به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

زهی هنگامهٔ امکان‌، جنون‌ساز غریبانت

زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت

کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت

دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت

کدامین راه و کو منزل‌، ‌کجا می‌تازی ای غافل

به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت

به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن

غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت

به پیش پا نمی‌بینی چه افسون است تحقیقت

زبان خود نمی‌فهمی چه نیرنگ است عرفانت

نه‌غیری خوانده‌افسونت نه لیلی‌کرده مجنونت

همان ‌شوق تو مفتونت همان چشم تو حیرانت

پی تحقیق‌گردی می‌کنی از دور و بیتابی

ندانم اینقدر بر خود که افشانده‌ست دامانت

شهادت تا رموز غیب پر بی ‌پرده بود اینجا

اگر می‌گشتی آگاه از گشاد و بست مژگانت

جهانی نقش بستی لیک ننمود‌ی به‌کس بیدل

به این‌حیرت چه ‌مکتوبی ‌که نتوان خواند عنوانت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

چه سنگ بود یارب سایهٔ دیوار مژگانت

تحیر بر سراپای تو واکرده‌ست آغوشی

که چون طاووس نتوان دید بیرون‌گلستانت

کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا

به‌جای خون عرق می‌ریزد از زخم شهیدانت

بهارت را فسون اختراعی بود مستوری

قبای ناز چون‌گل‌کرد پیش‌از رنگ عریانت

مگر پشت لبی خواهد تبسم سبزکرد امشب

قیامت بر جگر می‌خندد ازگرد نمکدانت

به شوخیهای استغنا نگه‌واری تغافل زن

سرشکم لغزشی دارد نیاز طرز مستانت

سواد ناز روشن‌کرد حسن از سعی تعمیرم

سفالی یافت درگل‌کردن این خاک ریحانت

چه نیرنگ است سامان تماشاخانهٔ هستی

مژه بر خویش واکردم جهانی‌گشت حیرانت

شکست دل به آن شوخی ز هم پاشید اجزایم

که‌گل‌کرد از غبارم‌گردهٔ تصویر پیمانت

به رنگی‌گل نکردم‌کز حجابت برنیاوردم

مصور داشت در نقشم کشیدنهای دامانت

حریف معنی تحقیق آسان‌کس نشد بیدل

چوتار سبحه چندین نقب‌می‌خواهدگریبانت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

ای پر فشان چون بوی‌گل بیرنگی از پیراهنت

عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت

با صد حدوث‌کیف وکم از مزرع ناز قدم

یک ریشه برشوخی نزد تخم دو عالم خرمنت

تنزیه صد شبنم حیاپروردهٔ تشبیه تو

جان صد عرق آب بقاگل‌کردهٔ لطف تنت

تجدید ناز آشفتهٔ رنگ لباس آرایی‌ات

بی‌پردگی دیوانهٔ طرح نقاب افکندنت

در وادی شوق یقین صد طور موسی آفرین

خاکستر پروانه‌ای محو چراغ ایمنت

در نوبهار لم‌یزل جوشیده از باغ ازل

نه آسمان‌گل در بغل یک برگ سبزگلشنت

دل را به‌حیرت‌کرد خون بر عقل زد برق جنون

شور دوعالم‌کاف و نون یک‌لب به‌حرف آوردنت

هرجا برون‌جوشیده‌ای‌خودرابه‌خود پوشیده‌ای

در نور شمعت مضمحل فانوسی پیراهنت

جوش محیط‌کبریا برقطره زد آیینه‌ها

ما را به ماکرد آشنا هنگامهٔ ما ومنت

نی عشق دانم نی‌هوس شوق توام سرمایه بس

ای‌صبح یک‌عالم نفس اندیشهٔ دل مسکنت

حسن حقیقت روبروسعی فضول آیینه‌جو

بیدل چه پردازد بگو ای یافتن ناجستنت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

باز با طرزتکلف آشنا می‌بینمت

جام در دست ز عرقهای حیا می‌بینمت

سرمه درکار زبان‌کردی ز مژگان شرم دار

چند روزی شدکه من پر بیصدا می‌بینمت

اینقدر دام تأمل خاکساریهای کیست

بیشتر میل نگه درپیش پا می‌بینمت

خون مشتاقان قدح‌پیمای نومیدی مباد

گردشی در ساغررنگ حنا می‌بینمت

همچو مژگان‌طور نازت یک‌قلم برگشته‌است

بی‌بلایی نیستی هرچند وامی‌بینمت

اشکها را بر سر مژگان چه‌فرصت چیدن‌است

یک نفس بنشین دمی دیگرکجا می‌بینمت

شمع را بی‌شعله سامان نظر پیداست چیست

کور می‌گردم دمی‌کز خود جدا می‌بینمت

رفته‌ام از خویش و حسرت دیده‌بان بیخودیست

هرکجا باشم همان رو بر قفا می‌بینمت

بیدل اشغال خطا را مایهٔ دانش مگیر

صرف لغزش چون قلم سرتا به‌پا می‌بینمت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت

نشئه، در، سر می به ساغر،‌گل به دامان بینمت

همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم

این زمان همچون نگه درچشم حیران بینمت

گرد دامانت به مژگان نیاز افشانده‌ام

بی‌کسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت

ای مسیحا نشئهٔ رنج دو عالم احتیاج

برنگه ظلم است اگرمحتاج درمان بینمت

دیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آورده‌ام

تا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمت

عالمی ازنقش پایت چشم روشن می‌کند

اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت

حق ذات تست سعی دستگیریهای خلق

تا ابد یارب عصای ناتوانان بینمت

عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست

آنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمت

غنچگیهایت نصیب دیدهٔ بیدل مباد

چشم آن دارم‌که تا بینم‌گلستان بینمت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت

چمن فتح تبسمکدهٔ اقبالت

آیت فضا و سخاشان تو را آینه‌دار

نص تحقیق وفا ترجمهٔ اقوالت

در مقامی‌که شکوهت فشرد پای ثبات

کوه بازد کمر از سایهٔ استقلالت

روح اعدا همه‌گر همسر سیمرغ شود

نیست جز صعوهٔ شاهین قضا چنگالت

سرگردن‌شکنان دوختهٔ نقش قدم

تاج شاهان غیور آبلهٔ پامالت

صورت هیچکس آنجا به مقابل نرسد

برهرآیینه‌که غیرت فکند تمثالت

عمرها شدکه به تفهیم شرف می‌نازد

سال و ماه همه در سایهٔ ماه و سالت

گر همه عقدهٔ دل بود نگاه توگشود

حق نیفکند سر وکار به هیچ اشکالت

نور ذاتی‌، دلت اندوه کدورت نکند

امر حقی‌، به تغیر نگراید حالت

یارب از ملک اجابت به دعای بیدل

کند اقبال ازل تا ابد استقبالت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت

زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت

که می‌داند حریف ساغر وصلت که خواهد شد

که ما پیمانه پرگردیم از سر جوش پیغامت

به توفانخانه‌ی خورشید وصلت ره نمییابد

ز هستی تا گسستن نیست‌، نتوان بست احرامت

کنون ‌کز پردهٔ رنگم به چندین جلوه عریانی

چه مقدار آن قبای ناز تنگ آمد بر اندامت

به چشم کم که می‌بیند سیه‌روزان الفت را

به صد خورشید می‌نازد سحر پرورده ی شامت

نگه را خانه‌ ی چشم است زنجیر گرفتاری

نمی‌باشد برون پرواز ما از حلقهٔ دامت

گلاب از موج تلخی در کنار ناز می‌غلتد

سخن را زیب دیگر می‌دهد انداز دشنامت

به توفان بهار نوخطیها غوطه زد آخر

جهان سایهٔ سرو تو تا پشت لب بامت

به فکر چارهٔ سودای ما یارب‌که پردازد

دو عالم یک جنونزارست از شور دو بادامت

نه ازکیفیت آگاهی‌ست این وعظت‌، ای زاهد

همان تعلیم بی‌مغزی‌ست فریاد لب جامت

نفس را دام راحت خلوت آیینه می‌باشد

نگردی غافل از دل ای که مطلوب است آرامت

مزاج هرزه ‌تازت آنقدر وحشی‌ست ای غافل

که از وحشت رمی‌ گر خود همان وحشت‌کند رامت

خزانی‌کرد چرخ پخته‌کار اجزای رنگت را

هنوز امید سرسبزی‌ست در اندیشهٔ خامت

چه می‌پیچی ز روی جهل بر طول امل بیدل

که مو هو م است چو ن تار نظر آغاز و انجامت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت

زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت

دماغ زمزمهٔ بی‌نیازی‌ات نازم

که تا دمید برآهنگ ما زد آهنگت

نقاب بر نزدن هم قیامت‌آرایی‌ست

فتاده در همه آفاق آتش سنگت

به غیر چاک‌گریبان‌گلی نرست اینجا

درین چمن چه جنون‌کرد شوخی رنگت

چه ممکن است جهان را ز فتنه آسودن

فتاده بر صف برگشتهٔ مژه جنگت

حیا نبود کفیل برون خرامی ناز

دل‌گرفتهٔ ما کرد اینقدر ننگت

براین ترانه‌که ما رنگ نوبهار توایم

رسیده‌ایم به گلهای تهمت ننگت

جهان وهم چه مقدار منفعل تک وپوست

که جستجوکند آنگه به عالم بنگت

علاج دوری‌غفلت به جهد ناید راست

نشسته‌ایم به منزل هزار فرسنگت

نه دیده قابل دیدن نه لب حریف بیان

نگ‌ه ما متحیر زبان ما دنگت

کراست زهرهٔ جهدی‌که دامنت گیرد

چودست ما همه شلت چوپای ما لنگت

زبان آینه‌، پرداز می‌دهم بیدل

بهارکرد مرا پرفشانی رنگت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت

که نبست طاقت هرزه دوقدمی برآبله محملت

نه تکلف تک و تاز کن نه تلاش دور و دراز کن

ز گشاد یک مژه ناز کن به هزار عقدهٔ مشکلت

تو کم از غبار سحر نه‌ای به تردد آن همه نم مکش

که‌گذشته‌ای ز جهات اگر عرق جبین نکند گلت

به‌کتاب دانش این و آن مکن آنقدر سبقت روان

که دمد زپشت و ر‌خ ورق خط شبههٔ حق و باطلت

ز سواد کارگه صور به غبار نقب‌ گمان مبر

تو به شرط آن‌که‌کنی نظر همه عینک آمده حایلت

قدمت به ‌کنج ادب شکن در ناز خیره‌سری مزن

ستم است جرأت ما و من چو نفس کند به در از دلت

چوشکست‌کشتی‌ات از قضا به محیط‌گم شو و برمیا

که مباد غیرت سوختن فکند چوتخته به ساحلت

زحریر و اطلس‌ کروفر به قبا رجوع هوس مبر

که به خویش تا فکنی نظر ز دو سوست زخم حمایلت

اگر اهل جود وکرامتی بگشاکفی به شکفتنی

که سحر طواف چمن‌کند ز تبسم لب سایلت

همه جا جمال تو جلوه‌گر همه سو مثال تو در نظر

به تأملی مژه بازکن‌ که نسازد آینه غافلت

ادبم‌ کجا مژه واکند که حق تحیّر ادا کند

دو جهان‌گرفته هجوم دل ز نگاه آینه مایلت

ز شکوه برق غرور تو که شود حریف‌ حضور تو

همه جا نگاه ضعیف ما مژه می‌کشد به مقابلت

به تسلی دل چاک ما که رسد ز بعد هلاک ما

که شکسته برسر خاک ما پری ازتپیدن بسملت

به جهان شهرت علم و فن اگر این‌ بود اثر سخن

نرسد خروش قیامتی به صریر خامهٔ بیدلت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت

این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت

از صبح این چمن طربی چشم داشتیم

آخر نفس بر آینهٔ ما دمید و رفت

دیگر پیام ما بر جانان‌ که می‌برد

اشکی که داشتیم ز مژگان چکید و رفت

چندین چمن فسرد به خون امید ما

رنگ حنا گلی‌ که مپرسید چید و رفت

ذوق وفای وعده‌ات از دل نمی‌رود

قاصد ثمر نبود که‌ گویم رسید و رفت

لبیک کعبه‌، مانع ناقوس دیر نیست

اینجا فسانه‌هاست که باید شنید و رفت

پرسیدم از حقیقت مرگ قلندری

گفتند بی غم تو و من‌، خورد و رید و رفت

گففم رموز مطلب هستی بیان‌کنم

تا بر زبان رسید سخن لب‌ گزید و رفت

گردید پیری‌ام ادب‌آموز عبرتی

کز تنگنای عمر جوانی خمید و رفت

وامانده بود هوش درین دشت بیکران

لغزپد پای سعی و رهی بد سپید و رفت

بیدل دو دم به الفت هستی نساختیم

جولان او ز دامن ما چین‌ کشید و رفت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4443906
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث