به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پیر خمیازه‌کش وضع جوان می‌باشد

حسرت تیر در آغوش ‌کمان می‌باشد

نوبهار چمن عمر همین خاموشی‌ست

گفتگو صرصر تمهید خزان می‌باشد

غفلت از منتظر وصل خیالی است محال

چشم اگر بسته شود دل نگران می‌باشد

رهبر عالم بالاست خیال قد یار

خضر این بادیه چون سرو جوان می‌باشد

قطع زنجیر ز مجنون تو نتوان‌ کردن

موج جزو بدن آب روان می‌باشد

چه خیالی‌ست نوایی ز تمنا نکشیم

که نفس رشتهٔ قانون فغان می‌باشد

سخت دور است ازین دامگه آزادی ما

مژه از بیخبری بال‌فشان می‌باشد

خاطر نازک ما ایمن از آفات نشد

سنگ درکارگه شیشه‌گران می‌باشد

سر تسلیم سبک‌مایه به بی‌قدریهاست

جنس ما را به ‌کف دست دکان می‌باشد

بلبل طفل مزاجم به‌کجا دل بندم

گل این باغ ز رنگین‌قفسان می‌باشد

کج‌ ادایانه به ارباب مطالب سرکن

راستی بر دل ین قوم سنان می‌باشد

چشم تا واکنی از خویش برون تاخته‌ایم

صورت آیینهٔ دامن به میان می‌باشد

صاف‌مشرب دو زبانی نپسندد بیدل

هرچه در دل‌، به لب آب همان می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

راحت دل ز نفس بال‌فشان می‌باشد

آب این آینه چون باد روان می‌باشد

شعله‌ها رنگ به خاکستر ما باخته است

شور پرواز درن سرمه نهان می‌باشد

سادگی جنس چو آیینه دکانی داریم

زینت ما به متاع دگران می‌باشد

به زبان راز دل خویش سپردیم چو شمع

موج این‌گوهر خون‌گشته زبان می‌باشد

حایلی نیست به جولانگه معنی هشدار

خواب پا در ره ما سنگ‌نشان می‌باشد

بی‌گهر نشئهٔ تمکین صدف ممکن نیست

تا نم آب بگو شست‌گران می‌باشد

کینهٔ خصم بداندیش ملایم‌گفتار

نیش خاری است ‌که در آب نهان می‌باشد

ایمن از فتنه نگردی به مدارای حسود

آب تیغ آفت قعرش به‌کران می‌باشد

تیره‌بختی نفسی از طلبم غافل نیست

سایه دایم ز پی شخص روان می‌باشد

ذوق خود بینی ما تا نشود محو فنا

نتوان یافت که آیینه چسان می‌باشد

شرر از سنگ دهد عرضهٔ شوخی بیدل

تیغ‌ کین را سخن سخت فسان می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نقش نیرنگ جهان جوهر رم می‌باشد

صفحهٔ آینه تمثال رقم می‌باشد

یاس انگشت‌نما را ندهی شهرت جاه

موی ماتم‌زده بر فرق علم می‌باشد

ربط احباب در این بزم ندامت‌خیزست

دستها درخور افسوس به هم می‌باشد

نتوان شد سبب چاک‌گریبان‌کسی

پشت ناخن خم از اندوه قلم می‌باشد

هرکجا حکم قضا ممتحن تدبیر است

سپر بیخردان تیغ دو دم می‌باشد

رمز تنزیه حرم فکر برهمن نشکافت

صمد است آنکه هیولای صنم می‌باشد

به خیال دهنت‌گر نرسم معذورم

مدعا اندکی آن سوی عدم می‌باشد

طاقت خلق به جز عذر طلب پیش نبرد

پا در این مرحله بی‌آبله‌ کم می‌باشد

هستی منفعلم بی‌عرق جبهه نخواست

بر سرم خاک زمینی است که نم می‌باشد

کف افسوس سراغی است زکیفیت عمر

فرصت رفته به این نقش قدم می‌باشد

هرچه آید به نظر زان سرکو سجده‌کنید

سنگ و دیوار در کعبه صنم می‌باشد

رگ ‌گردن به حیا راست نیاید بیدل

تا ته پاست نظر بر مژه خم می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نگه در شبههٔ تحقیق من معذور می‌باشد

سراب آیینه‌ام آیینهٔ من دور می‌باشد

من‌ و ساز دکان خودفروشی‌ها، چه‌حرف‌است این

جنون این فضولی در سرمنصور می‌باشد

عذابی نیست ‌گر از خانه‌پردازی برون آیی

جهانی از غم طاق و سرا درگور می‌باشد

چه دارد آگهی غیر از قدح‌پیمایی حاجت

به قدر چشم واکردن نگه مخمور می‌باشد

معاش جاه بی‌عاجزکشی صورت نمی‌بندد

برات رزق شاهان بر دهان مور می‌باشد

علاج خارخار حرص ممکن نیست جز مردن

کفن این زخمها را مرهم‌ کافور می باشد

حذر از گوشهٔ چشمی ‌کزین یاران طمع‌ داری

نگاه اینجا چراغ خانهٔ زنبور می‌باشد

سراغ یک نگاه آشنا از کس نمی‌یابم

جهان‌چون‌نرگسستان بی‌تو شهر کور می‌باشد

در آن وادی که من دارم جنون شعله‌پروازی

اگر عنقاست محتاج پر عصفور می‌باشد

ترنگی نیست ‌کز شوقت نپیچد در دماغ من

سر عشاق چینی خانهٔ فغفور می‌باشد

ندارد ساز این کهسار جز خاموشی آهنگی

ز موسی پرس آوازی‌که شمع طور می‌باشد

خرابات یقین فرقی ندارد ظرف و مظروفش

می و مینا همان یک دانهٔ انگور می‌باشد

عبارت چیست غیر از اقتضای شوخی معنی

پری تا نیست پیدا شیشه هم مستور می‌باشد

سیاهی ریخت بر آیینهٔ ادراک ما بیدل

چراغ محفل تحقیق را این نور می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

لب بی‌صرفه نوا جهل سبق می‌باشد

خامه شایان عرق در خور شق می‌باشد

با ادب باش که در انجمن یکتایی

دعوی باطلت اندیشهٔ حق می‌باشد

بلبلان قصه مخوانید که در مکتب عشق

دفترگل پر پروانه ورق می‌باشد

هرکجا غیرت حسن انجمن‌آرای حیاست

خجلت از آینه‌داران عرق می‌باشد

در قناعت اگر ابرام نجوشد چو حباب

سکتهٔ وضع رضا سد رمق می‌باشد

جوع و شهوت همه جا پرده در دلکوبی‌ست

نغمهٔ دهر ز قانون نهق می‌باشد

خون ما مغتنم ‌گرد سر تمکین‌ گیر

چترکوه از پر طاووس شفق می‌باشد

سنگ هم درکف اطفال ندارد آرام

دور مجنون چقدر سست نسق می‌باشد

ورق جود کریمان جهان برگردید

نان محتاج ‌کنون پشت طبق می‌باشد

بید‌ل از خلق جهان عشوهٔ خوبی نخوری

غازهٔ چهرهٔ این قوم به حق می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد

به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد

به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق

در آن جریده‌ که بی‌پشت و رو‌ست می‌باشد

غم جدایی اسباب می‌خورد همه کس

همیشه نان تعلق دو پوست می‌باشد

تلاش فطرت دون غیر خودنمایی نیست

دماغ آبله آماس دوست می‌باشد

ز بس‌که نسخهٔ تحقیق ما پریشان است

نظر به‌کاشغر و دل به خوست می‌باشد

غبار معبد تقوا به باده ده‌ کانجا

کمال صدق و صفا تا وضوست می‌باشد

تو لفظ‌، مغتنم انگار، فکر معنی چیست

که مغزها همه محتاج پوست می‌باشد

جبین ز سجده ندزدی ‌که سربلندی شرم

به عالمی‌که زمین روبروست می‌باشد

ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل

بهار تا اثر رنگ و بوست می‌باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد

در بسته ششجهت باز این خانهٔ ‌که باشد

گردون‌دربن بیابان عمری‌ست بی‌سروباست

این گردباد یارب دیوانهٔ که باشد

بنیاد خلق امروز گرد خرابه دیدی

تا مسکن تو فردا وبرانهٔ که باشد

برالفت نفسها بزم هوس مچینید

سیلاب یک دو دم بیش همخانهٔ ‌که ‌باشد

ای دور از آشنایی تاکی غم جدایی

آنکس‌که هرچه هست اوست بیگانهٔ‌ که‌ باشد

بالطبع موشکافان آشفتگی پرستند

با زلف‌ کار دارد دل شانهٔ‌ که باشد

دل در غم حوادث بی نوحه نیست یکدم

درد شکست ازین بیش با دانهٔ‌ که باشد

خلقی به دور گردون مخمور و مست وهم است

این خالی پر از هیچ پیمانهٔ‌که باشد

رنگم به این پر و بال‌کز خود رمیدنش نیست

گرد تو گر نگردد پروانهٔ ‌که باشد

بیدل صریرکلکت‌گر نیست سحرپرداز

صور قیامت آهنگ افسانهٔ که باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد

خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد

به دل غیر از خیال جلوه‌ات نقشی نمی‌یابم

به جز حیرت‌کسی در خانهٔ آیینه‌ کی باشد

ز باغ عافیت رنگ امیدی نیست عاشق را

محبت غیر خون گشتن نمی‌دانم چه شی باشد

ز الفت چشم نگشایی به رنگ و بوی این گلشن

که می‌ترسم نگاه عبرت‌آلودی ز پی باشد

گذشتن برنتابد از سر این خاکدان همت

که ننگ پاست طی کردن بساطی را که طی باشد

به بادی هم نمی‌سنجم نوای عیش امکان را

به گوشم تا شکست استخوان آواز نی باشد

ندارد از حوادث توسن فرصت عنان‌داری

نواهای شکست خویش بر امواج هی باشد

توان از یک تغافل صد دهان هرزه‌گو بستن

چه لازم رغبت طبعت به طشت‌ پر ز قی باشد

جنون‌جوش است امشب مجلس‌کیفیت مستان

مبادا چشم مستی در قفای جام می باشد

ز شور عجز، ما گردنکشان را لرزه می‌گیرد

هجوم خاروخس بر روی آتش فصل دی باشد

قفس‌فرسوده این تنگنایم ای هوس خون شو

که می‌داند زمان رخصت پرواز کی باشد

نیابی جز امل شیرازهٔ سختی‌کشان بیدل

مدار ستخوان در بندبند خلق پی باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

تغافل‌چه‌خجلت‌به‌خود چیده‌باشد

که آن نازنین سوی ما دیده باشد

حنابی‌ست رنگ بهار سرشکم

بدانم به پای که غلتیده باشد

طرب مفت دل‌گرهمه صبح شبنم

زگل کردن گریه خندیده باشد

به اظهار هستی مشو داغ خجلت

همان به‌ که این عیب پوشیده باشد

ندانم دل از درس موهوم هستی

چه فهمیده باشدکه فهمیده باشد

چو موج گهر به‌ که از شرم دریا

نگاه تو در دیده پیچیده باشد

بجوشد دل گرم با جسم خاکی

اگر باده با شیشه جوشیده باشد

من و یأس مطلب‌، دل و آه حسرت

دعا گو اثر می‌پرستیده باشد

نفس‌ساز‌ی آهنگ جمعیتت‌کو

سحر گرد اجزای پاشیده باشد

درین ‌دشت وحشت من آن‌ گردبادم

که سر تا قدم دامن چیده باشد

حیاپرور آستان نیازت

دلی داشتم آب گردیده باشد

گر بیدل ما دهد عرض هستی

به خواب عدم حیرتی دیده باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد

مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد

دی نالهٔ گم‌کرده اثر منفعلم کرد

این رشته گلوگیر چه گوهر شده باشد

آرایش‌کوس و دهل از خواجه عجب نیست

خرسی به خروش آمده و خر شده باشد

از طینت زنگی نبرد غازه سیاهی

سنگ محکی تا به‌کجا زر شده باشد

ازکسب صفا باطن این تیره‌دلی چند

چون سایه به مهتاب سیه‌تر شده باشد

ز!هد خجل از مجلس رندان به ‌در آمد

در خانهٔ این مسخره دختر شده باشد

خفّت‌کش همچشمی اقبال حباب است

بیمغزی اگر صاحب افسر شده باشد

بر فطرت دون ناز بلندی نتوان چید

این آبلهٔ پا چقدر سر شده باشد

رسوایی فطرت مکش از هرزه نوایی

صحرا به ازان خانه‌که بی در شده باشد

زبن باغ هوس نامه به آن گل نتوان بزد

هرچندکه رنگ تو کبوتر شده باشد

تدبیر صنایع شود از مرگ حصارت

آیینه اگر سد سکندر شده باشد

منسوب دو چشم است نگاهی‌ که تو داری

تا هرچه توان دید مکرر شده باشد

ما صافدلان پرتو خورشید وفاییم

دامن مکش از ما همه‌ گر تر شده باشد

کوبند دل‌ گمشده منظور نگاهی‌ست

آیینهٔ ما عالم دیگر شده باشد

ما هیچ ندیدیم ازین هستی موهوم

بیدل به خیالت چه مصور شده باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 11:10 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4449125
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث