به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد

این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد

ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست

تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد

حیف است موج آزاد نازد به قید گوهر

بی‌قدردانیی نیست پایی که سر نگردد

وحشت بهار شوقیم بی‌برگ و ساز اسباب

پرواز رنگ این باغ مرهون پر نگردد

ننگ وفاست دعوی در مشرب محبت

چشمی بهم رسانید کز گریه تر نگردد

تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی‌ ست

لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد

در فکر چرخ ‌و انجم جهد تغافل اولی‌ست

تا دانه‌ ات به غربال پر در به در نگردد

تختحقیق نقطهٔ دل از علم و فن مبراست

پرگار همت اینجا گرد هنر نگردد

در بیخودی نهفته‌ست بوی بهار وصلش

دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد

آشوب غفلت ما ظلم است بر قیامت

یارب شبی ‌که داریم ننگ سحر نگردد

در کارگاه تسلیم ‌کو عزت و چه خواری

خورشید‌ بی‌نیاز است‌ گر خاک زر نگردد

همت درین بیابان سرمنزل قرین است

بیدل تو در طلب باش‌ گو راه سر نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

دل تا به‌کی‌ام جز پی آزار نگردد

ظلم است گر این آبله هموار نگردد

عمری‌ست به تسلیم دوتایم چه توان‌کرد

بر دوش ‌کسی نام نفس بار نگردد

بند لب عاشق نشود مهرخموشی

در نی‌ گرهی نیست ‌که منقار نگردد

حیف از قدم مردکه در عرصهٔ همت

سربازی شمعش گل دستار نگردد

مطلوب جگرسوختگان سوز و گدازی‌ست

پروانه به گرد گل و گلزار نگردد

برگشتن از آن انجمن انس محال است

هشدار که قاصد ز بر یار نگردد

بر نقطهٔ دل یک خط تحقیق تمام است

پرگار بر این دایره هر بار نگردد

بیرون‌ نتوان رفت به هرکلفت آنتن بزم

گر تنگی اخلاق دل افشار نگردد

بی‌باکی سعی تو به عجز است دلیلت

گر پا نزنی آبله بیدار نگردد

بگذار دو روزی ز هوس‌ گرد برآریم

هستی سر وهمی‌ست‌که بسیار نگردد

هرچند حیا باب ادبگاه وصالست

یارب مژه پیش تو نگونسار نگردد

بیدل به سر ازپرتو خورشید تو دارد

آن سایه‌که پیش و پس دیوار نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد

به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد

دمی بر دل اگر پیچی‌کدورتها صفاگردد

نبالد شورش از موجی‌که‌گوهر آشناگردد

درشتی را نه آسان‌ست با نرمی بدل‌کردن

دل ‌کوه آب می‌گردد که سنگی مومیا گردد

به‌ هرجا عقدهٔ ‌دل وانگردد، سودن دستی

غبار دانه نتوان یافت گر این آسیا گردد

هوا بر برگ ‌گل تمکین شبنم می‌کند حاصل

نگاه شوخ ما هم‌کاش بر رویت حیاگردد

رم دیوانهٔ ما دستگاه حیرتی دارد

که هرجا گردبادی رنگ ریزد نقش پاگردد

مکن گردن‌فرازی تا نسازد دهر پامالت

که نی آخر به جرم سرکشیها بوریا گردد

رسایی نیست انداز پر تیر هوایی را

کسی تاکی ز غفلت درپی بال هما گردد

ز خاکم‌ سجد‌ه هم‌ کم‌ نیست ای‌ باد صبا رحمی

مبادا اوج جرأت‌گیرد و دست دعاگردد

تکلف برنمی‌دارد دماغ جام منصورم

سر عشاق هرجا گردد ازگردن جدا گردد

به خاموشی رساند معنی نازک سخنگو را

چو مو، ازکاسهٔ چینی ببالد، بیصدا گردد

چو اشک ‌از بسکه صاف‌افتاده مطلب بسمل‌ما را

محال است اینکه خون ما به رنگی آشنا گردد

طرب‌ وحشی ‌است ‌ای ‌غافل ‌مده ‌بیهوده آوازش

نگردیده‌است زین‌رنگ آنقدر از ماکه واگردد

کدورت می‌کشد طبع روانت بیدل از عزلت

به ‌یکجا آب چون‌ گردید ساکن‌ بی‌صفا گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد

چه خیال است‌ که امروز تو فردا گردد

در مقامی‌ که بود ترک و طلب امکانی

رو به دنیاست همان گرچه ز دنیا گردد

جمع شو ، مرکز نه دایرهٔ چرخ برآ

قطره چون فال‌ گهر زد دل دریا گردد

رستن از پیچ و خم رشتهٔ آمال‌ کراست

بگسلی از دو جهان تا گرهی وا گردد

نور دل درگرو کسب قبول سخن است

به نفس‌ گو چه دهد سنگ‌ که مینا گردد

سن بی‌ سر و پا تفرقهٔ ساز حیاست

آب چون بر در فواره زد اجزا گردد

طور مستان نکشد تهمت تغییر وفا

خط ساغر چه خیال است چلیپا گردد

عجز تقریر من آخر به اشارات کشید

ناله چون راه نفس‌ گم کند ایما گردد

نامهٔ رمز نفس در پر عنقا بربند

سر این رشته نه جایی‌ست‌که پیداگردد

کعبه و دیر مگو گرد تو گشتیم بس است

آسیا نیست سر شوق‌ که هر جا گردد

گوهر آزادگی موج نخواهد بیدل

سر چو گردید گران آبلهٔ پا گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

همین دنیاست کانجامش قیامت پرده‌در گردد

دمد پشت ورق از صفحه هنگامی‌که برگردد

مژه بربند و فارغ شو ز مکروهات این محفل

تغافل عالمی دارد که عیب آنجا هنر گردد

ز اقبال ادب‌کن بی‌خلل بنیاد عزت را

به دریا قطره چون خشکی به خود بندد،‌گهرگردد

مهیای خجالت باش اگر عزم سخن داری

قلم هرگاه گردد مایل تحریر، ترگردد

مپندار از درشتیهای طبع آسان برون آیی

به صد توفان رسدکهسار تا سنگی شررگردد

به آسانی حبابت پا برآورده‌ست از دامن ..

به خود بال اندکی دیگرکه مغز از سر به‌درگردد

کمال خواجگی در رهن صوف و اطلس است اینجا

اگر این است عزت آدمی آن به‌که خرگردد

در این محفل که چون آیینه عام افتاد بی‌دردی

تو هم واکرده‌ای چشمی ‌که ممکن نیست ترگردد

غم دیگر ندارد شمع غیر از داغ صحبتها

شبی در شب نهان دارم مباد این شب سحر گردد

چه امکان است‌گردون از شکست ما شود غافل

مگر دوری رسدکاین آسیا جای دگرگردد

چو شمعم آن قدر ممنون پابرجایی همّت

که رنگ از چهرهٔ من‌گر پرد برگرد سر گردد

ز بس پروانهٔ فرصت کمینی‌های پروازم

نفس‌گر دامن افشاند چو صبحم بال و پرگردد

هوای عالم دیدار و خودداری چه حرف است این

چو عکس آیینه اینجا تا قیامت دربه‌در گردد

ندارد قاصدت تا حشر جز رو بر قفا رفتن

پیامت با که‌ گوید آن‌که از پیش تو برگردد

سواد آن تبسم نیست‌کشف هیچکس بیدل

مگر این خط مبهم را لبش پر و زبرگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

دل اگر محو مدعا گردد

درد در کام ما دوا گردد

طعمهٔ درد اگر رسد دریا

هرمگس همسر هما گردد

محو اسرار طرهٔ او

رگ گل دام مدعا گردد

گرسگالد وداع سلک هوس

گره دل‌گهر اداگردد

گسلد گر هوس سلاسل وهم

کوه و صحرا همه هوا گردد

محوگردد سواد مصرع سرو

مدّ آهم اگر رسا گردد

ما و احرام آه دردآلود

هم هواگرد را عصاگردد

دل آسوده کو؟ مگر وسواس

گره آرد که دام ما گردد

در طلوع‌ کمال بیدل ما

ماه در هالهٔ سها گردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد

که قطره‌ای به ‌گهر نارسیده سنگ نگردد

صفای جوهر آزادگی مسلم طبعی

که ‌گرد آینه‌داران نام و ننگ نگردد

دماغ جاه ز تغییر وضع چاره ندارد

همان قدر به بلندی برآ که رنگ نگردد

به پاس صحبت یاران‌، ز شکوه ضبط نفس‌ کن

که آب‌، آینهٔ اتفاق زنگ نگردد

تلاش ‌کینه‌کشی نیست در مزاج ضعیفان

پر خزیده به بالین‌، پر خدنگ نگردد

خیال وصل طلب را مده پیام قیامت

که قاصد از غم دوری راه‌، لنگ نگردد

ز داغدار محبّت مخواه سستی پیمان

بهار اگر گذرد لاله نیمرنگ گردد

دلی‌ که‌ کرد نگاه تو نقشبند خیالش

چه ممکن است نفس ‌گر کشد فرنگ نگردد

هوس چه صید کند یارب از کمینگه فرصت

اگر چه کاغذ آتش زده پلنگ نگردد

به وهم عمر کسی را که زندگی نفریبد

کند به خضر سلام و دچار بنگ نگردد

به‌ کین خلق نجوشد عدم سرشت حقیقت

نتیجهٔ پر عنقا خروس جنگ نگردد

جهان رنگ ندارد سر هلاک تو بیدل

گشاد چشم چو شمعت اگر نهنگ نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

جنون جولانی‌ام هرجا به‌وحشت رهنماگردد

دو عالم ‌گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد

گر آزادی هوس داری چو بو از رنگ بیرون آ

هوا گل می‌کند دودی‌ که از آتش جدا گردد

به ‌بزم‌ وصل ‌عاشق ‌را چه‌ امکان است خودداری

که‌ شبنم جلوهٔ خورشید چون بیند هوا گردد

نیاز عاشقان سرمایهٔ ناز !ست خوبان را

به پایت دیده تا دل هر چه افشاند حنا گردد

چنین ‌کز ضعف در هرجا تحیر نقش می‌بندم

عجب دارم گر از آیینه تمثالم جدا گردد

کسی تاکی به‌دوش ناله بندد محمل خسرت

عصا بشکن درآن وادی‌که طاقت نارساگردد

عوارض‌کثرت‌اسمی‌ست ذات واحد ما را

خلل‌در شخص‌یکتا نیست‌گر قامت‌دوتاگردد

طواف خاک مجنون و مزار کوهکن تا کی

اگر سودا سری دارد بگو تا گرد ما گردد

هوای هرزه‌گردی می‌زند موج از غبار من

مبادا همچو گردابم سر وامانده پا گردد

نم خجلت ز هستی همت من برنمی‌دارد

که می‌ترسم عرق سرمایهٔ آب بقا گردد

سراغ عافیت در عالم امکان نمی‌یابم

من و رنگی و امیدی ندانم تا کجا گردد

دل آگاه را لازم بود پاس نفس بیدل

به دام ربشه افتد چون‌گره از ریشه واگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

حسرتی در دل از آن لاله قبا می‌پیچد

که چودستار چمن بر سر ما می‌پیچد

نبض هستی چقدرگرم تپش پیمایی‌ست

موی آتش زده بر خویش چها می‌پیچد

تا نفس هست حباب من و جولان هوس

نیست آرام سری را که هوا می‌پیچد

چه زمین و چه فلک ‌گوشهٔ زندان دل است

ششجهت ‌کلفت این تنگ فضا می‌پیچد

نالهٔ ما به چه تدبیر تواند برخاست

همچو نی صد گره اینجا به عصا می‌پیچد

ناتوانی ‌که به جز مرگ ندارد سپری

به چه امید سر از تیغ قضا می‌پیچد

استخوان‌بندی اوهام ز بس بی‌مغز است

آرزوها هـمه بر بال هـما می‌پیچد

صورخیزست ندامت ز شکست دل ما

که بساط دو جهان را به صدا می‌پیچد

عبرت مرگ کسان سلسلهٔ خجلت ماست

رشته از هرکه شود باز به مـا می‌پیچد

قدرت افسانهٔ ابرام نخواهد بیدل

نفس ازبی‌اثریها به دعا می‌پیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

 

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد

دود در ساغر داغم چو صدا می‌پیچد

حسرت چاک گرببان نشود دام‌ کسی

این کمندی‌ست که در گردن ما می‌پیچد

عالم از شکوهٔ نومیدی عشاق پُر است

نارسا نالهٔ ما در همه جا می‌پیچد

نبود هستی اگر دشمن روشن‌گهران

نفس پوچ در آیینه چرا می‌پیچد

پیر گردیده‌ام و از خودم آزادی نیست

حلقهٔ زلف ‌که بر قد دو تا می‌پیچد

کس ندانست‌که با این همه بیتابی شوق

رشتهٔ سعی نفسها به ‌کجا می‌پیچد

صید عجز خودم از شبنم من هیچ مپرس

بوی گل نیز مرا رشته به پا می‌پیچد

وحشتی ‌هست درپن ‌دشت ‌که چون ‌رشتهٔ شمع

جاده بر شعلهٔ آواز درا می‌پیچد

دل به غفلت نه و از رنج خیالات برآ

عکس برآینه یکسر ز صفا می‌پیچد

می‌کشد هفت فلک درخم یک شاخ غزال

گردبادی‌که به دشت دل ما می‌پیچد

ناله تحریر مضامین تمنای توام

خامشی‌ کیست ‌که مکتوب مرا می‌پیچد

چاره از عربده بیدل نبود مفلس را

سرو از بی‌ثمریها به هوا می‌پیچد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4443907
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث