رفع وهم

سایه تا برخاست از پیش نظر دیوار شد

محو او باید شدن تا وارهیم از ننگ طبع

خار از همرنگی آتش‌ گل بی‌خار شد

بیدل افسون هوس ما را ز ما بیگانه‌ کرد

بسکه مرکز بر خیال پوچ زد پرگار شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

نقطهٔ دل‌گرد خودگشت و خط پرگار شد

گردش این سبحه تا هموار شد زنار شد

ساز استعداد این محفل تحیر نغمه بود

قلقل مینا به طبع زاهد استغفار شد

صفحه‌ای در یاد آن برق نگاه آتش زدم

شوخی یک نرگسستان چشمکم بیدار شد

زان لب خندان به خاکم آرزوها خفته است

چون سحر خواهد غبار من تبسم زار شد

ناله گل ناکرده نگذشتم ز عبرتگاه دل

تنگی این کوچه‌ام چون نی خرام‌افشار شد

جز غرور ما و من این دشت پالغزی نداشت

تا نفس در لب شکستم راه‌ دل هموار شد

حسرت پرواز رنگ دستگاه ناله ریخت

بال و پر تا فالی از خمیازه زد منقار شد

شور دلهای گرفتار از اثر نومید نیست

در خم آن زلف خواهد شانه موسیقار شد

آرزو در دل شکستم خواب راحت موج زد

موی این چینی به فرقم سایهٔ دیوار شد

از نفس جمعیت کنج عدم بر هم زدم

جرأتی لغزید در دل خواب پارفتار شد

مشت خاکم تا کجاها چید خشت اعتبار

کز بلندی جانب پا دیدنم دشوار شد

خاطرم از کلفت افسانهٔ هستی گرفت

چشم ‌می‌پوشم‌ کنون ‌گرد نفس بسیار شد

جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست

در بساط رنگ نتوان بیش از این مختار شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

 

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد

کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد

حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم

فلس ماهیان یکسر دیده سمندر شد

کاف‌و نون‌لبی‌ وا کر‌د، حسن‌وعشق شورانگیخت

احوالی ضرور افتاد قند ما مکرر شد

در جهان نومیدی محو بود آفتها

آررو فضولی ‌کرد جستجو ستمگر شد

گردش فلک دیدی‌، ای‌ جنون تأمل چیست

دور، دور بیباکی‌ست شیشه وقف ساغر شد

هرچه با جنون‌پیوست زکمین آفت رست

پاسبان خود گردید خانه‌ای که بی در شد

خواب گل در این گلشن تهمت خیالی بود

رنگ پهلویی‌گرداند تا امید بستر شد

راحت آرزوییها داغ‌ کرد محفل را

رنگ‌ها چو شمع اینجا صرف بالش پر شد

کسب عزت دنیا سخت عبرت‌آلودست

خاک‌ گشت سر در جیب‌ قطره‌ای‌ که ‌گوهر شد

آه بر در دونان آخر التجا بردیم

تشنه‌کام می‌مردیم آبرو میسر شد

بیلد‌ل این تغافلها جرم خست‌ کس نیست

احتیاجها شورید گوش دوستان ‌کر شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:16 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453665
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث