به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد

بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد

عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست

یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد

پرگشودن ز اسیران محبت ستم است

ذوق آزادی ما خجلت صیاد مباد

عاشق از جان‌کنی حکم وفا غافل نیست

نقش شیرین به سر تربت فرهاد مباد

همه عنقا به قفس در طلب عنقاییم

آدمی بیخبر از فهم پریزاد مباد

صور در پردهٔ نومیدی دل خوابیده است

یارب این فتنه نوا قابل فریاد مباد

در عدم بیخبر از خویش فراغی داریم

صلح ما متهم نسبت اضداد مباد

نفس افشاگر راز دو جهان نومیدی‌ست

خاک این باد به جز در دهن باد مباد

های و هویی‌که نواسنج خرابات دل است

سر به هم کوفتن سبحهٔ زهاد مباد

صبح وشام‌، ازنفس سرد، غرض جویی چند

باد بادی‌ست به عالم ‌که چنین باد مباد

حیف همت‌ که‌ کسی چشم به عبرت دوزد

انتخاب دو جهان زحمت این صاد مباد

شبخون خط پرگار به مرکز مبرید

هرچه جز دل به عمارت رسد آباد مباد

حادثات آن همه تشویش ندارد بیدل

صبر زحمتکش اندیشهٔ بیداد مباد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

گر بی‌تو نگه را به تماشا هوس افتاد

بر هرچه گشودم مژه در دیده خس افتاد

از بخت سیه چاره ندارم چه توان کرد

چون زلف به آشفتگی‌ام دسترس افتاد

در گریه تنک‌مایه‌تر از من دگری نیست

کز ضعف سرشکم به شمار نفس افتاد

تا بیکسی‌ام قافله‌سالار فغان کرد

خون شد دل و چون اشک ز چشم جرس افتاد

شوقی به شکست دل من مست خروش است

آگه نی‌ام این شیشه ز دست چه کس افتاد

از آفت تعجیل حذر کن که در این باغ

بر خاک نخستین ثمر پیشرس افتاد

شد عین حقیقت چو مجازت ز میان رفت

عشق است گر آتش به بنای هوس افتاد

چون شانه ره ما همه پیچ و خم زلف است

چندان که قدم پیش نهادیم پس افتاد

عمری‌ست پر افشان گلستان خیالیم

غم نیست اگر طایر ما در قفس افتاد

اسباب غبار نگه عبرت ما نیست

در دیدهٔ آتش نتوان گفت خس افتاد

کلفت مکش از عمر عیان است چه باشد

سنگینی باری که به دوش نفس افتاد

بیدل لب آن برگ ‌گل اندام ندارد

شهدی‌ که تواند به خیالش مگس افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

ز درد یآس ندانم‌کجاکنم فریاد

قفس شکسته‌ام و آشیان نمانده به یاد

به برقی از دل مایوس‌ کاش در گیرم

کباب سوختنم چون چراغ در ره باد

به غربت از من بی‌بال وپر سلام رسان

که مردم و نرسیدم به خاطر صیاد

چو شمع خواستم احرام وحشتی بندم

شکست آبلهٔ پا به گردنم افتاد

ز تنگی دلم امکان پرگشودن نیست

شکسته‌اند غبارم به بیضهٔ فولاد

چه ممکن است ‌کشد نقش ناتوانی من

مگر به سایهٔ مو خامه بشکند بهزاد

اگر ز درد گرانجانی‌ام سوال کنند

چو کوه از همه عضوم جواب بابد داد

ز هیچکس به نظر مژدهٔ سلامم نیست

مگر ز سیل کشم حرف خانه‌ات آباد

ز فوت فرصت وصلم دگر مگوی و مپرس

خرابه خاک به سر ماند و گنج رفت بباد

غبار من به عدم نیز پرفشان تریست

ز صید من عرقی داشت بر جبین صیاد

کشاکش نفسم تنگ ‌کرد عالم را

خوش آنکه بگسلد این رشته تا رسم به‌ گشاد

ز شمع باعث سوز وگداز پرسیدم

به‌گریه‌گفت‌: مپرس از ندامت ایجاد

بهار عشق و شکفتن خیال باطل‌کیست

ز سعی تیشه مگرگل به سر زند فرهاد

ستمکش دل مایوسم وعلاجی نیست

کسی مقابل آیینهٔ شکسته مباد

ترحم است بر آن صید ناتوان بیدل

که هردم ازقفسش چون نفس‌کنند ازاد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

گر شور مستی‌ام کند اندیشه گردباد

درگردش قدح شکند شیشه‌ گردباد

از رشک وحشتی‌ که‌ گرفته‌ست دامنم

ترسم به پای خوبش زند تیشه‌ گردباد

شور جهان ترانهٔ دود دماغ کیست

صد دشت و در تنیده به یک ربشه‌ گردباد

جولان شوق باک ندارد ز خار و خس

مشکل ز پیش پا کند اندیشه‌ گردباد

نخل جنون علم کش باغ و بهار نیست

سر برنمی‌کشد مگر از بیشه‌ گردباد

هرجا نشان دهند ز سرگشتگان عشق

پیچد به من ز غیرت هم پیشه‌ گردباد

بیدل در این حدیقه نشد جز من آشکار

سرگشتگی نهال وگل ریشه گردباد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ

از تقاضای هوس کردم می این جام تلخ

پختگی در طبع ناقص بی‌دماغ تهمت است

دود می‌آید برون از چوبهای خام تلخ

امتداد عمر برد از چشم ما ذوق نگاه

کهنگی‌ها کرد آخر مغز این بادام تلخ

دشمن امن است موقع ناشناسی دم زدن

زندگی بر خود مکن چون مرغ بی‌هنگام تلخ

حرص زر آنگه حلاوت اختراع وهم کیست

کامها در جوش صفرا می‌شود ناکام تلخ

بی‌صداعی نیست شهرتهای اقبال جهان

موج‌چین زد بسکه شد آب عقیق ازنام تلخ

جوهر فطرت مکن باطل به تمهید غرض

ای ‌بسا مدحی‌ که ‌شد زین‌ شیوه‌ چون دشنام ‌تلخ

بسکه دارد طبع خلق از حق‌گذار‌ی انفعال

دادن جان نیست اپنجا چون ادای وام تلخ

انتظار صید مطلب‌سخت راحت دشمن است

خواب نتوان‌یافت جز در دیده‌های دام تلخ

گر ز ادبار آگهی بگذر ز اقبال هوس

ترک آغاز حلاوت نیست چون انجام تلخ

می‌کند بیدل‌ تبسم زهر چشمش را علاج

پسته‌اش خواهد نمک زد گر شود بادام تلخ

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

تنگی آورده خانهٔ صیاد

یک دو چاک قفس‌کنید زیاد

سیرآن جلوه مفت فرصت ماست

نوبهاریم چشم بد مرساد

عشق چون شمع در تلاش سجود

سر ما را به پای ما سر داد

نفس آنست آنکه‌تا رسید به لب

گرد ما چون سحر قیامت زاد

دل تنگ آخر از جهان بردبم

عقده ای داشتیم و کس نگشاد

بیستون در غبار سرمه‌کم ست

ناله هم رفت در پی فرهاد

چیست شغل جهان حیرانی

خاک خوردن به قدر استعداد

ازکف وارثان نرفت برون

زر قارون‌، عمارت شداد

خفته‌ای زیر سقف بی‌دیوار

عیش این خانه‌ات مبارک باد

یار عمری‌ست‌نام ما نگرفت

این فراموشی ازکه دارد یاد

نامه دل بود درکف امید

برکه خواندم که باز نفرستاد

تا چراغم رسد به خاموشی

همه شب سرمه می‌کنم ایجاد

گردم این نه قفس نمی‌یابد

گر به زیر‌پرم‌کنند آزاد

چون سپندم در آتشی‌که مپرس

سرمه گردم اگرکنم فریاد

محمل‌شمع‌می‌کشم‌بیدل

خدمت پا به‌گردنم افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح

داد خون را با صفا آیینه‌دار شیر صلح

آخر از وضع جنون عذر علایق خواستم

کرد با عریانی ما خار دامنگیر صلح

زین تفنگ و تیر پرخاشی‌ که دارد جهل خلق

نیست ممکن تا نیارد در میان شمشیر صلح

مطلب نایاب ما را دشمنی آرام‌ کرد

با خموشی مشکل است ازآه بی‌تاثیر صلح

برتحمل زن ‌که می‌گردد دپن دیر نفاو

صلح ازتعجیل جنگ و جنگ ازتأخیر صلح

با قضا گر سر نخواهی داد کو پای‌ گریز

اختیاری نیست این آماج را با تیر صلح

مرد را چون تیغ در هر امر یکرو بودن است

نیست هنگام دعا بی‌خجلت تزویر صلح

عام شد رسم تعلق شرم آزادی‌کراست

خلق را چون حلقه با هم داد این زنجیرصلح

در طلسم‌ جمع ‌اضدادی ‌که ‌برهم‌ خوردنی‌ست

آب می‌گردم ز خجلت گر نماید دیر صلح

اعتبارات ‌آنچه دیدم ‌گفتم اوهام ‌است و بس

جنگ‌صد خواب پریشان شد به یک تعبیر صلح

دوش از پیر خرد جستم طریق عافیت

گفت ای غافل به هر تقدیر با تقدیر صلح

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند

تنگ شد بیدل به جنگ لشکر تصویر صلح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ

که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ

شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین

سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ

به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا

که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ

چه سبب شد آینهٔ طلب‌ که دمید این همه تاب و تب

که‌ پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ

ز فسون عالم عنکبوت املت‌کشیده به دام و بس

نفسی دو خیمهٔ ناز زن به طناب پوچ گسته نخ

ز قضا چه مژده شنیده‌ای‌ که سرت به فتنه‌ کشیده‌ای

به جنون اگر نتنیده‌ای رگ گردن توکه‌کرده شخ

به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر

تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

باز از پان‌گشت لعل نو خط دلدار سرخ

غنچه‌اش آمد برون از پرده زنگار سرخ

از فریب نرگس مخمور او غافل مباش

بی بلایی نیست رنگ چهره بیمار سرخ

آن بهار ناز دارد میل حسرتخانه‌ام

می‌توان کردن چو برگ گل در و دیوار سرخ

زین گلستان درکمین لاله‌زار دیگرم

عالمی محو گل و من داغ آن دستار سرخ

بی‌گداز درد نتوان داد عرض نشئه‌ای

باده هم می‌گردد از خون خوردن بسیار سرخ

قتل ارباب هوس بر اهل دل مکروه نیست

گر به خون‌ گاو سازد برهمن زنار سرخ

سعی ظالم در گزند خلق دارد عرض ناز

نیش پایی تا نگردد نیست روی خار سرخ

شوق خون شد کز جگر رنگی به دامان آوریم

لیک کو اشکی‌که باشد یک چکیدن‌وار سرخ

رنگها دارد فلک مغرور آرایش مباش

جامه‌ات زین خم نمی‌آید برون هر بار سرخ

از گداز وهم هستی عشق ساغر می‌زند

آتش از خاشاک خوردن می‌کند رخسار سرخ

خون ‌حسرت ‌کشتگان‌ در پرده‌ رنگ حناست

دامن قاتل بود دستی‌ که سازد یار سرخ

پیکرم از ناتوانی یک رگ گلِ خون نداشت

تا دم تیغ تومی‌کردم به آن مقدار سرخ

خانه‌ گر سطری ز رمز الفتش انشا کند

گردد از غیرت به رنگ شعله‌ام طومار سرخ

عاشقان را موج خون می‌باید از سر بگذرد

همچو گل از رنگ بی‌دردی مکن دستار سرخ

اینچنین ‌گر ناله خون‌آلود خواهد کرد گل

عندلیب ما چو طوطی می کند منقار سرخ

رنگ وهمی هم اگر جوشد ز هستی مفت ماست

کاین لباس تیره نتوان ساختن بسیار سرخ

عافیت رنگی ندارد در بهار اعتبار

بیدل از درد است چشم اهل این گلزار سرخ

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

شب‌که حسنش برعرق پیچید سامان قدح

ناز مستی بود گلباز چراغان قدح

محو آن‌کیفیتیم از ما به غفلت نگذری

عالم آبی‌ست سیر چشم‌گریان قدح

هرکجا در یاد چشمت گریه‌ای سر می‌کنیم

می‌دریم از هر نم اشکی‌ گریبان قدح

در خراباتی که مستان ظرف همت چیده‌اند

نه فلک یک شیشه است از طاق نسیان قدح

فرصت‌ اینجا گردش‌ چشمی‌ و از خود رفتنی‌ست

اینقدر هستی نمی‌ارزد به دوران قدح

بوی رنگی برده‌ای گرد سرش‌کردانده‌گیر

باده‌ات یک پر زدن وارست مهمان قدح

مشرب انصاف ما خجلت‌کش خمیازه نیست

لب نمی‌آید به هم از شکر احسان قدح

چشم‌ اگر بی‌نم شد امید گداز دل قوی‌ست

شیشه دارد گردنی در رهن تاوان قدح

گر دل از تنگی برآید لاف آزادی بجاست

ناز مشرب نیست جز بر دست و دامان قدح

میکشان پر بی‌نوایند از بضاعتها مپرس

می‌کند وام عرق از شیشه عریان قدح

استعارات خیالی چند برهم بسته‌ایم

عمرها شد می‌پرد عنقا به مژگان قدح

فرصتت مفت‌است بیدل چند غافل زیستن

چشمکی دارد هوای نرگسستان قدح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425426
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث