به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر بوی وفا را نفس آیینه نباشد

این داغ دل اولی‌ست‌ که در سینه نباشد

صد عمر ابد هیچ نیرزد به‌گذشتن

امروز خوشی هست اگر دینه نباشد

لعل تو مبراست ز افسون مکیدن

این پستهٔ تر مصرف لوزینه نباشد

تکرار مبندید بر اوراق تجدّد

تقویم نفس را خط پارینه نباشد

بر شیخ دکانداری ریش است مسلم

خرس این همه سوداگر پشمینه نباشد

زاهد به نظر می‌کند از دور سیاهی

این صبح قیامت شب آدینه نباشد

لب‌کم شکند مهر ودیعتکدهٔ راز

گر تشنهٔ رسوایی گنجنیه نباشد

از دل چو نفس می‌گذری سخت جنونی‌ست

ای بیخبر این خانهٔ آیینه نباشد

گر حرف وفا سکته فروشد به تامّل

در رشتهٔ الفت‌ گره کینه نباشد

چون صبح اگریک نفس از خویش برآیی

تا بام فلک پیچ و خم زینه نباشد

بیدل حذر از آفت پیوند علایق

امید که در دلق تو این پینه نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

دل انجمن محرم و بیگانه نباشد

جز حیرت ادراک درین خانه نباشد

در ساز فنا راحت عشاق مهیاست

بالین وفا بی‌پر پروانه نباشد

بی‌کسب صفا صید معانی چه خیال است

تا سنگ بود شیشه پریخانه نباشد

چون شانه‌ کلید سر مویی نتوان شد

تا سینهٔ چاکت همه دندانه نباشد

دل زانوی فکرش همه چشم است که مینا

چندان‌که خمد بی‌خط پیمانه نباشد

بی‌ساخته حسنی‌ست که دارم به کنارش

مشاطهٔ شوق آینه و شانه نباشد

افسون چه ضرور است به عزم مژه بستن

در خواب عدم حاجت افسانه نباشد

بر اوج مبر پایه اقبال تعین

تا صورت رفتار تو لنگانه نباشد

ابرام هوس می‌کشدت بر در دونان

شاهی اگر این وضع ‌گدایانه نباشد

وحدت چه‌خیال است توان یافت به‌کثرت

چون ریشه دوانید نمو، دانه نباشد

عالم همه محمل‌کش‌ کیفیت اشک است

این قافله بی‌لغزش مستانه نباشد

دل‌گرد جنون می‌کند امروز ببینید

در خانهٔ ما بیدل دیوانه نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

اگر تعین عنقا هوس پیام نباشد

نشان خود به جهانی برم که نام نباشد

چه لازم ست به دوشم غم آدا فکند کس

حق بقا دونفس خجلت است و وام نباشد

حیا ز ننگ خموشی ‌کدام نغمه‌ کند سر

به صد فسانه زنم ‌گر سخن تمام نباشد

دو دم به‌ وضع تجدد خیال می‌گذرانم

خوشم به نشئه‌ که جمعیت دوام نباشد

حجاب‌جوهر دل نیست‌جزکدورت‌هستی

چراغ آینه روشن به وقت شام نباشد

دل ‌است ‌باعت ‌هستی‌،‌ کجاست ‌نشئه‌ چه مستی

دماغِ باده که دارد دمی‌که جام نباشد

هوس تپد به چه راحت‌، نفس دمد ز چه وحشت

در آن مقام‌که صیاد و صید و دام نباشد

کسی ندید ز هستی به غیر دردسر اینجا

شراب این خم وهم ازکجاکه خام نباشد

چه‌ ممکن است ‌که آغوش حرصها بهم آید

درتن جسراحث خمیازه التیام نباشد

دل از شکایت افلاس به ‌که جمع نمایی

زبان به ‌کام تو بس ‌گر جهان به ‌کام نباشد

جدا ز انجمن نیستی به هرجه رسیدم

نیافتم‌که می ساغرش حرام نباشد

کدام عمر و چه فرصت‌که دل دهی به تماشا

به پای اشک نگه می‌دود خرام نباشد

نه‌گوشه‌ای‌ست معین نه منزلی‌ست مبرهن

کسی ‌کجا رود از عالمی ‌که نام نباشد

به اوج عشق چه نسبت تلاش بال هوس را

وداع وهم من و ما هوای بام نباشد

خروش درد شنو مدعای عشق همین بس

در الله الله ما جای حرف لام نباشد

اگر ز ملک عدم تا وجود فهم ‌گماری

بجزکلام تو بیدل دگرکلام نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد

در عرض بی‌حیایی آیینه‌ کم نباشد

پیش از خیال هستی باید در عدم زد

این دستگاه خجلت‌کاو یک دو دم نباشد

موضوع ‌کسوت جود دامن‌فشانیی هست

در بند آستین‌ها دست کرم نباشد

از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر

کانجا ز خوردنیها غیر از قسم نباشد

حیف است ننگ افلاس دامان مردگیرد

تا ناخنی‌ست در دست کس بی‌درم نباشد

غفلت هزار رنگ است در کارگاه اجسام

چون چشم خواب پا را م‌ژگان بهم نباشد

بی‌انتظار نتوان از وصل‌ کام دل برد

شادی چه قدر دارد جایی‌که غم نباشد

روزی‌دو، این‌تب و تاب‌باید غنمیت انگاشت

ای راحت انتظاران‌، هستی‌، عدم نباشد

دل داغ سرنوشت است از انفعال تقدیر

تا سرنگون نگردد خط در قلم نباشد

در عرصه‌ای‌ که بالد گرد ضعیفی ما

مژگان بلندکردن کم از علم نباشد

از ما سراغ ما کن‌، وهم دویی رها کن

جایی‌که ما نباشیم آیینه هم نباشد

هر دم زدن در اینجا صدکفر و دین مهیاست

دل معبد تماشاست‌، دیر و حرم نباشد

از شاخ بید گیرید معیار بی‌بریها

کاین بار برندارد دوشی که خم نباشد

عمری‌ست‌ گوهر ما رفته‌ست از کف ما

این آبله ببینید زیر قدم نباشد

وحشت‌کمین نشسته‌ست ‌گرد هزار مجنون

مگذار پا به خاکم تا دیده نم نباشد

چو عمر رفته بیدل پر بی‌نشان سراغم

جز دست سوده ما را نقش قدم نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

هرچند دل از وصل قدح‌نوش نباشد

رحمی ‌که زیاد تو فراموش نباشد

حرفی که بود بی‌اثر ساز دعایت

یارب به زبان ناید و در گوش نباشد

جایی‌که به‌گردش زند انداز نگاهت

چندان ‌که نظرکار کند هوش نباشد

آنجا که ادب قابل دیدارپرستی‌ست

واکردن مژگان کم از آغوش نباشد

در دیر محبت که ادب آینه‌دارست

خاموش به آن شعله‌ که خاموش نباشد

گویند به صحرای قیامت سحری هست

یارب ‌که جز آن صبح بناگوش نباشد

خلقی‌ست خجالت‌کش مخموری و مستی

این خمکده را غیر عرق جوش نباشد

سر تا قدم وضع حباب است خمیدن

حمال نفس جز به چنین دوش نباشد

بیدل چه خیال است‌ کمال تو نهفتن

آیینهٔ خورشید نمد پوش نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

وضع فلک آنجا که به یک حال نباشد

رنگ من و تو چند سبکبال نباشد

تا وانگری رفته‌ای از دیدهٔ احباب

آب آن همه زندانی غربال نباشد

گردن نفرازی‌ که در این مزرع عبرت

چون دانه سری نیست که پامال نباشد

دل را نفریبی به فسونهای تعین

آرایش این آینه تمثال نباشد

عیبی بتر از لاف کمالات ندیدیم

شرمی که لبت تشنهٔ تبخال نباشد

از شکر محبت دل ما بیخبر افتاد

در قحط وفا جرم مه و سال نباشد

امروز گر انصاف دهد داد طبایع

کس منتظر مهدی و دجال نباشد

ای آینه هر سو گذری مفت تماشاست

امید که آهیت به دنبال نباشد

دامان کری گیر و نوای همه بشنو

تا پیش تو صاحب غرضی لال نباشد

خفت مکش از خلق و به اظهار غناکوش

هرچند به دست تو زر و مال نباشد

در هرکف خاکی که فتادیم‌، فتادیم

پهلوی ادب قرعهٔ رمال نباشد

تر می‌کند اندیشهٔ خشکی مژه‌ام را

مغز قلم نرگس من نال نباشد

آزادگی و سیرگریبان چه خیال است

بیدل سر پرواز ته بال نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

هرچند به حق قرب تو مقدور نباشد

بر درددلی گر برسی دور نباشد

آثار غرور انجمن ‌آرای شکست است

چینی طرب مجلس فغفورنباشد

بر شیشهٔ قلقل هوس ما مگذاربد

آن پنبه‌که مغز سر منصور نباشد

پیغام وفا درگره سعی هلاک است

غمنامهٔ ما جز به پر مور نباشد

ای مست قناعت مگشا کف به دعا هم

تا دست تو خمیازهٔ مخمور نباشد

از بست و گشاد در تحقیق میندیش

چشم و مژه سهل است‌، دلت‌کور نباشد

یاران غم دمسردی ایام ندارند

باید خنکیهای توکافور نباشد

بگذر ز مقامات و خیالات فضولی

داغ «‌ارنی‌» جز به سر طور نباشد

در وادی تحقیق چه حرف است سیاهی

گر حایل بینایی ما نور نباشد

نقد دل و پا مزد تردد چه خیال است

این آبله سر برکف مزدور نباشد

ما سوختگان‌، برهمن قشقهٔ شمعیم

در دیر وفا صندل و سندور نباشد

بر هم زدن الفت دلها مپسندید

دکان حلب خوشهٔ انگور نباشد

بیدل زشروشورتعلق به جنون زن

گو خانهٔ زنجیر تو معمور نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد

در مردمک سیاهی نور است غش نباشد

یاران به شرم کوشید کان رمز آشنایی

بی‌پرده نیست ممکن بیگانه‌وش نباشد

تا از نفس غباری‌ست باید زبان‌ کشیدن

در وادی محبت جز العطش نباشد

بر خوان عشق نتوان شد محرم حلاوت

تا انگبین شمعت انگشت چش نباشد

بر تختهٔ من و ما خال زیاد وهمیم

بازبچه عدم را این پنج و شش نباشد

خواهی به دیر کن ساز خواهی به کعبه پرداز

هنگامهٔ نفسها بی‌کشمکش نباشد

از شیشهٔ تعین ایمن نمی‌توان زیست

در طبع ما گدازی‌ست هر چند غش نباشد

از ضعف بی‌یها بر خاک سجده بردیم

بید آبرو نریزد گر مرتعش نباشد

حیف است دست منعم در آستین شود خشک

این نان نمک ندارد تا پنجه‌کش نباشد

زاهد ز عیش رندان پر غافل است بیدل

فردوس در همین‌جاست گر ریش و فش نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

مکتوب شوق هرگز بی‌نامه‌بر نباشد

ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد

هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت‌ گردون

در فهم پرگار حکم دو سر نباشد

خاشاک را در آتش تاکی خیال پختن

آنجاکه جلوهٔ اوست از ما اثر نباشد

مغرور فرصت دهر زین بیشتر مباشید

بست وگشاد مژگان شام و سحر نباشد

برقی ز دور داردهنگامهٔ تجلی

ای بیخودان ببینید دل جلوه‌گر نباشد

ما را به رنگ شبنم تا آشیان خورشید

باید به دیده رفتن‌گر بال و پر نباشد

هرچندکار فرداست امروز مفت خودگیر

شاید دماغ وطاقت وقت دگر نباشد

زاهد ز وضع خلوت نازکمال مفروش

افسردن ازکف خاک چندان هنر نباشد.

آیینه خانهٔ دل آخر به زنگ دادیم

زین بیش آه ما را رنگ اثر نباشد

خواهی به خلق روکن خواهی خیال او کن

در عالم تماشا بر خود نظر نباشد

آسودگی مجویید از وضع اشک بیدل

این جوهر چکیدن آب‌گهر نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

 

رمز آشنای معنی هر خیره‌سر نباشد

طبع سلیم فضل است ارث ‌پدر نباشد

غفلت بهانه مشتاق خوابت فسانه مایل

بر دیده سخت ظلم است ‌گر گوش ‌کر نباشد

افشای راز الفت بر شرم واگذار‌بد

نگشاید این‌ گره را دستی‌ که تر نباشد

بر آسمان رسیدیم راز درون ندیدیم

این حلقه شبهه دارد بیرون در نباشد

خلق و هزار سودا ما و جنون و دشتی

کانجا ز بیکسیها خاکی به سر نباشد

چین کدورتی هست بر جبههٔ نگینها

تحصیل نامداری بی‌دردسر نباشد

امروز قدر هرکس مقدار مال و جاه است

آدم نمی‌توان‌ گفت آنرا که خر نباشد

در یاد دامن او ماییم و دل تپیدن

مشت غبار ما را شغل دگر نباشد

نقد حیات تاکی در کیسهٔ توهم

آهی که ما نداربم گو در جگر نباشد

آن به‌ که برق غیرت بنیاد ما بسوزد

آیینه‌ایم و ما را تاب نظر نباشد

پیداست از ندامت عذر ضعیفی ما

شبنم چه وانماید گر چشم تر نباشد

گردانده گیر بیدل اوراق نسخهٔ وهم

فرصت بهار رنگست رنگ اینقدر نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 2:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4537618
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث