به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شب‌که حسنش برعرق پیچید سامان قدح

ناز مستی بود گلباز چراغان قدح

محو آن‌کیفیتیم از ما به غفلت نگذری

عالم آبی‌ست سیر چشم‌گریان قدح

هرکجا در یاد چشمت گریه‌ای سر می‌کنیم

می‌دریم از هر نم اشکی‌ گریبان قدح

در خراباتی که مستان ظرف همت چیده‌اند

نه فلک یک شیشه است از طاق نسیان قدح

فرصت‌ اینجا گردش‌ چشمی‌ و از خود رفتنی‌ست

اینقدر هستی نمی‌ارزد به دوران قدح

بوی رنگی برده‌ای گرد سرش‌کردانده‌گیر

باده‌ات یک پر زدن وارست مهمان قدح

مشرب انصاف ما خجلت‌کش خمیازه نیست

لب نمی‌آید به هم از شکر احسان قدح

چشم‌ اگر بی‌نم شد امید گداز دل قوی‌ست

شیشه دارد گردنی در رهن تاوان قدح

گر دل از تنگی برآید لاف آزادی بجاست

ناز مشرب نیست جز بر دست و دامان قدح

میکشان پر بی‌نوایند از بضاعتها مپرس

می‌کند وام عرق از شیشه عریان قدح

استعارات خیالی چند برهم بسته‌ایم

عمرها شد می‌پرد عنقا به مژگان قدح

فرصتت مفت‌است بیدل چند غافل زیستن

چشمکی دارد هوای نرگسستان قدح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح

ما ضعیفان طرح کردیم آنچه نتوان‌کرد طرح

سر به زانوی دل از ب‌ی‌دستگاهی خفته‌ایم

جامه‌ عریانی ما این گریبان‌ کرد طرح

بی‌تعلق عالمی دامان دشت ناز داشت

آرزوی خان و مان‌پرداز زندان‌ کرد طرح

تاکجا از طبع سرکش باید ایمن زیستن

چون ‌کمان ‌این ‌جنگجو در خانه ‌میدان ‌کرد طرح

کم نگردد چون نفس بی‌انقطاع زندگی

سودن دستی‌که طبع ناپشیمان‌کرد طرح

سخت دلکوب است مضمون‌یابی تدبیر رزق

گندم بسیار بر هم خورد تا نان کرد طرح

آسمان با شور دلها نسبت کهسار داشت

شیشه‌ای هرجا به‌سنگ آمد نیستان‌کرد طرح

بی‌تصنع خامهٔ نقاش آفات زمان

خواست‌توفال نقش‌بندد، رفت‌و انسان‌ کرد طرح

کلبهٔ ما ساز و برگ چشم پوشیدن نداشت

بوریا خواباند پهلویی‌که مژگان‌کرد طرح

هیچکس در چهاردیوار جسد آسوده نیست

یارب این منزل ‌کدامین خانه ویران‌کرد طرح

دلنشین ما نشد بیدل از این طاق و سرا

جز همین نقش‌کف‌ دستی‌ که دندان‌ کرد طرح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

مگو طاق و سرایی‌ کرده‌ام طرح

دل عبرت بنایی کرد‌ه‌ام طرح

ز نیرنگ تعلقها مپرسید

برای خود بلایی کرده‌ام طرح

ببینم تا چها می‌بایدم دید

چو هستی خودنمایی‌ کرده‌ام طرح

نگارستان رنگ انفعال است

اگر چون و چرایی کرده‌ام طرح

ز آثار بلندیهای طاقت

همین دست دعایی کرده‌ام طرح

شکست رنگ باید جمع‌کردن

که تصویر فنایی کرده‌ام طرح

چو صبحم نقشبند طاق اوهام

نفس‌واری هوایی کرده‌ام طرح

سراسر تازه گلزار خیالم

خیابان رسایی کرده‌ام طرح

هوای وعدهٔ دیدار گرم است

قیامت مدعایی کرده‌ام طرح

ندارم شکوه نذر خویش اما

نیاز افسون‌نوایی کرده‌ام طر‌ح

چرا چون آبله بر خود نبالم

سری در زیر پایی کرده‌ام طر‌ح

نه ‌گلزاری‌ست منظورم نه فردوس

برای خنده جایی کرده‌ام طرح

به این طارم مناز ای اوج اقبال

که من یک پشت پایی‌کرده‌ام‌.طرح

بیا بیدل‌ که درگلزار معنی

زمین دلگشایی کرده‌ام طرح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

دل فتح و دست فتح و نظرفتح وکارفتح

گلجوش هر نفس زدنت صدهزار فتح

دستت به بازوی نسب مرتضی قوی

تیغ تو را همین حسب ذوالفقار فتح

یک غنچه غیر گل نتوان یافت تا ابد

در گلشنی که کرد حقش آبیار فتح

گردون چو زخم‌کهنه‌کند چارپاره‌اش

گر با دل عدوی‌ تو سازد دچار فتح

هرجا به عزم رزم ببالد اراده‌ات

مژگان گشودنی نکشد انتظار فتح

یارب چو آفتاب به هرجا قدم زنی

گردد رهت چو صبح کند آشکار فتح

چندانکه چشم کار کند گل دمیده گیر

چون آسمان گرفته جهان در کنار فتح

آغوش خرمی چقدر باز کرده‌ای

کافاق از تو باغ گل است ای بهار فتح

یکبار اگر رسد به زبان نام نصرتت

هشتاد و هشت وچارصد ارد شمار فتح

تا حشر ای سحاب چمن‌ساز بیدلان

بر مزرع امید دو عالم ببار فتح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

خجلم ز حسرت پیریی ‌که ز چشم تر نکشد قدح

ستم است داغ خمار شب به دم سحر نکشد قدح

ز شرار کاغذم آب شد تب و تاب عشرت میکشی

که به فرصت مژه بستنی‌کسی اینقدر نکشد قدح

ندمید یک گل ازین چمن‌ که ندید عبرت دلشکن

به‌کجاست فال طرب زدن‌که به دردسر نکشد قدح

ز بنای عالم رنگ و بو اثرثبات طرب مجو

که درین چمن ز می وفا گل بی‌جگرنکشد قدح

ز غنا و فقر هوکشان به خراب باده فسون مخوان

که به حرف وصوت‌پر و تهی غم‌خشک و تر نکشد قدح

به چمن ز سایهٔ سرو تو ندمید گردن شیشه‌ای

که چو طوق قمری از انجمن به هواش پر نکشد قدح

به خیال چشم تو می‌کشم زهزار خمکده رنگ می

قلم مصورنرگست چه‌کشد اگرنکشد قدح

به هوای عافیت اندکی به درآ ز دعوی میکشی

که ترا ز حوصله دشمنی چو شراب درنکشد قدح

ز شراب محفل‌کرو فر همه راست شورو شردگر

تو دماغ تازه‌کن آنقدرکه به مغز خر نکشد قدح

خط جام همت میکشان زده حلقه بر در مشربی

که چو حلقه‌گر همه خون شود به در دگر نکشد قدح

نرسد تردد این و آن به وقار مشرب بیدلی

که دماغ عالم موج و کف ز می ‌گهر نکشد قدح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 12:00 PM

 

نداشت دیده من بی‌تو تاب خندهٔ صبح

ز اشک داد چو شبنم جواب خندهٔ صبح

تبسم‌ گل زخم جگر نمک دارد

قیامتی است نهان در نقاب خندهٔ صبح

نوشته‌اند دبیران دفتر نیرنگ

به روزنامچهٔ ‌گل حساب خندهٔ صبح

درین‌قلمرو وحشت‌کجاست فرصت عیش

مگرکشی نفسی در رکاب خندهٔ صبح

نشاط خسته‌دلان بین و سیر ماتم‌کن

که هیچ‌ گریه نیرزد به آب خندهٔ صبح

چه جلوه‌ام که ز فیض شکسته رنگی یأس

کشیده‌اند به روبم نقاب خندهٔ صبح

به حال زخم دلم‌کس نسوخت غیر از داغ

جز آفتاب ‌که باشد کتاب خندهٔ صبح

به غیر شبنم اشک از بهار عمر نماند

بجاست نقطهٔ چند ازکتاب خندهٔ صبح

به عیش نیم نفس ‌گر کشی مباش ایمن

که می‌کشند ز شبنم‌گلاب خندهٔ صبح

گمان مبر من و فرصت‌پرستی آمال

که شسته‌ام دو جهان را به آب خندهٔ صبح

درین چمن‌که امید نشاط نومیدی‌ست

ز رنگ باخته دارم سراب خندهٔ صبح

غبار رفته به بادم نفس‌شمار بقاست

به من‌کنید عزیزان خطاب خندهٔ صبح

رسید نشئهٔ پیری چه خفته‌ای بیدل

به‌ گریه زن قدحی از شراب خندهٔ صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح

آفتاب آیینه ‌کارد در ره جولان صبح

باطن پیران فروغ‌آباد چندین آگهی‌ست

فیض دارد گوهری ازگنج بی‌پایان صبح

نور صاحب‌رونق ازگردکساد ظلمت است

کفر شب از کهنگیها تازه‌ کرد ایمان صبح

گاه خاموشی نفس آیینهٔ دل می‌شود

سود خورشید است هرجا گل‌ کند نقصان صبح

دستگاه نازم از سعی جنون آماده است

دارم از چاک‌ گریبان نسخهٔ توفان صبح

فتح بابی آخر از چاک دلم‌ گل‌کردنی‌ست

سایهٔ چشم سفیدی هست بر کنعان صبح

بیخودی سرمایهٔ ناموسگاه وحشتم

می‌توان داد از شکست‌رنگ‌ من تاوان صبح

محو انجامم دماغ سیر آغازم کجاست

بر فروغ شمع کم دوزد نظر حیران صبح

آنچه آغازش فنا باشد ز انجامش مپرس

می‌توان طومار امکان‌ خواند از عنوان صبح

چند باید بود در عبرت‌سرای روزگار

تهمت‌آلود نفس چون پیکر بیجان صبح

نسخهٔ شمعم‌ که از برجستگیهای خیال

مقطعم برتر گذشت از مطلع دیوان صبح

مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان

شمع را تیغ است بید‌ل جنبش دامان صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح

می‌دهد چاک گریبان در کفم دامان صبح‌

از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند

آسمان دودی‌ست از خاکستر تابان صبح

فتح باب فیض در رفع توهّم خفته است

از شکست رنگ شب وامی‌شود مژگان صبح

در جنون وضع‌ گریبانم تماشا کردنی‌ست

همچو زخم‌ دل نمک دارد لب خندان صبح

اینقدر خون شهیدان در دم شمشیر تست

یا شفق دارد به‌کف سررشتهٔ دامان صبح

ما به‌ کلفت قانعیم اما ز بس ‌کم فرصتی

شام ما هم می‌زند پیمانه‌‌ی دوران صبح

نعمتی بر روی خوان‌عمر کم فرصت ‌کجاست

همچو شبنم د‌ست‌ می‌شوید ز خود مهمان صبح

تا نگرددکاسه‌ات پر خون به رنگ آفتاب

آسمان مشکل‌که در پیشت‌گدازد نان صبح

تخم شبنم‌، پشهٔ عبرت درپن‌ گلشن دواند

خنده توام می‌دمد با ریزش دندان صبح

تا به کی خواهد هوس گرد خیال انگیختن

درنفس‌ رفته‌ست فرصت عرصهٔ جولان صبح‌

ترک غفلت شاهد اقبال فیض ما بس است

چشم اگر از خواب ‌واشد نیست جز برهان صبح

هرکجا عرض نفس دادند جنس باد بود

غیر واچیدن چه دارد چیدن دکان صبح

حسن از هر نالهٔ عاشق نقابی می‌درد

نگسلی ربط نفس ای بلبل از افغان صبح

تخم اشکی می‌فشاند آه و از خود می‌رود

غیر شبنم نیست بیدل زاد همراهان صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ

تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ

خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح

عمری‌ست می‌کشیم و بال و خمار و هیچ

آیینه‌دار فرصت نظاره‌ای که نیست

بوده‌ست‌ چون ‌شرر به ‌عدم‌ یک دچار و هیچ

عالم تأملی‌ست ز رمز دهان یار

پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ

هنگامهٔ نشاط مکرر که دیده است

بلبل تو ناله‌ کن به امید بهار و هیچ

دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست

این‌کوهسار داشت همان یک شرار و هیچ

ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ

شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ

چندین غرور پیشکش امتحان تست

گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ

گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست

دل ‌گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ

باید کشید یک دو دم از شاهد هوس

چون احتلام خجلت بوس وکنار و هیچ

بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر

دارد همین قدر که تو داری به ‌کار و هیچ

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح

چندین ‌خمار رنگ شکست از شراب صبح

از زخم ما و لمعهٔ تیغ تو دیدنی‌ست

خمیازه ‌کاری لب مخمور و آب صبح

غیر، ازخیال تیغ تو گردن به جیب دوخت

بی‌مغز را چوکوه ‌گران است خواب صبح

از چاک دل رهی به خیال تو برده‌ایم

جز آفتاب چهره ندارد نقاب صبح

از چشم نوخطان به حیا می‌دمد نگاه

گرمی نجوشد آنقدر از آفتاب صبح

جمعیت حواس به پیری طمع مدار

شیرازهٔ نفس چه‌ کند با کتاب صبح

رفتیم و هیچ جا نرسیدیم وای عمر

گم شد به شبنم عرق آخر شتاب صبح

چون سایه‌ام سیاهی دل داغ‌کرده است

شبهاگذشت و من نگشودم نقاب صبح

هستی است بار خاطر از خویش رفتنم

صد کوه بسته‌ام ز نفس در رکاب صبح

بیداری‌ام به خواب دگر ناز می‌کند

پاشیده‌اند بر رخ شمعم‌گلاب صبح

در عرض ‌هستی‌ام عرق شرم خون‌ گریست

شبنم تری‌کشید زموج سراب صبح

بیدل ز سیر گلشن امکان گذشته‌ایم

یک خنده بیش نیست ‌گل انتخاب صبح

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425468
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث