به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد

لب بام است ‌که اظهار تکلم دارد

جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت

چقدر حسرت زخم تو تبسم دارد

بی‌تو اظهار اثر خجلت معدومی ماست

قطرهٔ دور ز دریا چه تلاطم دارد

زاهد از گنبد دستار به خود می‌نازد

نکنی عیب که خر فخر به توقم دارد

گر به دادت نرسد شور قیامت ستم است

درد هستی است‌ که فریاد تظلم دارد

فیض خورشید به عالم ز کواکب نرسد

شیشهٔ تنگ کجا حوصلهٔ خم دارد

مفت غواص تامل‌گهرمعنی بکر

دفتر بیدل ما خصلت قلزم دارد

بیدل از فیض قناعت چمن عافیت است

تکیه عمری‌ست‌که بر بستر قاقم دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد

بنای خانهٔ زنجیر ما چون موج نم دارد

به برقم می‌دهد خرمن خیال موج رفتاری

که اعجاز خرامش آب و آتش را به هم دارد

ز لعل خامشت رمز تبسم‌ کیست بشکافد

خیالی دست بر چاک گریبان عدم دارد

فضولیهای امید اینقدر جان می‌کند ورنه

دل‌الفت‌پرست یاس از شادی چه غم دارد

به ترگ جاه زن تا درنگیرد ننگ افلاست

که رنج‌خودفروشی می‌کشد هرکس درم دارد

به‌ لغزش چون ‌ننالد خامهٔ حسرت صریر من

که زنجیر سیه‌بختی به تحریک قدم دارد

ز تدبیر محبت غافلم لیک اینقدر دانم

که دل تا آتشی در سینه دارد دیده نم دارد

نگه ننگاشت صنع آ‌گهی در دیده اعیان

قلم در نرگسستان یک قلم سه‌ و القلم دارد

مدار ای ‌زشت‌رو امید تحسین ‌از صفا کیشان

که اسباب خوش‌آمد خانهٔ آیینه‌کم دارد

نوای‌عیش‌گو خون شو، دمی با درد سوداکن

نفس با این بضاعت هرچه دارد مغتنم دارد

اگر دشمن تواضع‌پیشه است ایمن مشو بیدل

به خونریزی بود بی‌باک شمشیری‌ که خم دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

حیا عمری‌ست با صد گردش رنگم طرف دارد

عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد

نشد روشن صفای سینهٔ اخلاص‌کیشانت

که درباب بهم جوشیدن دلها چه‌ کف دارد

به شغل لهو چندی رفع سردیهای دوران‌کن

جهان حیز گرمی در خور آواز دف دارد

دل از فکر معیشت جمع کن از علم و فن بگذر

اگر جهل است و گر دانش همین آب و علف دارد

به توفانگاه آفات استقامت رنگ می‌بازد

درین میدان کسی گر سینه‌ای دارد هدف دارد

ز اقبال عرب غافل مباشید ای عجم‌زادان

سریر اقتدار بلخ هم شاه نجف دارد

جدا نپسندد از خود هیچکس مشاطهٔ خود را

مه تابان حضور شب در آغوش کلف دارد

قضا بر سجدهٔ ما بست اوج نشئهٔ عزت

طلسم آبروی خاک در پستی شرف دارد

به نومیدی چمن سیر نگارستان افسوسم

حنا داغ‌ست از رنگی که سودنهای کف دارد

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل

اگر مژگان توانی واکنی فتح دو صف دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد

آیینه خانه‌ها را یک عکس تنگ دارد

بیش وکم تو و ماست نقص وکمال فطرت

میزان عدل یکتا شرم از دو سنگ دارد

خفاش و سایه عمری‌ست از آفتاب دورند

از وضع تیره‌طبعان تحقیق ننگ دارد

صیادی مرادت گر مطلب تمناست

زبن دامگاه عبرت جستن خدنگ دارد

عالم جمال یار است بی‌پردهٔ تکلف

اماکسی چه بیند آیینه زنگ دارد

گردی دگرکه دیده است ازکاروان امید

افسوس فرصت اینجا چندی درنگ دارد

زین‌ کارگاه تمثال با دل قناعت اولی‌ست

از هرگلی‌که خواهی آیینه رنگ دارد

آسان نمی‌توان شد غیرت شریک مجنون

از خانه برمیایید، صحرا پلنگ دارد

کس تاکجا بمالد چشم تامل اینجا

سیر سواد هستی صد دشت بنگ دارد

شغل دگر نداریم جز سر به پا فکندن

شمع بساط تسلیم یک‌گل به چنگ دارد

پیری دمی‌که‌گل‌کرد بی‌یأس دم زدن نیست

چون شیشه سرنگون شد قلقل ترنگ دارد

آیینه عالمی را بی‌دم زدن فروبرد

آغوش سینه صافی‌ کام نهنگ دارد

نقاش چشم مستی گردانده است رنگم

تصویر من ‌کشیدن چندین فرنگ دارد

در طبع هرکه دیدیم سعی نگین‌تراشی است

تا نام بی‌نشان نیست این‌ کوه سنگ دارد

بیدل تلاش دولت ننگ هزار عیب است

بر نردبان دویدن رفتار لنگ دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

جهان‌، جنون بهار غفلت‌، ز نرگس سرمه‌ساش دارد

ز هر بن مو به خواب نازیم و مخمل ما قماش دارد

اگر دهم بوی‌ شکوه بیرون ز رنگ تقریر می‌چکد خون

مپرس ازیأس حال مجنون دماغ‌گفتن خراش دارد

چو شد قبول اثر فراهم زخاک‌گل می‌کند حنا هم

فلک دو روزی غبار ما هم به زبرپای تو کاش دارد

گشاد بند نقاب امکان به سعی بینش مگیر آسان

که رنگ هر گل درین‌ گلستان تحیر دور باش دارد

به‌گرد صد دشت و در شتابی‌که قدر عجز رسا بیابی

سراز نفس سوختن نتابی به خود رسیدن تلاش دارد

حذر ز تزویر زهدکیشان مخور فریب صفای ایشان

وضوی مکروه خام‌ریشان هزارشان و تراش دارد

نشسته‌ام ازلباس بیرون دگرچه لفظ وکدام مضمون

به خامشی نیز ساز مجنون هزار آهنگ فاش دارد

سخن به نرمی ادا نمودن ز وضع شوخی حیا نمودن

عرق نیاز خطا نمودن‌ گلاب بزم معاش دارد

خطاست بیدل زتنگدستی به فکرروزی الم‌پرستی

چو کاسه ‌هر کس به ‌خوان‌ هستی ‌دهن‌ گشوده ‌است ‌آش دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

هوس‌پیمای فرصت گرد کلفت در قفس دارد

همین خاک است و بس گر شیشهٔ ساعت نفس دارد

لب از خمیازهٔ صبح قیامت تا نمی‌بندی

خم آسودگی جوش شراب خام‌رس دارد

در سعی جنون زن‌، از وبال هوش بیرون آی

به زحمت تا نگیرد کوچهٔ دانش عسس دارد

نه‌تنها شامل هستی‌ست عشق بی‌نشان جوهر

عدم هم زآن معیت دستگاه پیش و پس دارد

جنون الرحیلی شش جهت پیچیده عالم را

مپرس از کاروان منزل هم آهنگ جرس دارد

برون آر از طبیعت خار خار وهم آسودن

که چشم بی‌نیازان از رگ این خواب خس دارد

نفس هر پر زدن خون دگر در پرده می‌ریزد

طبیب زندگی شغلی همین نیش مجس دارد

خراش دامن عزت مخواه از ترک خوشخویی

که راه کوی بدکیشی سگان بی‌مرس دارد

محبت عمرها شد رفته می‌جوشد ز خاطرها

ندارد جز فراموشی کسی گر یاد کس دارد

ندامت نیست غافل از کمین هیچکس بیدل

به هر دستی که عبرت وارسد دست مگس دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

کسی از التفات چشم خوبان‌ کام بردارد

که بر هر استخوان صد زخم چون بادام بردارد

به قدر زخم چون گل شوخیی انداز مستی کن

نمی‌باشد تهی از نشئه هرکس جام بردارد

به طوف دامنت‌ کم نیست از سعی غبار من

اگر خود را بجای جامهٔ احرام بردارد

عتابش باورم ناید که آن لعل حیا پرورد

تبسم برنمی‌دارد چسان دشنام بردارد

جهان بی‌جلوه مدهوش است هم درپرده توفان ‌کن

که می‌ترسم تحیر گردش از ایام بردارد

نظر از سیر هستی بستن است آخر، خوشا چشمی

که از آغاز با خود نسخهٔ انجام بردارد

دماغ پختگان مشکل شود خجلتکش هستی

مگر این ننگ همّت را خیالی خام بردارد

چو دل بی‌مدعا افتاد گو عالم به غارت رو

که ممکن نیست توفان از گهر آرام بردارد

گرانجان را نباشد طاقت بار سبکروحان

نگین را می‌شود قالب تهی چون نام بردارد

عبارت بی‌غبار صافی مطلب نمی‌باشد

محبت‌کاش رسم نامه و پیغام بردارد

کسی کز سرکشی راه طریقت سر کند بیدل

خورد صد پیش پا چون موج تا یک گام بردارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

دل از دم محبت، چندین فتور دارد

این باده سخت تند است بر شیشه زور دارد

نامحرم قضایی شوخی مکن درین دشت

کان برق بر سیاهی چشمی ز دور دارد

با انحراف هر وضع ننگ تجاهلی هست

چشم تغافل انشا تقلید کور دارد

همسنگ خامکاران مپسند پختگان را

الماس معدن ما شر‌م از بلور دارد

عاشق به عزم مقصد محتاج راهبر نیست

پروانه در ته بال مکتوب نور دارد

گر از خم‌ کلاه است عرض جلال شاهان

گرد شکست ما هم عجز غیور دارد

گر مرد احتیاطی از خود مباش غافل

طوفان به هر مسامت چندین تنور دارد

تلخ است عیش امروز ازگفتگوی فردا

در خانه‌ای که ماییم همسایه شور دارد

ناقابل تواضع مگذر ز بزم احباب

آه از کسی‌ که زین آب بی‌پل عبور دارد

ننگ است وهم تمثال در جلوه‌گاه تحقیق

مشاطه به‌کزین بزم آیینه دور دارد

از خود برآمدن نیز درکیش اهل تسلیم

هرچند سرکشی نیست وضع غرور دارد

بیدل‌ کمال هر چیز بر جوهر است موقوف

جایی‌ که من نباشم غربت قصور دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد

سر بریده ز تیغش جدا خبر دارد

چه آرزو که به ناکامی از جهان نگذشت

ز یاس پرس ‌کزین ماجرا خبر دارد

نگار دست بتان بی‌لباس ماتم نیست

مگر ز خون شهیدان حنا خبر دارد

فضولی من و تو در جهان یکتایی

دلیل بیخبریهاست تا خبر دارد

در این هوسکده‌ گر ذوق‌ گردن‌افرازیست

سری برآر که از پیش پا خبر دارد

تمیز خشک و تر آثار بی‌نیازی نیست

گداست آنکه ز بخل و سخا خبر دارد

پیام عالم امواج می‌برد به محیط

تپیدنی‌ که ز پهلوی ما خبر دارد

غرور و عجز طبیعی است چرخ تا دل خاک

نه دانه مجرم و نی آسیا خبر دارد

به‌ پیش خویش بنالید و لاف عشق زنید

گل از ترانهٔ بلبل‌کجا خبر دارد

مباد در صف محشر عرق به جوش آیم

که از تباهی‌کارم حیا خبر دارد

از این فسانه که بی‌او نمرده‌ام بیدل

قیامت است گر آن دلربا خبر دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد

ز رفتن دست می‌باید به جای‌ گام بردارد

د‌ر این‌گلشن‌ ز دور فرصت‌ عشرت چه می‌پرسی

که می خمیازه‌ گردیده است تا گل جام بردارد

من آن صیدم‌ که در عرض تماشاگاه تسخیرم

ز حیرت کاسهٔ دریوزه چشم دام بردارد

به تکلیف بلندی خون مکن مشت غبارم را

دماغ نیستی تا کی هوای بام بر دارد

به صد مصر شکر نتوان قناعت با شکر بستن

کرم مشکل‌ که از طبع‌ گدا ابرام بردارد

دل آهنگ‌ گدازی دارد و کم‌ظرفی طاقت

کبابم را مباد روی آتش و خام بردارد

ندامت ساقی‌ است اینجا به افسوسی قناعت ‌کن

مگر دستی ‌که بر هم سوده باشی جام بردارد

درین بازار سودی نیست جز رنج پشیمانی

سحر هرکس دکانی چیده باشد شام بردارد

هواپیمای عنقا شهرتی مپسند همت را

نگین بی‌نشان حیف است ننگ نام بردارد

به رنگی سرگران افتاده‌ایم از سخت‌جانیها

که دشواراست قاصد هم زما پیغام بردارد

هوس تسخیر معشوقان بازاری مشو بپدل

کسی تا کی پی این وحشیان رام بردارد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4446587
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث