به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تأمل عارفان چه دارد به کارگاه جهان حادث

نوای ساز قدم شنیدن ز زخمه‌های زبان حادث

شکست‌و بستی که‌موج دارد کسی‌چه مقدار واشمارد

به ‌یک ‌وتیره است تا قیامت حساب سود و زیان حادث

ز فکر سودای پوچ هستی به شرم باید تنید و پا زد

به دستگاه چه جنس نازد سقط فروش دکان حادث

ازبن بساط خیال رونق نقاب رمز ظهور کن شق‌

خزان ندارد بهار مطلق بهار دارد خزان حادث

فسانه‌ای ناتمام دارد حقیقت عالم تعین

تو درخور فرصتی‌ که داری تمام‌ کن داستان حادث

کسی در‌ین دشت بی‌سر و پا برون منزل نمی‌خرامد

به خط پرگار جاده دارد تردد کاروان حادث

غم و طرب نعمت است اما نصیب لذت‌ که راست اینجا

تجدد الوان ناز دارد نیاز مهمان خوان حادث

اگرشکستیم وگر سلامت‌که دارد اندیشهٔ ندامت

بر اوستاد قدم فتاده است رنج میناگران حادث

رموز فطرت بر این سخن کرد ختم صد معنی و عبارت

که آشکار و نهان ندارد جز آشکار و نهان حادث

به پستی اعتبار بیدل ‌عبث فسردی و خاک گشتی

نمی‌ توان‌ کرد بیش از اینها زمینی و آسمان حادث

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث

شیشه‌ای‌داشت قدم‌آمده بر سنگ حدوث

نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز

بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث

سیر بال و پر اوهام بهشت است اینجا

همه طاووس خیالیم ز نیرنگ حدوث

بحر و آسودگی امواج و تپش‌فرسایی

اینک آیینهٔ صلح قدم و جنگ حدوث

دیر و ناقوس نوا، ‌کعبه و لبیک صدا

رشته‌ بسته ‌است‌ نفس ‌این‌همه‌ بر چنگ حدوث

می‌سزد هر نفسم پای نفس بوسیدن

کز ادبگاه قدم می رسد این لنگ حدوث

صبح تا دم زند از خویش برون می‌آید

به دریدن نرسد پیرهن تنگ حدوث

دو جهان جلوه ز آغوش تخیل جوشید

چقدر آینه دارد اثر بنگ حدوث

عذر بی‌حاصلی ما عرقی می‌خواهد

تا خجالت نکشی آب‌شو از ننگ حدوث

غیب غیب‌ است شهادت چه ‌خیال‌ است اینجا

بیدل از ساز قدم نشنوی آهنگ حدوث

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

تا ز پیدایی به‌گوشم خواند افسون احتیاج

روز اول چون دلم خواباند در خون احتیاج

نغمهٔ‌قانون این‌محفل صلای جودکیست

عالمی را از عدم آورد بیرون احتیاج

حسن ‌و عشقی‌نیست جز اقبال‌ و ادبار ظهور

لیلی این بزم استغناست‌، مجنون احتیاج

تا نشد خاکستر از آتش سیاهی‌گم نشد

تیره‌بختیها مرا هم‌کرد صابون احتیاج

صید نیرنگ توهم را چه هستی‌کوعدم

پیش ‌ازین خونم غنا می‌خورد اکنون احتیاج

درخور جا هست ابرام فضولیهای طبع

سیم‌و زر چون‌بیش‌شد می‌گردد افزون ا‌حتیاج

با لئیمان‌ گر چنین حرص‌ گدا طبعت خوش است

بایدت زیر زمین بردن به قارون احتیاج

گر لب از اظهار بندی اشک مژگان می‌درد

تا کجا باید نهفت این ناله مضمون احتیاج

صبح این ویرانه با آن بی‌تعلق زیستن

می‌برد از یک ‌نفس هستی به ‌گردون احتیاج‌

عرض مطلب نرمی گفتار انشا می‌کند

حرف ناموزون ما راکرد موزون احتیاج

همچو اهل‌ قبر بیدل بی‌نفس‌ باشی ‌خوش ‌است

تا نبندد رشته‌ات بر سازگردون احتیاج

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

بی‌مغزی و داری به من سوخته جان بحث

ای پنبه مکن هرزه به آتش‌نفسان بحث

از یک نفس است این همه شور من و مایت

بریک رگ‌گردن چقدر چیده دکان بحث

با چرخ دلیری بود اسباب ندامت

ای دیده‌وران صرفه ندارد به دخان بحث

در ترک تامل الم شور و شری نیست

بلبل ننماید به چمن فصل خزان بحث

از مدرسه دم نازده بگریز وگزنه

برخاست ر‌گ گردن و آمد به میان بحث

در نسخهٔ مرگ است‌ گر انصاف توان یافت

تا علم فنا نیست همان بحث و همان بحث

از عاجزی من جگر خصم‌ کباب است

با آب‌ کند آتش سوزنده چسان بحث

زبر و بم این انجمن آفاق خروش است

هر دم زدن اینجا دم تیغ است و فسان بحث

با سنگ جنون می‌کند انداز شرارم

عمری‌ست‌که دارد به نگه خواب‌گران بحث

در معرکهٔ هوش ‌که خون باد بساطش

تا رنگ نگردید نگرداند عنان بحث

گر درس ‌خموشی سبق حال تو باشد

بیدل نرسد برتو ز ابنای زمان بحث

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

خواری ‌ست به هرکج‌ منش از راست‌ روان بحث

بر خاک فتد تیر چو گیرد به‌کمان بحث

گویایی آیینه بس است از لب حیرت

حیف است شود جوهر روشن ‌گهران بحث

تمکین چقدر خفت دل می‌کشد اینجا

کز حرف بد و نیک ‌کند کوه ‌گران بحث

با تیشه چرا چیره شود نخل برومند

با خم شده قامت مکن ای تازه‌جوان بحث

ماتمکدهٔ علم شمر مدرسه کانجاست

انصاف به خون غوطه‌زن و نوحه‌کنان بحث

گر بیخردی ساز کند هرزه ‌زبانی

بگذارکه چون شعله بمیرد به همان بحث

آن‌کیست‌که گردد طرف مولوی امروز

یک تیغ زبان دارد و صد نوک سنان بحث

از جوش غبار من و ما عرصهٔ امکان

بحری‌ست‌ که چیده‌ست ‌کران تا به ‌کران بحث

دل شکوهُ آن حلقهٔ‌ گیسو نپسندد

هرچندکند آینه با آینه‌دان بحث

با خصم دل تیغ بود حجت مردان

زن شوهر مردی‌ که‌ کند همچو زنان بحث

بیدار شد از نالهٔ من غفلت انصاف

گرداند به حیرت ورق خواب‌ گران بحث

جمعیت‌گوهر نکشد زحمت امواج

بیدل به خموشان نکنند اهل زبان بحث

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث

توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث

ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بی‌نشان

نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث

چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی

همه‌ای ولی به خیال خود که تویی همین قدری عبث

ز زبان شمع حیا لگن سخنی‌ست عِـبرت انجمن

که درین ستمکده خارپا نکشیده‌ گل به سری عبث

هوس جهان تعلقی سر و برگ حرص و تملقی

چو یقین زند در امتحان به غرور پی سپری عبث

نگهت به خود چو فرارسد به حقیقت همه وارسد

دل شیشه ‌گر به فضا رسد نتپد به وهم پری عبث

چو هوا ز کسوت شبنمی نه شکسته ا‌ی نه فراهمی

چقدر ستمکش مبهمی که جبین نه‌ای و تری عبث

نه حقیقت تو یقین نشان نه مجازت آینهٔ‌گمان

چه تشخصی چه تعینی که خودی غلط دگری عبث

به هوا مکش چو سحر علم به حیا فسون هوس مدم

عدمی عدم عدمی عدم ز عدم چه پرده‌دری عبث

خجلم زننگ حقیقتت ‌که چو حرف بیدل بی‌زبان

به نظر نه‌ای و به گوشها ز فسانه دربه‌دری عبث

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت

من و خجلت سجودی‌که نریخت‌گل به پایت

نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم

به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت

نشود خمار شبنم می جام انفعالم

چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت

طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد

به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت

هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا

به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت

به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم

چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت

نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان

بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت

نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن

تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت

ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم

چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت

نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است

سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

زهی چمن ساز صبح فطرت‌، ‌تبسم لعل مهرجویت

ز بوی‌گل تا نوای بلبل‌، فدای تمهید گفتگویت

سحر نسیمی درآمد از در، پیام‌ گلزار وصل در بر

چو رنگ رفتم زخویش دیگر، چه رنگ باشد نثار بویت

هوایی مشق انتظارم‌، ز خاک گشن چه باک دارم

هنوز دارد خط غبارم‌، شکستهٔ‌کلک آرزویت

به جستجو هر طرف شتابم‌، همان جنون دارد اضطرابم

به زبر پایت مگر بیابم‌، دلی‌که گم کرده‌ام به کویت

ز گلشنت ریشه‌ای نخندد،‌که چرخش افسردگی پسندد

چو ماه نو نقش جام بندد لبی که تر شد به آب جویت

به عشق نالد دل هوس هم‌، ببالد از شعله خار و خس هم

رساست سررشتهٔ نفس هم‌، به قدر افسون جستجویت

به این ضعیفی‌ که بار دردم‌، شکسته در طبع رنگ زردم

به‌گرد نقاش شوق‌ گردم‌،‌که می‌کشد حسرتم به سویت

ز سجدهٔ خجلت‌آور من‌، چه ناز خرمن ‌کند سر من

که خواهد از جبههٔ تر من‌ چو گل عرق کرد خاک کویت

اگر بهارم توآبیاری‌، وگر چراغم تو شعله‌کاری

ز حیرت من خبرنداری‌، بیارم آیینه روبرویت

کجاست مضمون اعتباری‌،‌که بیدل انشاکند نثاری

بضاعتم پیکر نزاری‌، بیفکنم پیش تار مویت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت

شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت

دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من

آینه ‌ها به باد داد زنگ نفس‌ زداییت

فقر نداشت این‌قدر رنج خیال پا و سر

خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنه‌پاییت

آینه‌داری خیال شخص تو را مثال‌ کرد

خاک‌چه‌ره‌به‌سر فشاند خاک‌به‌سر جداییت

هیأت چرخ دیده‌ای محرم احتیاج باش

کاسه بلند چیده است دستگه گداییت

از نفس هواپرست رنگ غنای دل شکست

بر سر آشیان فتاد آفت پرگشاییت

گربه فلک روی‌که نیست بند هواگسیختن

همچو سحر گرفته‌اند در قفس رهاییت

دامن خود به دست‌ گیر شکر حقوق عجز کن

قاصد رمز مدعاست خجلت نارساییت

سجده فسون قدرت است پایهٔ همت بلند

ربط زمین و آسمان داده به هم دوتاییت

خشک و تر بهار رنگ سر به ره امید ماند

لیک به فرق ‌گل فکند سایه ‌کف حناییت

چشم تأمل حباب‌، تا کف و موج وارسید

با همه‌ام دچارکرد یک نگه آشناییت

بیدل اگر نه شرم عشق‌، لب ‌گزد از جنون‌ تو

تا به سپهر می رسد چاک سحر قباییت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

 

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت

شکفتن فرش گلزاری‌که بوسد پای رنگینت

عرق ساز حیا از جبهه‌ات ناز دگر دارد

به‌شبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت

خجالت در مزاج بوی‌گل می‌پرورد شبنم

به‌آن‌طرزسخن‌یعنی نسیم برگ نسرینت

چه امکان است همسنگ ترازوی توگردیدن

مگرکوه وقار آیینه پردازد ز تمکینت

نمی‌چیند به یک دریا عرق جزشرم همواری

تبسمهای موج‌گوهر از ابروی پرچینت

تحیر صید مژگان هم بهشتی در نظر دارد

به زیر بال طاووس است دل در چنگ شاهینت

وفا سر بر خط عهدت‌کرم فرمانبر جهدت

ترحم بندهٔ‌کیشت‌، مروت امت دینت

زیارتگاه یکتایی‌ست الفت خانهٔ دلها

نگردد غافل از آیینه یارب چشم حق‌بینت

به منع حسرت بیدل‌که دارد ناز خودکامی

شکر هم می‌خورد آب از تبسمهای شیرینت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:54 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425443
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث