به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت

نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت

نغمهٔ تار نفس بی‌مژدهٔ وصلی نبود

نبض دل تا می‌تپید آواز پای یار داشت

دور باش منع دیدن پیش ییش جلوه است

لن‌ترانی برق چندین شعلهٔ دیدار داشت

گرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است

کاروان ما همین شور جرس دربار داشت

چشم پوشیدیم یکسان شد بلند وپست دهر

عالمی را شوخی نظاره ناهموار داشت

گر دل ما شد تغافل‌کشته جای شکوه نیست

جلوهٔ یکتایی‌اش آیینه‌ها بسیار داشت

چون حباب از نیستی چشمی به هم آورده‌ایم

در خرابی خانهٔ ما سایهٔ دیوار داشت

از مروت عزت‌گل را سبب فهمیدن است

سر شد آن پایی‌که پاس آبروی خار داشت

تاگشودم چشم‌گرم احرام از خود رفتنم

شمع در تحریک مژگان شوخی رفتار داشت

با نسیم وصل واآمیخت‌گرد هستی‌ام

بوی پیراهن عبیر طرفه‌ای درکار داشت

دوش حیرانم خیالت در چه فکرافتاده بود

از تحیر هر بن مویم‌گریبان زار داشت

دانهٔ تاکی به چندین خط ساغر ریشه‌کرد

درگداز سبحهٔ ما عالمی زنار داشت

چون‌گل شمعیم بیدل بلبل باغ ادب

شعلهٔ آواز ما جمعیت منقار داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت

بوی‌ گل در غنچه رنگ ناله در منقار داشت

نغمه‌ جولا‌ن صید نیرنگ‌ که‌ زین‌ صحرا گذشت

ترکش تیر بتان فریاد موسیقار داشت

رخصت یک جنبش مژگان نداد آگاهی‌ام

حیرت اینحا خواب یا از دیدهای بیدار داشت

عقدهٔ محرومیِ کس فکر جمعیت مباد

تا پریشان بود دل‌، بویی ز زلف یار داشت

داغ بی‌دردی نشاند، آخر به خاک تیره‌ام

بود پر چتر گل‌، تا شمع در پا خار داشت

گر همه‌ کفر است نتوان سر ز همواری‌ کشید

سبحه را دیدیم طوف حلقهٔ زنار داشت

عجز هم‌کافی‌ست‌ هرجا مقصد از خود رفتن‌ است

سایه ‌هستی تا عدم یک لغزشی هموار داشت

صفحه‌ای آتش زدیم آیینه‌ها پرداختیم

سوختن ‌چندین ‌چراغان چشمک ‌دیدار داشت

ب‌ی‌گل صد انجمن بی‌پرده بود اما چه سود

التفات رنگ ما را درپس دیوار داشت

نارسابی صد خیال هرزه انشا کند

طینت بیکار، ما را بیشتر در کار داشت

عمرها شد چون‌گهر تهمت‌کش بی‌دردی‌ام

یاد ایامی‌ که چشمم یک دو شبنم‌وار داشت

آسمانی از کف خاک اختراع غفلت است

بیدل از فخری ‌که ما دارپم باید عار داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت

جان‌کنیها، ریشه‌ای در تیشهٔ فرهاد داشت

دل به‌کلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس

آه از آن آیینه‌کز جوش نفس امداد داشت

بی‌تو در ظلمت سرای جسم‌کی بودی فروغ

پرتو مهرتو این ویرانه را آباد داشت

لخت دل را سد راه ناله‌کردن مشکل است

دست رد از برگ‌گل نتوان به روی باد داشت

پیش ازآن‌کاندیشهٔ دام و قفس زهزن شود

طایر ما آشیان در خاطر صیاد داشت

عالمی بر باد رفت و ریشهٔ عجزم بجاست

ناتوانی بر مزاجم جوهر فولاد داشت

آنچه بر دل رفت از یاد برهمن زاده‌ای

کافرم‌گر هیچ‌کافر این قیامت یاد داشت

برده‌ام تا جلوه‌ای نقب خرابیهای دل

این عمارت جای خشت آیینه دربنیاد داشت

یاد ایامی که در صحرای پرشور جنون

همچو موج سیل نقش پای من فریاد داشت

انتخاب‌کلک صنع از حسن خط‌کردیم سیر

بیت ابرو درازل هرمصرع آن صاد داشت

یأس مطلب نالهٔ ما را نفس‌فرسا نکرد

بی‌بری این سرو را از ریشه هم آزاد داشت

بس‌که پیکان بود بیدل غنچهٔ این‌گلستان

زهرخند زخم چون‌گل خاطر ما شاد داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

سعی‌جاه آرزوی خاک شدن در سر دا‌شت

موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت

دل آزاد به پرواز خیالات افسرد

حفف ازآن خانهٔ آیینه‌ که بام و در داشت

از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند

صفحهٔ آینه ننگ از رقم جوهر داشت

امتیاز آینه‌پردازی تحصیل غناست

زین چمن گل به سر آن داشت که مشتی زر داشت

نشئهٔ ناز تعین می جام رمقی‌ ست

سر بی‌گردن ‌فرصت ‌چو حباب‌ افسر داشت

وحدت آن نیست‌ که‌ کثرت‌ گرهش باز کند

نقطه مُهر عجبی بر سر این دفتر داشت

رنج دعوی نبری عرصهٔ‌فرصت تنگ است

شررکاغذ آتش زده این محضر داشت

تا چو شک از مژه جستیم به خاک افتادیم

بال ما را عرق شرم رهایی تر داشت

دل نه امروز گرفته‌ست سر راه نفس

نشئه در خم به نطر آبلهٔ ساغر داشت

آسمان نیست که ما دل ز جهان برداریم

دل زمین ا‌ست زمین راکه تواند برداشت

تا فنا موج نزد جوهر هستی گم بود

بعد پرواز عیان گشت که رنگم پر داشت

هر طرف می‌گذرم پیری‌ام انگشت‌نماست

قد خم گشته به دوشم علمی دیگر داشت

همچو موج گهرم عمر به غلتانی رفت

فرصت لغزش پا تا به‌ کجا لنگر داشت

گر به تحسین نگشاید لب یاران برجاست

در نیستان قلم، معنی ما شکر داشت

بیدل آشفتگی از طورکلام تو نرفت

این جنون ‌سلسله یکسر خط بی‌ مسطر داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت

شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت

ای خوش آن عهدی‌که در محراب چشم انتظار

اشک ما هم‌گردشی چون سبحهٔ زهاد داشت

صید ما را حلقهٔ دام بلا شد عافیت

گوشهٔ چشمی‌که با دل الفت صیاد داشت

خواب اگروحشت گرفت از دیدهٔ من دور نیست

خانهٔ چشمم چوگوهر آب در بنیاد داشت

بیخودی از معنی جمعیتم آگاه‌کرد

گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت

کرد تعمیر اینقدرگرد خرابی آشکار

ورنه ویران بودن ما عالمی آباد داشت

این زمان محو فرامش نغمگی‌های دلیم

جام ما پیش ازشکستنها ترنگی یاد داشت

از فنای ما مشو غافل‌که این مشت شرار

چشم زخم نیستی در عالم ایجاد داشت

دوش‌کز سازعدم هستی ظهور آهنگ بود

نالهٔ ما هم نوای هرچه باداباد داشت

حیف اوقاتی‌که صرف‌کوشش بیجا شود

تیشه عمری نوحه بر جان‌کندن فرهاد داشت

بال قمری این زمان بیدل غبار سرو نیست

گردوحشت پیش ازین هم هرکه بود آزاد داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

زان خوشه‌که میناگری باغ عنب داشت

هر دانه پریخانه ی بازار حلب داشت

خورشید پس از رفع سحر پرده‌ دری‌ کرد

تاگرد نفس کم نشد این آینه شب داشت

یکتایی‌اش افسون ادب خواند بر اظهار

مقراض بیان‌گشت زبانی‌که دو لب داشت

مفهوم نگردیدکه ما و من هستی

در خواب‌عدم این‌همه هذیان‌ز چه‌تب داشت

بی‌تجربه مکشوف نشد نفرت دنیا

تا وصل‌دماغ همه‌کس حرص عزب داشت

از مشتری و زهره، نه رنگی‌ست‌، نه بویی

این باغ همین‌ خار و خس راس و ذنب داشت

چیزی ننمودیم‌که ارزد به خیالی

تمثال ز آیینهٔ تحقیق ادب داشت

صد هرگز به امل هرزه شمردیم وگرنه

سر تا قدم‌شمع همین یک‌دو وجب داشت

گر بر خط تسلیم قضا سر ننهادیم

پیشانی بی‌سجدهٔ ما چین غضب داشت

دلگیرتر از منت مرهم نتوان زیست

زخمی‌که‌ لب ‌از خنده‌ ندزدید طرب داشت

بیدل دل هر ذره تپش‌خانهٔ آهی‌ست

نایابی مطلب چقدر درد طلب داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت

انگشت زینهار به غربال آب داشت

خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شده‌ست

نه چرخ یک علامت صاد انتخاب داشت

بیرون نجست ازآتش دل سعی هیچ‌کس

شور جهان چکیدن اشک کباب داشت

تا نقش ما غبارنشد برنخاستیم

کس پی نبرد صورت دیباچه خواب داشت

از پیکر خمیده‌، دل آسودگی ندید

این خانه پا ز حلقهٔ در در رکاب داشت

خاک فسرده بر سر ناموس اعتبار

گنجی‌ست درخیال‌که‌ما راخراب داشت

صبح ازل همان عدمم بوده در نظر

در پنبه‌زار نیزکتان ماهتاب داشت

یارب تبسم‌که زد این شیشه‌ها به سنگ

تاریخت اشکم از مژه بوی‌گلاب داشت

زین بزم‌، سر خوش دل مأیوس می‌رویم

پیمانهٔ شکستهٔ ماهم شراب داشت

دیدیم جلوه‌ای که کس آنجا نمی‌رسد

ای حیرت آب شوکه تماشا نقاب داشت

امروز با هزارکدورت مقابلیم

رفت آن صفاکه آینه با ما حساب داشت

سودیم دست و ختم شد اظهار وهم وظن

علم و عمل درین دو ورق صدکتاب داشت

این تیرگی‌که در ورق ما نوشته‌اند

چون سایه نسخه در بغل آفتاب داشت

دست رد ازگشودن لب‌کرد یأس بیخت

دم نازدن دعای همه مستجاب داشت

از عرض احتیاج شکستیم رنگ شرم

آه از حیاکه رنگ رخ ما حباب داشت

بیدل به قلزمی‌که تو غواص فطرتی

گوهرگره به رشتهٔ موج سراب داشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

نیشی تا علم همت عنقا برداشت

کلهی بود که ما را ز سرما برداشت

ازگرانباری این قافله‌ها هیچ مپرس

کوه یک نالهٔ ما بر همه اعضا برداشت

وصل مقصد چه‌قدر شکر طلب می‌خواهد

شمع اینجا نتوانست سر از پا برداشت

زندگی فرصت درس شرر آسان فهمید

منتخب نقطه‌ای از نسخهٔ عنقا برداشت

تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست

تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت

یک سر و این همه سودا چه قیامت‌ سازیست

حق فرصت نفسی بود اداها برداشت

دوری فطرت از اسرار حقیقت ازلیست

گوهر این عقده جاوید ز دریا برداشت

اوج قدر همه بر ترک علایق ختم است

آسمان نیز دلی داشت ز دنیا برداشت

دور پیمانهٔ خودداری ما آخر شد

امشب آن قامت افراخته مینا برداشت

زین خرامی‌ که غبارش همه اجزای دل است

خواهد ایینه سر از راه تو فردا برداشت

تیغ بیداد تو بر خاک شهیدان وفا

سرم افکند به آن ناز که‌ گویا برداشت

سیر این انجمنم وقف‌گدازی‌ست چو شمع

بار دوش مژه باید به تماشا بردشت

چقدر عالم بیدل به خیال آمده‌ایم

هرکه بر ما نظری کرد دل از ما برداشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

یک شبم در دل نسیم یاد آن‌گیسو گذشت

عمر در آشفتگی‌ چون سر به زیر مو گذاشت

شوخی اندیشهٔ لیلی درین وادی بلاست

بر سر مجنون قیامت از رم آهوگذشت

هیچ‌ کافَر را عذاب مرگ مشتاقان مباد

کز وداع خویش باید از خیال او گذشت

ای دل از جور محبت تا توانی دم مزن

ناله بی‌درد است خواهد از سر آن‌ کو گذشت

سیل همو‌اری مباش از عرض افراط‌ کجی

چین پیشانیست هرگه شوخی از ابرو گذشت

از سراغ عافیت بگذر که در دشت جنون

وحشت سنگ نشانها از رم آهو گذشت

عاقبت نقش قدم‌ گردید بالینم چو شمع

بسکه در فکر خود افتادم سر از زانو گذشت

موج جوهر می‌زند هر قطره خون در زخم من

سبزهٔ تیغ‌که یارب بر لب این جو گذشت

بی‌تأمل می‌توان طی کرد صد دریای خون

لیک نتوان،‌ از سر یک قطره‌، آب رو گذشت

تا به خود جنبی نشانها بی‌نشانی ‌گشته ست

ای بسا رنگی‌که در یک پر زدن از بو گذشت

بستر ما ناتوانان قابل تغییر نیست

موج گوهر آنقدر آسود کز پهلو گذشت

گر به این رنگ است بیدل کلفت ویرانه‌ات

رحم‌ کن بر حال سیلی‌ کز بنای او گذشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

هرچند درین‌ گلشن هرسو گل خودروییست

از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست

از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن

طول امل آفاق از عالم‌ گیسوییست

ای چرخ سر ما را پامال جفا مپسند

این لوح خط تسلیم از خاک سر کوییست

توفیق رسا عشق است‌، ما را چه توانایی‌ست

یاز‌یدن هر دستی از قوت بازوییست

بی‌جهد هلال اینجا مه نقش نمی‌بندد

ایجاد جبین ما وضع خم زانوییست

شام و سحر عالم تا صبحدم محشر

زین خواب که ما داریم گرداندن پهلوییست

هرسو نظر افکندیم دل کوشش بیجا داشت

عالم همه در معنی فریاد جنون‌خوییست

تفریق حق و باطل مصنوع خیالات است

گر خط نکند شوخی ‌هر پشت ورق روییست

فرصت نشناسانیم ما بیخردان ورنه

هر من که به پیش ماست تا دم زده‌ایم اوییست

هیچ است میان یار اما چه توان‌کردن

از حیرت موهومی بر دیده ی ما، موییست

جایی‌که غرور اوست از ماکه نشان یآبد

در بادیهٔ لیلی‌، مجنون رم آهوییست

بیدل به تواضع‌ها، صید دل ماکردی

ما بنده‌ی این وضعیم‌ کاین صورت ابروییست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423504
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث