به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چنین‌کزتاب می‌گلبرک حسنت شعله رنگ افتد

مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد

به دل پایی زن و بگذرکه با این سرگرانیها

تأمل گر کنی در خانهٔ آیینه سنگ افتد

جهان شور نفس دارد ز پاس دل مشو غافل

که این آیینه هرگه افتد از دستت به رنگ افتد

به تدبیر صفای طینت ظالم مبر زحمت

سیاهی نیست ممکن از سر داغ پلنگ افتد

مآل کار طاقتها به عجز آوردن است اینجا

چو جولان منفعل‌ گردد به بوس پای لنگ افتد

اگر مردی ز ترک ‌کینه صید رستگاری ‌کن

به قید زه نمی‌ماند کمان چون بی‌خدنگ افتد

تجدد پرفشان و غره ی عمر ابد بودن

نیاز خضر کن راهی‌که در صحرای بنگ افتد

ز خارا قیر می‌جوشاند اندوه‌گرانجانی

عرق می‌آرد آن باری‌که بر دوش درنگ افتد

قناعت ساحل امن است‌، افسون طمع مشنو

مبادا کشی درویش در کام نهنگ افتد

نفس پر می‌زند، چون صبح‌، دستی در گریبان زن

که فرصت دامن دیگر ندارد تا به چنگ افتد

قبول نازنینان تحفه‌ای دیگر نمی‌خواهد

الهی چون حنا خونی‌ که دارم نیمرنک افتد

ز افراط هوس ترسم بضاعت‌گم‌کنی بیدل

تبسم وقف لب کن گو معاش خنده تنگ افتد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

چو ناله گرد نمودم اثر نمی‌تابد

بهار من هوس رنگ برنمی‌تابد

به یک نظر ز سراپای من قناعت کن

که داغ عرض مکرر شرر نمی‌تابد

به طبع بختم اگر خواب غالب است چه سود

که پنجهٔ مژه‌ام هیچ برنمی‌تابد

اشاره می‌کند از پا نشستن ‌کهسار

که بار نالهٔ دل هرکمر نمی‌تابد

گرفته است خیالت فضای امکان را

چه مهر و ماه‌ که بر بام و در نمی‌تابد

گشاد و بست نگاهی ز دل غنیمت دان

چراغ راه نفس آنقدر نمی‌تابد

نصیب نالهٔ ما هیچ جا رسیدن نیست

نهال یاس خیال ثمر نمی‌تابد

طراوت عرق شرم ما سیه کاری‌ست

که این ستاره به شام دگر نمی‌تابد

غبار آینه اظهار جوهر است اینجا

صفای طبع غرور هنر نمی‌تابد

طلسم‌خویش شکستن علاج‌ کلفت ماست

که شب نمی‌گذرد تا سحر نمی‌تابد

نگاه ما ز تماشای غیر مستغنی است

برون خوبش چراغ‌گهر نمی‌تابد

حباب سخت دلیرانه می‌زند بر موج

دل‌گرفته ز شمشیر سر نمی‌تابد

چو اشک درگره خود چکیدنی دارم

دماغ آبله تنن بیش برنمی‌تابد

خیال بسمل نیرنگ حیرتم بیدل

به خون تپیدن من بال و پر نمی‌تابد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

گذشت عمر و دل از حرص سر نمی‌تابد

کسی عنانم از این راه بر نمی‌تابد

درای محمل فرصت خروش صور گرفت

هنوز گوش من بی خبر نمی‌تابد

جهان ز مغز خرد پنبه‌زار اوهام است

چه سود برق جنون یک شرر نمی‌تابد

غبار عجز من و دامن خط تسلیم

ز پا فتادگی از جاده سر نمی‌تابد

نگاهم از کمر یار فرق نتوان کرد

کسی دو رشته بهم اینقدر نمی‌تابد

نشان من مگر از بی‌نشان توانی یافت

و گرنه هستی عاشق اثر نمی‌تابد

نمی‌توان زکف خاک من غبار انگیخت

جبین عجز به جز سجده بر نمی‌تابد

نزاکتی‌ست در آیینه خانهٔ هستی

که چون حباب هوای نظر نمی‌تابد

نگاه بر مژه دامن‌فشان استغناست

دماغ وحشت من بال و پر نمی‌تابد

خروش دهر بلند است بر تغافل زن

که این فسانه به جز گوش کر نمی‌تابد

شبی به روز رساندن‌ کمال فرصت ماست

چو شمع کوکب ما تا سحر نمی‌تابد

ز خویش می‌روم اینک تو هم بیا بیدل

که قاصد آمد و هوشم خبر نمی‌تابد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

داد عشق از بی‌نیازی درمن طفلانم بیاد

سر خط معنیست پیش چشم و می‌خوانم بیاد

شرم بیدردی مگر بر جبهه‌ام چیند عرق

تا بماند ننگ خشکیهای مژگانم بیاد

می‌فشارد تنگی این خانه مجنون مرا

گر نباشد وسعت‌آباد بیابانم بیاد

در فراموشی مگر جمعیتی پیدا کنم

ورنه چون موی سر مجنون پریشانم بیاد

زان ستم هایی که از بیداد هجران دیده‌ام

می‌درم پیش توگر آید گریبانم بیاد

دل کباب پرتو حسن عرقناک که بود

کز هجوم اشک می‌آید چراغانم بیاد

از تغافلخانهٔ ناز ننو بیرفن نیستم

شیشه‌ای بودم‌ که دارد طاق نسیانم بیاد

زان قدر هوشی‌ که می‌کردم به وهم خویش جمع

چون به یادت می‌رسم چیزی نمی‌مانم بیاد

از عدم آنسوتر‌م برده است فکر نیستی

نیستم زانهاکه هستی آرد آسانم بیاد

با خیال رفتگان هم قانعم از بیکسی

کاش گردون واگذارد یاد دورانم بیاد

بعد ازین غیر از فراموشی‌ که می‌بیند مرا

مفت اح‌کاهی اگر روزی دو مهمانم بیاد

بیدل آن دور می و پیمانه‌ام دیگرکجاست

یکدو دم بگذار تا رنگی بگردانم بیاد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد

فکر دل‌ کردم بلای دیگرم آمد به یاد

با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن

داغ شو ای جبهه دامان ترم آمد به یاد

نقش پایی‌ کرد گل بیتابی ا‌م در خون نشاند

پهلویی بر خاک دیدم بسترم آمد به یاد

ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی

نقطه‌ای از انتخاب دفترم آمد به یاد

سجده منظورکی‌ام نقش جبینم جوش زد

خاک جولانکه خواهم شد سرم آمد به یاد

در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوت دهر

کشتی‌ام می‌برد توفان لنگرم آمد به یاد

پی‌تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم

سوختم برخویش ‌تا خاکسترم آمد به یاد

تا سحر بی‌پرده‌گردد شبنم از خود رفته است

الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد

جراتم از خجلت بیدستگاهی داغ ‌کرد

ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد

حسرت توفان بهار عالم مخموریم

هرقدرگردید رنگم ساغرم آمد به یاد

ای فراموشی ‌کجایی تا به فریادم رسی

باز احوال دل غم‌پرورم آمد به یاد

بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است

تا شکست آیینه، عرض جوهرم آمد به یاد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

شب‌که باد جلوه‌ات چشم خیالم آب داد

حیرت بیتابی ام آیینه بر سیماب داد

در محبت خودگدازی هم نشاط دیگر است

هر قدر دل آب‌ کردم یادم از مهتاب داد

با قضا غیر از ضعیفی پیش بردن مشکل است

پنجهٔ خورشید را نتوان به ‌کوشش تاب داد

تا کی از وضع حسد خواهی مشوش زیستن

عافیت بر باد دادن را نباید آب داد

چین ابرو, رنگ موج امن را درهم شکست

تنگ چشمی خار و خس در دید‌گرداب داد

تا توانی لب فروبند از فسون ما و من

رشته بی‌ساز است نتوان زحمت مضراب داد

گر همه در بزم خاک تیره بارت داده‌اند

سایه‌وار !زکف* نشاید دامن آداب داد

غفلت هستی‌ست اینجا، ساز بیداری ‌کجاست

همچو مخمل بایدم تا مرگ داد خواب داد

شش‌جهت راه من ازگرد تظلم بسته شد

بر در دل می‌برم از مطلب نایاب داد

پاس ناموس وفایم دل به درد آورده است

پیش خود باید جواب خاطر احباب داد

بیدل از لعلش به چندین رنگ محو حسرتم

این نمکدان داد آرامم به چشم خواب داد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

شوق تو به مشت پرم آتش زد و سر داد

پرواز من آیینهٔ امکان به شرر داد

از یک مژه شوقی که به آن جلوه ‌گشودم

بر هر بن مو حیرتم آغوش دگر داد

صد چاک زد آیینه ز جوهر به‌ گرببان

اظهارکمال اینقدرم داد هنر داد

ما بیخبران رنگ اثر باخته بودیم

از رفتن دل‌گرد خرام که خبر داد

شب مصرعی از خاطر من‌ گشت فراموش

حسرت چقدر یادم از آن موی کمر داد

ضبط نفسم قابل دیدار برآورد

آن ریشه که دل کاشته بود آینه برداد

زان صبح بناگوش جنون ‌کرد نسیمی

هر موج ازبن بحر گریبان به گهر داد

یک ذره ندیدم که به طاووس نماند

نیرنگ خیالت به هزار آینه پر داد

از بس عرق‌آلود تمنای تو مردم

چون ابر غبارم به هوا جبههٔ تر داد

عمری زتحیر زدم آیینه به صیقل

تا دقت فکرم مژه خواباند و نظر داد

بیدل چمنستان وفا داغ طرب بود

رنگم به شکستی زد و پرواز سحر داد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد

خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد

کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات

حیرت آیینه را هم جوهر سیماب داد

در محبت غافل از آداب نتوان زبستن

حسن‌ گوش حلقه‌های زلف را هم تاب داد

نرگس مست بتان را وانکرد از خواب ناز

آنکه عاشق را چو شبنم دیده بیخواب داد

هرزه جولان بود سعی جستجوهای امید

یاس گل‌کرد و سراغ مطلب نایاب داد

می‌تپد خلقی به خون از یاد استغنای ناز

بیش ازین نتوان دم تیغ تغافل آب داد

خواب امنی در جهان بی‌تمیزی داشتم

چشم واکردن سرم در عالم اسباب داد

داشت غافل سرکشیهای شباب از طاعتم

قامت خم‌گشته یاد ازگوشهٔ محراب داد

اضطراب‌شعله عرض مسند خاکستر است

هرکه رفت ازخویش عبرت بر من بیتاب داد

استقامت در مزاج عافیت خون کرده‌ام

رشتهٔ امید من نگسسته نتوان تاب داد

بی‌طراوت بود بیدل‌ کوچه‌باغ انتظار

گریهٔ نومیدی آخر چشم ما را آب داد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد

زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد

هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت

شکی‌که سر زد از مژه بوی‌گلاب داد

یک -جلوه داشت عاشق ومعشوق پیش این

خون ‌گردد امتیاز که عرض حجاب داد

پرواز شوق از عرق شرم‌گل نکرد

خاکم غبارهای تپیدن به آب داد

از حرص این قدر غم سباب می کشم

لب‌تشنگی سرم به محیط سراب داد

آخر ز گریه نشئهٔ شوقم بلند شد

اشک آنقدر چکید که جام شراب داد

زان گلستان که رنگ گلش داغ لاله است

نشکفت غنچه‌ای‌که نه بوی‌کباب داد

کم‌فرصتی به عرض تماشای این محیط

آیینهٔ خیال به دست حباب داد

از بس که معنی‌ام رقمی جز هوا نداشت

گردون به نقطهٔ شررم انتخاب داد

داغم ز رشک منتظری کز هجوم شوق

جان داد اگر به قاصد جانان جواب داد

چون صبح در معاملهٔ‌ گیر و دار عمر

چندان نه‌ایم ساده که باید حساب‌ داد

بیدل ز آبروطلبی دست شسته‌ایم

کاین آرزو بنای دو عالم به آب داد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

سیل غمی‌ که داد جهان خراب داد

خاکم به باد داد به رنگی ‌که آب داد

راحت درین بساط جنون‌خیز مشکلست

مخمل اگر شوی نتوان تن به خواب داد

یارب چه مشربم‌ که درین شعله انجمن

گردون می‌ام به ساغر اشک باب داد

اینست اگر شمار تب و تاب زندگی

امروز می‌توان به قیامت حساب داد

بر موج آفتی‌ که امید کنار نیست

تدبیر رخت اینقدرم اضطراب داد

سستی چه ممکن است رود از بنای عمر

نتوان به هپچ پیچ و خم این رشته تاب داد

وقت ترحم است‌کنون ای نسیم صبح

کان شوخ اختیار به دست نقاب داد

صد نوبهار خون شد و یک غنچه رنگ بست

تا بوسه رخش ناز ترا بر رکاب داد

یارب چه سحر کرد خط عنبرین یار

کزجوی شب به مزرع خورشید آب داد

تا می به لعل او رسد از خویش رفته است

شبنم نمی‌توان به کف آفتاب داد

انجام کار باده ‌کشان جز خمار نیست

خمیازه‌های جام می‌ام این شراب داد

‌ببدل سوال چشم بتان را طرف مشو

یعنی که سرمه ناشده باید جواب داد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425429
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث