به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بعدازین باید سراغ‌من ز خاموشی‌گرفت

داشتم نامی درین یارن فراموشی‌گرفت

پردهٔ ناموس هستی بود آغوش‌کفن

از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشی‌گرفت

دوستان را ما وتو افکند دور از یکدگر

ای غبار آخر سر راه به همجوشی‌گرفت

گر به‌این آهنگ جوشد نغمهٔ ساز وفاق

صورخواهد چون طنین پشه سرگوشی‌گرفت

الفت دلها فشار توأم بادام داشت

عبرت اینجا باج تنگی از هماغوشی‌گرفت

برنگشت از دشت استغنا غبار رفته‌ام

ازکه‌پرسم دامن نازی‌که بیهوشی‌گرفت

شکرکن بیدل‌که درتوفان نیرنگ شعور

عالمی شد غرق و دست ما قدح‌نوشی‌گرفت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت

این ناوک وفا همه جا پوست‌مال رفت

خلقی ازین بساط به وهم ‌گذشتگی

بی‌نقش پا چو قافلهٔ ماه و سال رفت

زین دشت‌ گرد ناقهٔ دیگر نشد بلند

هرمحملی‌که رفت به دوش خیال رفت

زردوستان تهیهٔ راه عدم کنید

قارون به زیر خاک پی جمع مال رفت

ناایمنی نبرد زگوهر حصار موج

سرها به زانوی عدم از زیر بال رفت

گر شرم داری از هوس جاه شرم دار

تا قطره شد گهر عرق انفعال رفت

بی‌دستگاهی‌، آفت آثار مرد نیست

نارفتنی است خط اگر از خامه نال رفت

موج‌گهر، چه واکشد از معنی محیط

حرفی که داشتم به زبانهای لال رفت

اشکم به دیده محمل‌انداز برق داشت

گفتم نگاهی آب دهم بر شکال رفت

تصویر تیره‌بختی من می‌کشید عشق

از هند تا فرنگ‌، قلم بر زگال رفت

ای چینی اینقدر به طنین موی سر مکن

فغفور در اعادهٔ ساز سفال رفت

بیدل دلیل مقصد عزت تواضع است

زبن جاده ماه نو به جهان‌کمال رفت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

ز آتش رخسار که ساغر گرفت

خانهٔ آیینه چو من درگرفت

کو پر و بالی‌که به آن‌کو رسد

نامه گرفتم که کبوتر گرفت

عشق‌، وفا می‌طلبد، چاره چیست

بار دل از دل نتوان برگرفت

نی چقدر رغبت طفلانه داشت

بال و پر ناله به شکر گرفت

ناله نخیزد ز نی بورپا

طاقت ما پهلوی لاغر گرفت

بحربه توفان رضا می‌تپید

کشتی ما هم ‌کم لنگر گرفت

چاره به خورشید قیامت کشید

دامن ما خشک شدن‌، تر گرفت

ما همه زین باغ برون رفته‌ایم

رنگ که پرواز ته پر گرفت

بیدل از اعجاز ضعیفی مپرس

لغزش من خامه به مسطر گرفت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

قامتش سامان شوخی از نگاه ما گرفت

این نوای فتنه از تار نظر بالا گرفت

هستی ما حایل آن جلوه سرشار نیست

از حبابی پرده نتوان بر رخ دریا گرفت

با همه افسردگی خاشاک غیرت پروریم

آتشی هرجا بلندی‌کرد فال از ما‌ گرفت

در سواد فقر خوابیده‌ست فیض زندگی

صبح شد صاحب‌ نفس تا دامن شب ها گرفت

عشق اگر رو بر زمین مالد همان تاج سر است

پرتو خورشید را نتوان به زیر پا گرفت

صحبت دیوانگان دارد اثر کز گردباد

چین وحشت دامن آسایش صحراگرفت

بی‌نشانی صیدگاه همت پرواز کیست

شاهباز رنگ من تا پر زند عنقا گرفت

بر سر راه توام خواباند جوش آبله

سعی پا بر جا زمین آخر به دندانهاگرفت

کور شد حاسد ز رشک معنی باریک من

خیره می‌بیند چو مو در دیده ‌کس جا گرفت

گریهٔ مستی به آن‌ کیفیتم آماده است

کز سر مژگان توانم دامن مینا گرفت

داغم از کیفیت تدبیر شوخی‌های حسن

خواستم آیینه ‌گیرد، ساغر صهبا گرفت

زودتر بیدل به منزلگاه راحت می‌رسد

زاد راه خویش هرکس وحشت از دنیاگرفت

ادامه مطلب
سه شنبه 26 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت

آسا هر سود‌ن ‌دست‌اندکی ‌ز خویش رفت

عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت

هر که ‌را دیدیم درویش آمد و درویش رفت

آه از آن مغرور بی‌دردی ‌کزین ماتمسرا

همچو اشک‌دیدهٔ بی‌نم تغافل‌کیش رفت

صد سحر شور تبسم‌ داشت لعلش‌ لیک حیف

این نمک پر بیخبر از سینه‌های ریش رفت

صبح هر اقبال غافل از شب ادبار نیست

ای‌بسا حسنی‌ که ‌از خط‌،‌سر به ‌جیب‌ ریش‌ رفت

پیرو خلق دنی بودن زغیرتهاست دور

شیرمردان را نباید بر طریق میش رفت

زبن ندامت جز تحیر با چه پردازدکسی

عمر فرصت در نظر کم آمد از بس بیش رفت

امن‌خواهی تشنهٔ‌تشویش طبع‌کس مباش

خون فاسد روزگارش در خمار نیش رفت

شغل اعمال دگر، بسیار بود، اما چه سود

هرکه در بزم خیال آمد خیال‌اندیش رفت

چارهٔ این درد بی‌درمان ندارد هیچ ‌کس

مرگ پیش آمد زمانی‌کز نفس تشویش رفت

با ادب جوشیده‌ای بیدل ز هذیان دم مزن

موج‌ گوهر بسته‌ را شوخی نخواهد پیش‌ رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

دی حرف خرامش به لبم بال‌گشا رفت

دل در بر من بود ندانم به‌ کجا رفت

خودداری‌و پابوس خیالش چه خیال است

می‌بایدم از دست خود آنجا چو حنا رفت

ما و گل این باغ به هم ساخته بودیم

فرصت تنک افتاد سر و برگ وفا رفت

پیش که گریبان درم ای وای چه سازم

کان تنگ‌قبا از برم آغوش‌گشا رفت

در ملک خیال آمد و رفت نفسی بود

اکنون خبر دل‌ که دهد قاصد ما رفت

فرصت شمر وهم امل چند توان زیست

این وعدهٔ دیدار قیامت به کجا رفت

هر خارکه دیدم مژه‌ای اشک‌فشان بود

حیرانم ازپن دشت کدام آبله‌پا رفت

مقدوری اگر نیست چه حاصل ز هدایت

هشدارکه بی‌پا نتوان ره به عصا رفت

دعوت هوسان سخت تکالیف کمینند

ای آب رخ شرم نخواهی همه جا رفت

بر ما هوس بال هما سایه نیفکند

صد شکر که این زنگ ز آیینهٔ ما رفت

مو کرد سیاهی‌، دم خاموشی چینی

شد سرمه خط جاده ز راهی ‌که صدا رفت

چون‌رنگ عیان‌ نیست‌ که این هستی موهوم

آمد زکجا آمد و گر رفت‌ کجا رفت

از عمر همین قدر دو تا ماند به یادم

این رخش سبک‌سیر عجب نعل‌نما رفت

بیدل دم هستی به نظرها سبکم‌ کرد

خاکم چو سحر از نفس آخر به هوا رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

شب هجوم جلوه او در خیالم جا گرفت

آنقدر بالید دل‌ کایینه در صحرا گرفت

ازدل روشن ملایم طینتی را چاره نیست

پنبه خود رایی تواند از سر میناگرفت

سعی‌ گردون از زمین مشکل‌ که بردارد مرا

قطر‌‌ه را ازدست خاک تشنه نتوان واگرفت

در گلستانی ‌که بلبل بود هر برگ گلش

پیکرم را خامشی چون غنچه سرتا پا گرفت

سخت‌ نایاب‌ است‌ مطلب‌ ورنه‌ کوشش‌ کم نبود

احتیاج از ناامیدی رنگ استغنا گرفت

تاکی از اندیشهٔ تمکین‌گرانجان زیستن

قراهٔ ما را چوگوهر ‌ل در این دپاکرفت

گر بلند افتد چوگردون نشئهٔ وارستگی

می‌توان دامان همت از سر دنیا گرفت

در ریاض دهر، ما را سبز کرد آزادگی

بی‌بریها اینقدر، چون سرو، دست ماگرفت

زبن همه اسباب نومیدی چه برگیردکسی

آنچه می‌باید ‌گرفتن دست ناگیرا گرفت

عقده‌ای ازکار ما نگشود سعی نارسا

ناخن تدبیر ما آخر دل ما را گرفت

چشم بند و زور بر دل‌کن‌که در آفاق نیست

آنقدر اوجی‌که یک مژگان توان بالاگرفت

تا شود بیدل به نامت سکهٔ آسودگی

خاکساری در نگین باید چو نقش پا گرفت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت

بلند کرد نیستان بوریا انگشت

دمی که سجده به خاک درت اشارت کرد

چو آفتاب دمید از جبین ما انگشت

به عرض حاجت ما نیست عجز بی ‌زنهار

ز دست پیش فتاده‌ست در دعا انگشت

خطاست منکر اقبال ‌کهتران بودن

توغافلی و دخیل است جا به جا انگشت

اگر مزاج بزرگان تفقدی می‌داشت

چراکناره گرفتی ز دست و پا انگشت

موافقت اگر آبین همدمی می‌بود

ز دستها ندمیدی جدا جدا انگشت

به رنگ شمع در این معبد خیالگداز

هزار سبحه به سیلاب رفت با انگشت

ز وضع قامت خم پاس زخم دل دارید

حذر خوش است ازبن ناخن‌آزما انگشت

حضور عالم بیکار نیز شغلی داشت

نبرد لذت سر خاری از حنا انگشت

درین بساط به صد گوشمال موت و حیات

ندید هیچکس از پنجهٔ قضا انگشت

هین تپانچه و مشتی‌ست نقد غیرت مرد

عمود گیر گر افتاد نارسا انگشت

تلاش روزی ما بس که غالب افتاده‌ست

به زینهار برآورده آسیا انگشت

بلندی مژه آن را که هرچه ‌پیش آرد

پی قبول ‌گذارد به دیده‌ها انگشت

محال بود بر اسباب پا زدن بیدل

به پشت دست نزد ناخن از حیا انگشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

بی‌روی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت

چشمی‌ست‌که باید به در آرد به سرانگشت

چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم

تا چند نفس ناله شمارد به سرانگشت

شادم‌که به زحمتکدهٔ عالم تدبیر

بی‌ناخنی‌ام عقده ندارد به سرانگشت

مشق خط بی‌پا و سرم‌سبحه شماری‌ست

کاش آبله‌ای نقطه گذارد به سرانگشت

در طبع جهان حرکت بی‌خواست خراشید

آن کیست که اندیشه گمارد به سرانگشت

از حاصل‌گل چیدن این باغ ندیدیم

جز ناخن فرسوده‌که دارد به سرانگشت

عمری‌ست‌که دررنگ چمن شور شکستی‌ست

کو غنچه‌که‌گل‌گوش شمارد به سرانگشت

از معنی زنهار من آگاه نگشتی

تا چند چو شمع آینه‌کارد به سرانگشت

تقلید محال است برد لذت تحقیق

نعمت چو زبان بر نگوارد به سرانگشت

ای بیکسی این بادیهٔ یأس ندارد

خاری که سر آبله خارد به سرانگشت

بیدل ز جهان محو شد آثار مروت

امروز به جز موکه‌گذارد به سرانگشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

همت ‌از هر دو جهان ‌جست ‌و ز دل در نگذشت

موج بگذشت ز دریا و ز گوهر نگذشت

آمد و رفت نفس‌،‌گرد پی یکتایی‌ست

کس درین قافله از خویش مکرر نگذشت

شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت

سعی پرواز ضعیفان ز ته پر نگذشت

ختم‌گردید به بیمار وفا شرط ادب

ما گذشتیم ولی ناله ز بستر نگذشت

هرزه‌دو بود طلب‌، قامت پیری ناگاه

حلقه‌ گردید که می‌باید ازین در نگذشت

پستی طالع شمعم‌که به صحرای جنون

آب آیینه پلی داشت سکندر نگذشت

حرص مشکل که ره فهم قناعت سپرد

آب آیینه پلی داشت سکندر نگذشت

روش معدلت از گردش پرگار آموز

که خطش‌ گر همه‌ کج رفت ز محور نگذشت

طاقت غرهٔ انجام وفا ممکن نیست

ناتوانی‌ست که از پهلوی لاغر نگذشت

شرر کاغذ آتش ‌زده‌ام سوخت جگر

آه از آن فرصت عبرت‌ که به لنگر نگذشت

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل

زین رقم‌کلک قضا بی‌مژه ی تر نگذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425442
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث