به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هرچند درین‌ گلشن هرسو گل خودروییست

از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست

از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن

طول امل آفاق از عالم‌ گیسوییست

ای چرخ سر ما را پامال جفا مپسند

این لوح خط تسلیم از خاک سر کوییست

توفیق رسا عشق است‌، ما را چه توانایی‌ست

یاز‌یدن هر دستی از قوت بازوییست

بی‌جهد هلال اینجا مه نقش نمی‌بندد

ایجاد جبین ما وضع خم زانوییست

شام و سحر عالم تا صبحدم محشر

زین خواب که ما داریم گرداندن پهلوییست

هرسو نظر افکندیم دل کوشش بیجا داشت

عالم همه در معنی فریاد جنون‌خوییست

تفریق حق و باطل مصنوع خیالات است

گر خط نکند شوخی ‌هر پشت ورق روییست

فرصت نشناسانیم ما بیخردان ورنه

هر من که به پیش ماست تا دم زده‌ایم اوییست

هیچ است میان یار اما چه توان‌کردن

از حیرت موهومی بر دیده ی ما، موییست

جایی‌که غرور اوست از ماکه نشان یآبد

در بادیهٔ لیلی‌، مجنون رم آهوییست

بیدل به تواضع‌ها، صید دل ماکردی

ما بنده‌ی این وضعیم‌ کاین صورت ابروییست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

گرم‌رفتاری که سر در راه آن یکتا گذاشت

گام اول چون شرر خود را به جای پاگذشت

وارث دیگر ندارد دودمان زندگی

هرکه‌حسرت‌برد اپن‌جا عبرتی‌بر ماگذاشت

درتماشای تو چون آ‌بینه از جنس شعور

آنچه با ما بود حیرت بود و چشمی واگذاشت

الوداع ای نغمهٔ فرصت‌، ‌کز افسون امل

عشرت امروز ما بنیاد بر فردا گذاشت

بی‌نیازیهای یأس از بهر ما سامان نکرد

آنقدر دستی که نتوان دامن دلها گذاشت

بعد ازین دربند گوهر خاک می‌باید شدن

قطر ما رقص موجی داشت در دریاگذاشت

درگداز خود چو اخگر فیض مرهم دیده ایم

می‌توان خاکستر ما را به داغ ما گذاشت

همت ما را دماغ بی‌نشانی هم نبود

خودنمایی اینقدر سر در پی عنقا گذاشت

سجده شکر فنا خاص جبین شمع نیست

هرکه طی‌کرد این بیابان سر به زیر پا گذاشت

جور طفلان هم بهار راحت دیوانه است

سر به سنگی می‌نهد گر دامن صحرا گذاشت

گر عروج آهنگی‌، از زندانگه‌گردون برآ

می سراپا نشئه شد تا دامن مینا گذاشت

شب ز برق بیخودی چون‌کاغذ آتش‌زده

سوختم چندان‌که داغت بر تن من جاگذاشت

چو سپند از درد و داغ بی‌کسیهایم مپرس

دود آهی داشتم رفت و مرا تنها گذاشت

هرکه زد بیدل به سیر وادی حیرت قدم

گام اول حسرت رفتن چو نقش پا گذاشت

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

در ربط خلق یکسر ناموس‌کبریایی‌ست

چون‌سبحه هر اینجا در عالم جدایی‌ست

منعم به چتر و افسر اقبال می‌فروشد

غافل‌که بر سر ما بی‌سایگی همایی‌ست

وارستگی ایاغیم‌، بی‌وهم باغ و راغیم

صبح فلک دماغیم بر بام ما هوایی‌ست

دارد جهان اقبال‌، ادبار در مقابل

بر خودسری مچینید هرجا سری‌ست پایی‌ست

آرام و رم درین دشت فرق آنقدر ندارد

در دیده آنچه‌کوهی‌ست‌درگوشها صد‌ایی‌ست

آوارهٔ خیالات دل بر چه بندد آخر

گر عشق‌بی‌نیازست‌در حسن بی‌وفایی‌ست

زین‌ورطهٔ خجالت آسان نمی‌توان رست

چون شمع زندگی را در هر عرق شنایی‌ست

در خورد سخت‌جانی باید غم جهان خورد

ترکیب وسع طاقت معجون اشتهایی‌ست

بیمایگان قدرت شایستهٔ قبولند

دست شکسته بارش برگردن دعایی‌ست

گوش تظلم دل زین انجمن‌که دارد

دنیا گذرگهی بهند پنداشتیم جایی‌ست

گلزار بی‌بریها وارستگی بهار است

درگرد موی چینی فریاد سرمه‌سایی‌ست

بیدل‌کجا بردکس بیداد بی‌تمیزی

در سرنگونی بید هم برگ پشت پایی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست

که خو‌‌دپرستی عالم‌، بهار یکتایی‌ست

نه‌ گلشنی‌ست به پیش نظر، نه‌دشت و نه در

بلندی مژه ا‌ث منظر خودآرایی‌ست

بهار رمز ازل تا چه وقت‌کیرد رنگ

هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب نایی‌ست

مگیر ز غیب برآییم‌ تا عیان گردیم

ز خود نشان چه دهد قطره‌ای‌ که دریایی‌ست

ز ذات محض چه اسما که برنمی‌آییم

جهان وهم و گمان فطرت معمایی‌ست

دل از تکلف هستی جنون‌نمایی کرد

نفس در آینه رنگ بهار سودایی ‌ست

به بلزم وصل جنون ناگزبر عشه افتاد

ز منع بلبل ادب کن بهار سودایی ست

کس به ستر عیوب نفس چه چار‌ند

غبار نیستی آیینه‌ایم و رسوایی‌ست

لطافتی‌ست به طبع درشتی آفاق

مقیم پرده سنگ انتظار مینایی‌ست

شکست بام و دری چند می‌کند فریاد

که از هوا به‌در آیید خانه صحرایی‌ست

به عرض نیم نفس‌ کس چه‌ گردن افرازد

حباب ما عرق انفعال پیدایی ‌ست

تو هم دری چو شرر واکن و ببند، بس است

به‌ کارخانهٔ فرصت‌، عدم تماشایی ‌ست

فتاده‌ایم به راهت چو سایه جبهه به خاک

ز پش ما به تغافل زدن چه رعنایی‌ست

رعونتی به طبعت‌ که چون غبار سحر

اگر به باد روی پیشت اوج‌پیمایی‌ست

تلاش‌ کعبه و دیرت نمی‌رود بیدل

بهشت ‌و دوزخ‌خویشی خیال هرجایی ‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

برگ طربم عشرت بی‌برگ و نوایی‌ست

چون آبله بالیدنم از تنگ‌قبایی‌ست

در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم

بی‌طاقتی نبض طلب هرزه‌درایی‌ست

کو شور جنونی‌که اسیران ادب را

در دام و قفس حسرت یک ناله رهایی‌ست

فرش در دل باش‌کزین‌گوشهٔ الفت

هرجا روی از آبلهٔ پاکف پایی‌ست

آرایش‌گل منت مشاطه ندارد

بی‌ساختگی‌های چمن حسن خدایی‌ست

خلوتگه وصل انجمن‌آرای‌ دویی نیست

هشدارکه اندیشهٔ آغوش جدایی‌ست

تا رنگ قبولی به دل از نقش تمناست

گر خود همه آیینه شوی‌کارگدایی‌ست

ای خاک‌نشین‌کسب ادب مفت سفالت

اندیشهٔ چینی مکن این جنس خطایی‌ست

آنجاکه‌گل حسن حیاپرور نازست

سیر چمن آینه هم دیده‌درایی‌ست

فریادکه یک عمر غبارنفس ما

زد بال و ندانست که پروازکجایی‌ست

کو صبروچه طاقت‌که به صحرای محبت

در آبله پاداری و در ناله رسایی‌ست

اندیشه چمن طرح‌کن سجدهٔ شوقی‌ست

امروز ندانم کف پای که حنایی‌ست

چون اشک من و دوش چکیدن چه توان‌کرد

سرمایهٔ اول قدمم آبله‌پایی‌ست

مجموعهٔ امکان سخنی بیش ندارد

بیدل مرو از راه‌که این ساز نوایی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 4:38 PM

 

عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست

در هر مکان چو نقش نگین جای ‌من تهیست

بی‌حرف ساز صوت و صداگل نمی‌کند

زین ‌جا مبرهن‌ است که این ‌انجمن تهیست

چشم‌حریص و سیری جاه‌، این‌.چه ممکن است

هرچند شمع نور فشاند لگن تهیست

این خانه‌ها که خار و خس انبار حرص ماست

چون حلقه‌های در همه بی‌رفتن تهیست

بر رمز کارگاه سخن پی نبرد‌ایم

تاکی زبان زپرده بگوید دهن تهیست

ضبط نفس غنیمت عشرت شمردنست

گر بوی گل قفس شکند این چمن تهیست

عمری‌ست ‌گوش خلق ز افسون ما و من

انباشته‌ست پنبه و جای سخن تهیست

ناموس شمع‌ کشته به فانوس واگذار

دستی‌ کز آستین به در آرم ز من تهیست

می در قدح ز بیکسی شیشه غافل است

چندان‌که غربت است پر از ما، وطن تهیست

نتوان به هیچ‌ پرده سراغ وصال یافت

بیدل‌ ز بوی یوسف ما پیرهن تهیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست

چون شبنم ازوداع عرق جای من تهی‌ست

نیرنگ عالمی به خیالم شمرده‌گیر

صفر ز خودگذشته‌ام اجزای من تهی‌ست

رنگی ندارد آینهٔ مشرب فنا

ازگرد خوا دامن صحرای من تهی‌ست

دل محو مطلق است چه هستی‌کجا عدم

از هرچه دارد اسم معمای من تهی‌ست

چون صبح بالی از نفس سرد می‌زنم

عمری‌ست آشیانهٔ عنقای من‌تهی‌ست

از نقد دستگاه زیانکار من مپرس

امروز من چوکیسهٔ فرد‌ای من تهی‌ست

چون پیکر حبابم از آفت سرشته‌اند

از مغز عافیت سر بی‌پای من تهی‌ست

یارب نقاب کس ندّرد اعتبار پوچ

از یک حباب قالب دریای من تهی‌ست

تاکی فروشم از عرق شرم جام عذر

چشمش خمار دارد و مینای من‌تهی‌ست

بیدل سرمحیط سلامت چه موج وکف

تا او بجاست جای تو و جای‌من‌تهی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

فریاد که در عالم تحقیق‌ کسی نیست

یک خانهٔ عنقاست ‌که آنجا مگسی نیست

با عقل چه جوشیم‌که جز وهم ندارد

از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست

گر دل بتپد غیر نفس‌ کیست رفیقش

ور چشم پرّد جز مژه امید خسی نیست

حیرت ز رفیقان سفرکرده چه جوید

دیدیم‌ که رفتند و صدای جرسی نیست

بر وعده دیدار که فرداست حسابش

امروز چه نالیم نفس همنفسی نیست

ای کاش دمی چند گرفتار توان زیست

اما چه توان کرد که دام و قفسی نیست

بر بیکسی‌ کاغذ آتش زده رحمی

کاین قافله را غیر عدم پیش و پسی نیست

چون شمع به امید فنا چند توان سوخت

ای باد سحر غیر تو فریادرسی نیست

بیدل الم و عیش خیالات تعین

تا چشم‌گشایی ‌که ‌گذشته‌ست و بسی نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست

سرسبزی این مزرعه را برق‌ گیاهیست

بی‌جرأت بینش نتوان محو تو گشتن

سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست

کی سد ره اشک شود، دامن‌ رنگم

گر کوه بود در دم سیلش پر کاهیست

جز صیقلی آیینهٔ آب ندارد

هرچندکه سرو لب جو، مصرع آهیست

عزت‌طلبی‌، جوهر تسلیم به ‌دست آر

اینجا خم طاعت‌، شکن طرف ‌کلاهیست

تا چند زند لاف بلندی‌، سرگردون

این بیضه به زبر پر پرواز نگاهیست

بر حاصا دنیا چفدر ناز توان‌کرد

سرتاسر این مزرعه یک مشت ‌گیاهیست

فرش در دل شو،‌که ‌درین عرصه نفس را

از هرزه‌دوی خانهٔ آیینه پناهیست

زین‌ هستی بیهوده صوابی‌ که تو داری

گر جرم تصور نکنی سخت ‌گناهیست

فال سر تسلیم زن و ساز قدم ‌کن

تا منزل رحت زگریان نو رآهیست

بیدل پی آن جلو‌ه که من رفته‌ ام ازخویش

هر نفش قدم، صورت خمیازه آهیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

 

صاف‌طبعان را غمی از خار خارکینه نیست

زحمت مژگان به چشم‌گوهر و آیینه نیست

در زراعتگاه امکان بسکه بیم آفت است

خلق را چون دانهٔ‌گندم دلی در سینه نیست

فیل صاحب‌منصب است و گاو و خر روزینه‌دار

فخر انسانی ز روی منصب و روزینه نیست

قسمت منعم ز دنیا بند وسواس است و بس

قفل‌را جز عقدهٔه دل حاصل ازگنجینه نیست

ابر دارد در نمد آیینهٔ گلزار را

پنبهٔ داغم به غیر از خرقه‌‌ی پشمینه نیست

مشکل است آیینه از زنگ صفا پرداختن

گر همه‌سنگ‌است‌دل‌فارغ‌ز مهر وکینه نیست

جز خیالت دلنشین ما نگردد نقش غیر

عکس چون حیرت مقیم خانهٔ آیینه نیست

در محبت رهنورد جاده ی دردیم و بس

چون سحرجولان ما بیرون چاک سینه نیست

پی نبرد اندیشه بر بطلان احکام نفس

سالها رفت از خود و تقویم ما پارینه نیست

چند روزی‌شد به هستی ریشه پیداکردنت

می‌توان‌ کند از زمین‌ کاین ‌نخل ‌پر دیرینه نیست

بهر درد بینوایی صبرتسکین است و بس

دست بر دل زن‌ که دیگر دلق ما را پینه نیست

سعد و نحس‌دهربیدل‌کی دهد تشویش ما

همچو طفلان ‌کار ما با شنبه و آدینه نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4425190
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث