به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همت ‌از هر دو جهان ‌جست ‌و ز دل در نگذشت

موج بگذشت ز دریا و ز گوهر نگذشت

آمد و رفت نفس‌،‌گرد پی یکتایی‌ست

کس درین قافله از خویش مکرر نگذشت

شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت

سعی پرواز ضعیفان ز ته پر نگذشت

ختم‌گردید به بیمار وفا شرط ادب

ما گذشتیم ولی ناله ز بستر نگذشت

هرزه‌دو بود طلب‌، قامت پیری ناگاه

حلقه‌ گردید که می‌باید ازین در نگذشت

پستی طالع شمعم‌که به صحرای جنون

آب آیینه پلی داشت سکندر نگذشت

حرص مشکل که ره فهم قناعت سپرد

آب آیینه پلی داشت سکندر نگذشت

روش معدلت از گردش پرگار آموز

که خطش‌ گر همه‌ کج رفت ز محور نگذشت

طاقت غرهٔ انجام وفا ممکن نیست

ناتوانی‌ست که از پهلوی لاغر نگذشت

شرر کاغذ آتش ‌زده‌ام سوخت جگر

آه از آن فرصت عبرت‌ که به لنگر نگذشت

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل

زین رقم‌کلک قضا بی‌مژه ی تر نگذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

نه همین سبزه از خطش ترگشت

قند هم زان دو لب مکرر گشت

فرصت جلوه مغتنم‌ شمرید

خط چلیپاست چون ورق برگشت

تا عدم سیر هستی آن همه نیست

هر نفس می‌توان سراسر گشت

نقطه از سیر خط نمایان شد

اشک ما تا چکید لاغر گشت

اوج عزت فروتنی دارد

قطره پستی‌گزیدگوهرگشت

ترک اخلاق مشق ادبارست

سرو کم‌ سایه شد که بی‌بر گشت

وضع گستاخی بیش از این چه کند

او عرق کرد و چشم ما تر گشت

به غرور آنقدر بلند متاز

لغزش پا دمید چون سرگشت

گرنه شغل امل کشاکش داشت

ربش زاهد چرا دم خرگشت

ششجهت یک فسانهٔ غرض است

گوشها زین جنون نوا کر گشت

سیر پرگار عبرت است اینجا

خواهدت پا و سر برابر گشت

گردش چشم یار در نظریم

باید آخر جهان دیگرگشت

بیخودی بی انوید وصلی نیست

قاصد اوست رنگ چون برگشت

خلقی از وهم محرمی بیدل

گرد خود گشت و حلقهٔ در گشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان‌گذشت

اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان ‌گذشت

تا پر فشانده‌ایم ز خود هم گذشته‌ایم

دنیا غم تو نیست‌که نتوان از آن‌گذشت

دارد غبار قافلهٔ ناامیدی‌ام

از پا نشستنی‌که ز عالم توان‌گذشت

برق و شرار محمل فرصت نمی‌کشد

عمری نداشتم‌که بگویم چسان‌گذشت

تا غنچه دم زند ز شکفتن بهار رفت

تا ناله گل کند ز جرمن کاروان گذشت

بیرون نتاخته‌ست ازین عرصه هیچ کس

واماندنی‌ست اینکه توگو.بی فلان‌گذشت

ای معنی آب شو که ز ننگ شعور خلق

انصاف نیز آب شد و از جهان‌گذشت

یک نقطه پل ز آبلهٔ پا کفایت است

زین بحر همچو موج ‌گهر می‌توان ‌گذشت

گر بگذری ز کشمکش چرخ واصلی

محو نشانه است چو تیر از کمان‌ گذشت

واماندگی ز عافیتم بی‌نیاز کرد

بال آنقدر شکست که از آشیان‌ گذشت

طی شد بساط عمر به پای شکست رنگ

بر شمع یک بهار گل زعفران ‌گذشت

دلدار رفت و من را بی وداعی سوخت

یارب چه برق بر من آتش به جان‌گذشت

تمکین ‌کجا به سعی خرامت رضا دهد

کم نیست اینکه نام توام بر زبان ‌گذشت

بیدل چه مشکل است ز دنیاگذشتنم

یک ناله داشتم‌ که ز هفت آسمان‌ گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

شب به یاد آن لب خموش گذشت

ناله شد شمع وگلفروش‌گذشت

چشم بر جلوه‌ای‌ که وا کردیم

پیش پیش نگاه هوش گذشت

عمر رفت و هنوز در خوابم

کاروان از سرم خموش گذشت

زبر پا دیدم از نشاط مپرس

مژه پل گشت و نای و نوش گذشت

کاف و نون‌، خلق را، به شور آورد

این دو حرف ازکجا به‌گوش گذشت

طرفه راهی‌، چو شمع پیمودیم

سر ما هر قدم ز دوش‌ گذشت

فقر ما، ماتم دو عالم دشت

همه جا یک سیاهپوش گذشت

بی‌جنون ترک وهم نتوان‌کرد

باده از خم به قدر جوش ‌گذشت

گر جنون کرده‌ای تکلف چیست

فصل پنهان‌کن و بپوش گذشت

سوختن هم غنیمت است این شمع

امشب آمد همان‌که دوش‌گذشت

تشنهٔ وصل بود بیدل ما

تیغ شد آب ‌کز گلوش ‌گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت

کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت

به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت

بهار یأس ز سامان بی‌نیازیها

چه مایه داشت‌که بالیدن از نهال‌گذشت

خمی به دوش ادب بند وسیر عزت‌کن

ز آسمان به همین نردبان هلال‌گذشت

طریق فقر، جنون تازی دگر دارد

دلیل حاجت و می‌باید از سوال گذشت

عرق ز جبههٔ ما بی‌فنا نشد زایل

فغان‌که عمر چو شبنم به انفعال‌گذشت

زهیچ جلوه به تحقیق چشم نگشودیم

شهود آینه در عالم مثال‌گذشت

خمش نوایی موج تکلم از لب یار

اشارتی‌ست که نتون ازین زلال گذشت

به عالمی‌که ز پروازکار نگشاید

توان چو رنگ به سعی شکست بال‌گذشت

به فکرنسیهٔ موهوم نقد نیز نماند

مپرس در غم مستقبلم چه حال‌گذشت

دلم ز خجلت بی‌ظرفی آب شد بیدل

به یاد باده‌تریها ازین سفال‌گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

چنین‌که عمر تأملگر شتاب‌گذشت

هوای آبله‌ای از سر حباب گذشت

به چشم‌بند جهان این چه سحرپردازی‌ست

که بی‌حجابی آن جلوه از نقاب‌گذشت

به هر طرف نگرم دود دل پرافشان است

کدام سوخته زین وادی خراب گذشت

جنون‌پرستی اغراض ننگ طبع مباد

حیا نماند چو انصاف از حساب‌گذشت

کسی به چارهٔ تسکین ما چه پردازد

که تا به داغ رسیدیم ماهتاب‌گذشت

ز مصرع نفس واپسین عیان‌گردید

که ما ز هر چه‌گذشتیم انتخاب‌گذشت

سیاهکار فضولی مخواه موی سفید

کفن چوپرده د‌رد باید از خضاب‌گذشت

صفا کدورت زنگار چشم نزداید

ز سایه کس نتواند در آفتاب گذشت

ز خود تهی شو و از ورطهٔ خیال برآی

به آن‌کنار همین‌کشتی ز سراب‌گذشت

به عیش غفلت عمری‌که نیست‌کس نرسد

فغان‌که فرصت تعبیر هم به خواب‌گذشت

ز سوز سینه‌ام آگه‌که‌کرد محفل را

که اشک دود شد و از سرکباب‌گذشت

ندانم از چه غرض بال فرصت افشاندم

شرر بیانی‌ام از حاصل جواب گذشت

به وادیی‌که نفس بود رهبربیدل

همین تأمل رفتن‌گران رکاب‌گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت

تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت

وحشتی زین‌بزم چون‌شمعم به خاطر درگذشت

چین دامن آنقدرها موج زد کز سرگذشت

بربنای ما فضولی خشت تمکینی نچید

آرزو چون فربهی زین پهلوی لاغرگذشت

امتحان هرجا عیار قدر رعنایی گرفت

سرنگونی صد سر و گردن ز ما برتر گذشت

آب آب‌ گوهر، آتش آتش یاقوت شد

هرچه آمد بر سر ما از گذشتن ‌درگذشت

یافتم آخر ز مقصدکوشی توفیق عجز

لغزش پایی‌که پروازش به ز‌یر پرگذشت

قدر بحر رحمت از کم‌همتی نشناختیم

از غرور خشکی دامن جبینها ترگذشت

عبرتی می‌خواست مخمور زلال زندگی

آب شد آیینه و از چشم اسکندرگذشت

مشق اسرار دبستان ادب پر نازک‌ست

نام لغزش تا نوشتی خامه از مسطر گذشت

می‌چکد خون دو عالم از نگاه واپسین

بیخبر از خود مگو می‌باید از دلبر گذشت

سخت‌بیرن‌است شوق از ساز وحشتها مپرن

عمر پروازم به جست و جوی بال و پر گذشت

می‌روم ‌بی ‌دست و پا چون ‌شمع و از هر عضو من

آبله‌ گل می‌کند، تا عرضه دارد سرگذشت

با دل جمعم‌کنون مأیوس باید زبستن

سیر دریا دور موجی داشت از گوهر گذشت

ضعف بیمار محبت تا کجا دارد اثر

ناله هم امشب به پهلوی من از بستر گذشت

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم

گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

در طلبت شب چه جنونهاگذشت

کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت

جهل‌، خرد پخت وبه‌معموره ریخت

عقل جنون‌کرد و ز صحراگذشت

نقش نگین داشت‌کمال هوس

اسم بجا ماند و مسماگذشت

خلق خیالات بر افلاک برد

از سر این بام هواهاگذشت

پی سپر عجز، چه نازد به جاه

آبله از خاک چه بالاگذشت

جوش نفس بود، می اعتبار

قلقلکی‌کرد و ز مینا گذشت

چون شررکاغذ آتش زده

فرصت ما از نظر ماگذشت

سعی تک وپو، همه را محوکرد

رنگ روانی ز ثریا گذشت

چون شب وروز است تلاش همه

درنگذشت آنکه ز اینجاگذشت

خط جین فهم به فرداگماشت

خامه بر ین صفحه چلیپاگذشت

خامشی‌ام زندهٔ جاوید کرد

کم‌نفسیها ز مسیحا گذشت

ضبط نفس طرفه پلی داشته‌ست

قطره به این جهد، ز دریاگذشت

قافله‌سالار توهم مباش

هرکس ازین بادیه تنهاگذشت

فرصت دیدار وفایی نداشت

آمده بود، آینه‌، اما گذشت

با دم شمشیرقضا چاره چیست

دم مزن آبی‌که ز سرهاگذشت

بیدل ازین مایه‌که جز باد نیست

عمر در اندیشهٔ سودا گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

یأس مجنون آخر از پیچ و خم سودا گذشت

با شکستی ساخت دل کز طرهٔ لیلا گذشت

غفلت ما گر به این راحت بساط ‌آرا شود

تا ابد نتوان به رنگ صورت از دیباگذشت

هم در اول باید از وهم دو عالم بگذری

ورنه امروز تو خواهد دی شد و فردا گذشت

جومن اشکم در نظر موجیست‌ کز دپا رمید

شعلهٔ‌ آهم به دل برقی ست‌ کز صحرا گذشت

چند، چون‌گرداب بودن سر به جیب پیچ‌ وثاب

می‌توان چون‌موج دامن چید و زین دریاگذشت

کاش هم دوش غبار، از خاک برمی‌خاستیم

حیف عمر ما که همچون سایه زیر پا گذشت

خون ‌شو ای‌ حسرت ‌که ا‌ز مقصد رهت‌ د‌ور است ‌دور

آخرت درپیش دارد هر که از دنیا گذشت

در دل آن بی‌وفا افسون تأثیری نخواند

تیر آهم چون شرر هرچند.از خاراگذشت

بر بنای دهر از سیل قیامت نگذرد

آنچه از روی عرقناک تو بر دل ها گذشت

هستی ما نام پروازی به دام آورده بود

بی‌نشانی بال زد چندانکه از عنقاگذشت

بزم هستی قابل برهم زدن چیزی نداشت

آنکه بگذشت از علایق پر به استغنا گذشت

داغ هرگز زیر دست شعلهٔ تصویرنیست

بسکه واماندیم نقش پای ما از ماگذشت

حیف بر منصور ما تسلیم راهی وانکرد

از غرور وهم بایست اندکی بالا گذشت

از لباس تو به عریان است تشریف نجات

بپدل امشپ موج می ازکشتی صهباگذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

 

همت من از نشان جاه چون ناوک‌ گذشت

زین نگین نامم نگاهی بود کز عینک‌ گذشت

طبع دون کاش از نشاط دهر گردد منفعل

نیست‌ بر عصمت حرج‌ گر لولی از تنب‌ گذشت

همتی می‌باید اسباب تعلق هیچ نیست

بر نمی‌آید دو عالم با جنون یک‌ گذشت

در مزاج خاک این وادی قیامت کشته‌اند

پای ما مجروح و باید ازتل آهک‌ گذشت

هیچکس حیران تدبیر شکست دل مباد

موی‌ چینی‌هر کجا خطش‌ دمید از حک‌ گذشت

چون شرارکاغذ آخر از نگاه‌ گرم او

بر بنای ما قیامت سیلی از چشمک گذشت

حسرت عشاق و بیداد نگاهش عالمی‌ست

بر یکی هم گر رسید این ناوک از هر یک گذشت

ننگ تحقیق است‌. تفتیشی‌ که دارد فهم خلق

در تامل هرکه واماند از یقین بیشک گذشت

خیره‌ بینی لازم طبع درشت افتاده است

کم تواند چشم تنگ از طینت ازبک‌ گذشت

کاش زاهد جام‌گیرد کز تمسخر وارهد

بی‌تکلف عمر این بیچاره در تیزک گذشت

صحبت واعظ به غیر از دردسر چیزی نداشت

آرمیدن مفت خاموشی کزین مردک گذشت

فضل‌حق وافی‌ست بیدل از فنا غمگین مباش

عمر باطل بود اگر بسیار و گر اندک‌ گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423958
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث