به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست

وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست

کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست

جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست

هر سر مو بهر غفلت‌پیشه بالین پر است

از برای خواب‌مخمل بستری درکار نیست

می‌برد چون‌گردباد از خویش سرگردانی‌ام

سرخوش‌دشت‌جنون‌را ساغری‌درکار نیست

در نیام هر نفس تیغ دو دم خوابیده است

چون‌سحر در قطع هستی خنجری‌درکار نیست

مشت خاک ما سراپا فرش تسلیم است وبس

سجدهٔ ما را جبینی و سری درکار نیست

خویش‌را از دیدهٔ‌خودبین خود پوشیدن است

احتیاط ما برا‌ی دیگری درکار نیست

فکرمرکب در طریق فقر، سازگمرهی‌ست

نفس‌در فرمان اگر باشد خری‌درکار نیست

جوش خون‌، نازکدلان‌را پوست برتن می‌درد

از ضعیفی بر رگ‌گل نشتری درکار نیست

استقامت بس بود ارباب همت راکمال

بهر تیغ‌کوه بیدل جوهری درکار نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

مست‌عرفان را شراب دیگری درکار نیست

جز طواف خویش دور ساغری درکار نیست

سعی‌ پروازت چو بوی ‌گل ‌گر از خود رفتن است

تا شکست رنگ باشد شهپری در کار نیست

سوختن‌ چون شمع اوج پایهٔ اقبال ماست

داغ مظور است اینجا اختری در کار نیست

صبح را اظهار شبنم خنده دندان‌نماست

سینه‌چاک شوق را چشم تری درکار نیست

خفت وتمکین‌حجاب نشئهٔ وارستگی‌ست

بحر اگر باشی حباب و گوهری در کار نیست

شانه گر مشاطهٔ زلفت نباشد گو مباش

دفتر آشفتگی را مسطری در کار نیست

آتش خورشید را نبود کواکب جز سپند

حسن‌چون سرشار باشد زیوری‌درکار نیست

شعله‌ها در پرده سعی جهان خوابیده است

گر نفس سوزدکسی آتشگری درکار نیست

اضطراب دل ز هر مویم چکیدن می‌کشد

چون رگ ابر بهارم نشتری در کار نیست

عالم عجز است اینجا جاه کو، شوکت کدام

تا توانی ناله‌کن ‌کر و فری در کار نیست

خشت بنیاد تو بر هم چیدن مژگان بس است

در تغافلخانه‌، بام و منظری درکار نیست

زهد و تقوا هم‌خوش ‌است اما تکلف ‌بر طرف

درد دل را بنده‌ام دردسری در کار نیست

حرص قانع نیست بیدل ورنه از ساز معاش

آنچه ما درکار داریم اکثری در کار نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

دیده حیرت نگاهان را به مژگان ‌کار نیست

خانهٔ آیینه در بند در و دیوار نیست

انقیاد دور گردون برنتابد همتم

همچو مرکز حلقهٔ‌گوشم خط پرگار نیست

ناتوانی سرمه در کار ضعیفان می‌کند

رنگ ‌گل را درشکست خود لب اظهار نیست

می‌کشد بی‌مغز، رنج از دستگاه اعتبار

جز خم و پیچ از بزرگی حاصل دستار نیست

فارغ‌است از دود تا شد شعله‌ خاکسترنشین

بر نمدپوشان غبار تهمت زنار نیست

سایه اینجا پرتو خورشید دارد در بغل

زنگ ‌هم چون خلوت آیینه بی‌دیدار نیست

سد راه‌کس مبادا دورباش امتیاز

هر دو عالم خلوت یار است و ما را بار نیست

از اثرهای نفس چون صبح بویی برده‌ابم

بیش ازین آیینهٔ ما قابل زنگار نیست

غنچهٔ‌دل چون حباب از خامشی دارد ثبات

خامهٔ ما را به جز پاس نفس دبوار نیست

گرز دنیا بگذریم افسون عقبا حایل است

منزلی تا هست باقی‌، راه ما هموارنیست

دیده‌ها باز است اما خواب می‌بینیم و بس

تا مژه بر هم نیابد هیچکس بیدار نیست

بسکه مردم دامن احسان ز هم واچیده‌اند

بیدل از خسّت ‌کسی ‌را سایهٔ دیوار نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

رنگ‌عجزم لیک با وضع‌ خموشم ‌کار نیست

در شکست بال دارم ناله‌گر منقار نیست

در تأمل بیشتر دارد روانی شعر من

مصر عم از سکته جز شمشیر لنگردار نیست

عجزتجدید هوسها را نفس آیینه است

یک‌ ورق عمری‌ست‌ می‌گردانم و تکرار نیست

اختلاط‌ خودفروشان‌گر به‌این بیحاصلی‌ست

خانهٔ آیینه را قفلی به از زنگار نیست

ازکمین عسیبجو آگاه باید دم زدن

گوشهای حاضران جز در پس دیوار نیست

محوگشتن منتهای مقصد شوق رساست

چون ‌نگه غیر از تحیر مُهر این‌ طومار نیست

بردباری طلینتم خاک تامل پیشه‌ام

غیر هستی هر چه بر دوشم ببندی بار نیست

اشک چشم‌ گوهرم‌، برق چراغ حیرتم

کوکبم یک غم اگر در خود تپد سیار نیست

غافل از سیرگداز دل نباید زیستن

هست در خون گشتنت رنگی که در گلزار نیست

هرکجا او جلوه‌ دارد عرض ‌هستی ‌مفت ماست

عکس را آیینه می‌باید نفس در کار نیست

گر به‌ این رنگ ‌است بیدل انفعال هستی‌ام

سنگ را هم آب‌ گشتن آنقدر دشوار نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

خواب را‌در دیدهٔ حیران عاشق بار نیست

خانهٔ خورشید را با فرش مخمل‌کار نیست

عشق مختار است با تدبیر عقلش‌کار نیست

این‌کنم یا آن‌کنم شایستهٔ مختار نیست

شعلهٔ آواز ما در سرمه بالی می‌زند

شمع را از ضعف رنگ ناله در منقار نیست

حسن یکتایی وآغوش دویی، رهم است وهم

تا تو از آیینه می‌یابی اثر دیدار نیست

چارسوی دهر از شور زیانکاران پر است

آنکه با خود مایه‌ای دارد درتن بازار نیست

در حصول‌گنج دنیا از بلا ایمن مباش

نقش روی درهمش جز پیچ‌وتاب مار نیست

عبرت آیینه گیر، ای غافل از لاف کمال

عرض جوهر جزخراش چهرهٔ اظهار نیست

زین تعلقهاکه بر دوش تخیل بسته‌ایم

آنچه از سر می‌توان واکرد جز دستار نیست

آمد و رفت نفس دارد غبار حادثات

جز شکستن‌کاروان موج را در بار نیست

دل به ذوق وعدهٔ فرداست مغرور امل

عشق‌گوید چشم واکن فرصت این مقدار نیست

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب

درلباس هستی ما جزنفس یک‌تارنیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست

هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است

خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست

حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت

غیر چشم سیر، جام هیچکس سرشار نیست

حسن و عشق آیینهٔ شهرت‌گرفت از اتفاق

تا نباشد از دو سر محکم صدا در تار نیست

سختی دل ناله را سنگ ره آزادگی‌ست

رشته تا صاحب‌گره باشد رهش هموار نیست

تا فنا ما را همین تار نفس بایدگسیخت

شمع یک دم فارغ از واکردن زنار نیست

غفلت عالم فزود از سرگذشت رفتگان

هرکجا افسانه باشد هیچ‌کس بیدار نیست

تا توان از صورت انجام خود واقف شدن

باوجود نقش پا آیینه‌ای درکار نیست

مفت چشم ماست سیراین چمن اما چه سود

اینقدر رنگی‌که می‌بالدکم از دیوار نیست

اشک ما را پاس ناموس ضعیفی داغ‌کرد

ورنه مژگان تا به جیب و داهن ال مقدار نیست

چون نفس یکسر وطن آوارهٔ نومیدیم

گرهمه دل جای ما باشدکه ما را بار نیست

کی توان بیدل حریف چاک رسوایی شدن

چون سحر پیراهن ما یک‌گریبان‌وار نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

عمری‌ست به‌چشمم ز نم اشک اثر نیست

ای دل تو کجایی ‌که غبارت به نظر نیست

محرومی غفلت نظری را چه علاج ‌است

خلقی‌ست درین خانه برون در و در نیست

وهم آینهٔ خلق به زنگارگرفته‌ست

گر چشم‌گشایی مژه‌ات پیش نظر نیست

طاث همه را در دم شمشیر نشانده‌ست

تا سینه درین معرکه باقیست سپر نیست

با لعل بتان سهل مدان دعوی یاقوت

کم نیست دم لاف همان را که جگر نیست

تشویش تردّد مکش از فکر میانش

دست تو گر اینخا نشود حلقه‌ کمر نیست

بی ‌دردی ما زبر فلک سخت غریب است

در خانهٔ دودیم و کسی را مژه تر نیست

امید فنا نیز درین بزم فضولیست

این ‌شمع‌ در اینجا همه ‌شام ‌است ‌و سحر نیست

چون شیشهٔ ساعت به فسونخانهٔ‌ گردون

زبر قدم آن خاک نیابی‌ که به سر نیست

معیار برومندی این باغ گرفتیم

سرها به سر دار رسیده‌ست ثمر نیست

جان‌ و جسد عشق‌ و هوس جمله سراب است

کس نیست ‌کند فهم که هستی چقدر نیست

ای‌گرد پر افشان سحر در چه خیالی

چین کن زه دامن ‌که ‌گریبان دگر نیست

نامحرم پرواز فنایم چه توان کرد

چون رنگ پری دارم و سر در ته پر نیست

بیدل اگر این است سر و برگ شعورت

هرچند به آن جلوه رسی غیر خبر نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست

آرزو مستوریی داردکه رسواکردنی‌ست

چون حبابم داغ دارد حیرت تکلیف شوق

دیده محروم نگاه و سیر دریاکردنی‌ست

از نفس دزدیدن بوی‌گلم غافل مباش

دامن پیچیده‌ای دارم که صحرا کردنی‌ست

نیستم بیهوده گرد چارسوی اعتبار

مشت خاکی دارم و با باد سوداکردنی‌ست

خواهشی کو، تا توانم فال نومیدی زدن

سوختن را نیز خاشاکی مهیاکردنی‌ست

جیب نازی می‌درد صبح بهار جلوه‌ای

مژده ای آیینه رنگ رفته پیداکردنی‌ست

می‌کند خاکستری گرد از نقاب اخگرم

قمریی در بیضه می‌نالدتماشاکردنی‌ست

قید هستی برنتابد جوش استیلای عشق

چون هواگرمی‌کند بند قبا واکردنی‌ست

کشتی موجی به توفان شکستن داده‌ایم

تا نفس‌باقی‌ست دست عجز بالاکردنی‌ست

پیکر خاکی ندارد چاره از عرض غبار

نسخهٔ‌ما بسکه بی‌ربط است اجزاکردنی‌ست

عجز می‌ گوید به آواز حزین درگوش من

کز پر وامانده سیر عافیتها کردنی‌ست

لطف معنی بیش ازین بیدل ندارد اعتبار

از خیال نازکت بوی‌گل انشاکردنی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

هیچکس چون من درین‌ حرمان‌سرا ناشاد نیست

عمر در دام و قفس ضایع شد و صیاد نیست

کیست تا فهمد زبان بینواییهای من

از لب زخمم همین خون می‌چکد فریاد نیست

آسمانی در نظر داریم وارستن کجاست

در خیال این شیشه تا باشد پری آزاد نیست

با نفس‌گردد مقابل‌کاش شمع اعتبار

در زمین پست می‌سوزبم‌ کانجا باد نیست

موج و کف مشکل‌ که‌ گردد محرم قعر محیط

عالمی بیتاب تحقیق است و استعداد نیست

زشتی ما را به طبع روشن افثادست‌کار

هرکجا آیینه‌پردازیست زنگی شاد نیست

طفل بازی‌گوش نسیانگاه سعی غفلتیم

هرچه خواندیم از دبیرستان عبرت‌، یاد نیست

هرچه باشی ناگزیر وهم باید بودنت

خاک‌شو، خون خور، طبیعت قابل ارشاد نیست

سجده پابرجاست از تعمیر عجز آگاه باش

غیرنقش پا شدن خشتی درین بنیاد نیست

پیکر خاکی به ذوق نیستی جان می‌کند

تا نگردد سوده سنگ سرمه بی‌فریاد نیست

دعوت آفاق ‌کن ‌گر جمع خواهی خاطرت

سیل تا مهمان نگردد خانه‌ات آباد نیست

خفت تغییر برتمکین ما نتوان‌گماشت

انفعال بال و پر در بیضهٔ فولاد نیست

عشق گاهی قدردان درد پیدا می‌کند

بیستون‌ گر تا ابد نالد دگر فرهاد نیست

بی‌نشان رنگیم و تصویر خیالی بسته‌ایم

حیرت آیینه نقش خامهٔ بهزاد نیست

حرف ‌جرأت‌، خجلت ‌تسلیم‌ کیشان وفاست

هر چه باداباد اینجا، هر چه باداباد نیست

ضعف پهلو بر کمر می‌باید از هستی ‌گذشت

شمع اگر تا پای خود دارد سفر بی‌زاد نیست

انتخاب فطرت دیوان بیدل کرده‌ایم

معنی‌اش را غیر صفر پوچ دیگر صاد نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

بر تپیدنهای دل هم دیده‌ای واکردنی‌ست

رقص بسمل عالمی دارد تماشاکردنی‌ست

یا به خود آتش توان زد یا دلی بایدگداخت

گر دماغ عشق باشد اینقدرهاکردنی‌ست

از ورق‌گردانی شام و سحر غافل مباش

زیرگردون آئچه امروز است فرداکردنی‌ست

هرکف خاکی به جوش صدگدازآماده است

یک قلم اجزای این میخانه صهباکردنی‌ست

خاک‌ما خون‌گشت و خونها آب‌گردید وهنوز

عشق‌می‌داندکه بی‌رویت‌چه با ماکردنی‌ست

حشر آرامی دگر دارد غبار بیخودی

یک قیامت از شکست رنگ برپاکردنی‌ست

بی‌نشانی می‌زند موج از طلسم‌کاینات

گر همه رنگ است‌هم پرواز عنقاکردنی‌ست

حیرتی دادم خبر از پردهٔ زنگار جسم

شاید این آیینه دل باشد مصفاکردنی‌ست

مشرب درد تو دارم سیر عالم‌کرده‌ام

گر همهٔک‌قطرهٔ‌خون‌است دل‌جا کردنی‌ست

اضطرابم درگره دارد کف خاکستری

چون سپند از نالهٔ من سرمه انشاکردنی‌ست

قامت خم‌گشته می‌گویند آغوش فناست

ناخنی‌گل‌کرده‌ام این عقده هم واکردنی‌ست

شخص تصویریم بیدل زکمال ما مپرس

حرف ما ناگفتنی وکار ما ناکردنی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4424643
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث