به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست

چشم مخمل‌رازشوق پای بوست خواب نیست

بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق

آب وخاک بسملت ازعالم سیماب نیست

شوخی مهتاب و تمکین‌کتان پرظاهر است

بر بنای صبر ما شوقت‌کم از سیلاب نیست

کی تواند آینه عکس ترا در دل نهفت

ضبط این‌گوهر به چنگ سعی هرگرداب نیست

سایه را آیینهٔ خورشید بودن مشکل است‌

خودبه‌خوددرجلوه‌باش اینجاکسی‌راتاب‌نیست

خرقه از لخت جگر چون غنچه در برکرده‌ایم

در دیار ما قماش دل‌درستی‌‌باب‌نیست

ای حباب از سادگی دست دعا بالا مکن

در محیط عشق جز موج خطرمحراب‌نیست

برگ برگ این‌گلستان پرده‌دار غفلت است

غنچهٔ بیدار اگرگل‌گشت‌گل بیخواب نیست

دور نبودگر فلک ییچد به خویش از ناله‌ام

دود را از شعله حاصل غیرپیچ و تاب نیست

تا توانی چون نسیم آزادگی ازکف مده

آشنای رنگ جمعیت‌گل اسباب نیست

از فروغ این شبستان دست باید شست و بس

آب گردیده‌ست سامان طرب مهتاب نیست

بیدل از احباب دنیا چشم سرسبزی مدار

کشت‌این شطرنج‌بازان دغل سیراب نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

جزخون‌دل زنقد سلامت به دست نیست

خط امان شیشه به غیر از شکست نیست

آرام عاشق آینه‌پردازی فناست

مانند شعله‌ای‌که زپا تا نشست نیست

خلقی به وهم خویش پرافشان وحشت است

لیک آنقدر رمی‌که‌کس از خویش رست نیست

بنیاد عجز ریختهٔ رنگ سرکشی‌ست

در طره‌ای‌که تاب ندارد شکست نیست

ماییم و سرنگونی ازپا فتادگی

در وادیی‌که نقش قدم نیز پست نیست

جمعیت حواس در آغوش بیخودی‌ست

ازهوش بهره نیست‌کسی راکه مست نیست

دیوانگان اسیر خم و پیچ وحشتند

قلاب ماهیان توموج است شست نیست

دل صید شوق و دیده اسیر خیال توست

ویرانه‌کشوری‌که به این بند و بست نیست

عالم فریب دیدهٔ عاشق نمی‌شود

آیینهٔ خیال تو صورت‌پرست نیست

آسودگی چگونه شود فرش عافیت

پای مراکه آبله هم زیردست نیست

بیدل بساط وهم به خود چیده‌ام چو صبح

ورنه زجنس‌هستی من‌هرچه‌هست‌نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

نیاز نامهٔ ما عرض سجده عنوانیست

ز خامه آنچه برون ریخت نقش پیشانیست

درین جریده به تسخیر وحشیان خیال

صریر خامه نفس‌سوزی پریخوانیست

سروش انجمن عشق این ندا ‌دارد

که هر چه می‌شنوی نغمهٔ تو می‌دانیست

چه جلوه‌ها که از این انجمن نمی‌گذرد

تو فال آینه زن گر دماغ حیرانیست

مجاز پردهٔ ناموسی حقیقت توست

به هوش باش ‌که زیر لباس عریانیست

دمیده‌ایم چو صبح از طبیعت وحشت

غبار ما همه آثار دامن‌فشانیست

عدم توهم هستی‌ست هرچه باداباد

رسیده‌ایم به آبادیی که وبرانیست

به پیچ و تاب نفس دل مبند فارغ باش

که این غبار تپش‌ کاکل پریشانیست

غرور شیوهٔ اهل ادب نمی‌باشد

سری ‌که موج‌ گهر می‌کشد گریبانیست

قماش فهم نداریم ورنه خوبان را

اتوی پیرهن ناز چین پیشانیست

به جزر و مد تلاطم سبب مخواه و مپرس

محیط سودن کفهای ناپشیمانیست

غبار مهلت هستی کسی چه بشکافد

ز خاک می‌شنویم اینکه باد زندانیست

مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل

چراغ محفل تسلیم چشم قربانیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست

چون آتش یاقوت‌که تب دارد و تب نیست

وهم‌است‌که در ششجهتش ریشه دویده‌ست

سرسبزی این مزرعه بی‌برگ‌کنب نیست

چشمی به تأمل نگشوده‌ست نگاهت

بروضع جهان‌گر عجبت نیست عجب نیست

تا زنده‌ای امید غنا هرزه خیالی‌ست

این آمد ورفت نفست غیرطلب نیست

شغل هوس خواجه مگرگم شود از مرگ

این‌حکهٔ هنگامهٔ حرص است جرب نیست

در هیچ صفت داد فضولی نتوان داد

تا دل هوس‌انشاست جهان جای طلب نیست

دور است شکست دل از آرایش تعمیر

این‌کارگه شیشهٔ رنگ است حلب نیست

تسلیم‌وسر وبرگ فضولی چه جنون است

گر ریشه‌کند دانه‌ات ازکشت ادب نیست

کامل‌ادبان قانع یک سجده جبینند

مشتاق زمین‌بوس هوس تشنهٔ لب نیست

بی‌باده دل از زنگ طبیعت نتوان شست

افسوس‌که در آینه‌ها آب عنب نیست

بیدل غم روز سیه ازما نتوان برد

چین سحراینجا شکن دامن شب نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

خانهٔ چشمی‌که من دارم‌کم ازگرداب نیست

رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس

درگسستن عالمی دارم‌که در مضراب نیست

تا به ذوق‌گوهر مقصد توان زد چشمکی

در محیط آرزو یک حلقهٔ‌گرداب نیست

دست و پا از آستین و دامن آن‌سو می‌زنیم

مشرب دیوانگان زندانی آداب نیست

در شبستان سیه بختی ز بس‌گمگشته‌ایم

سایه‌‌ی ما نیز بار خاطر مهتاب نیست

زاهدا لاف محبت سزنی هشیار باش

زخم شمشیراست این خمیازهٔ محراب نیست

خار خار بوریا و دلق فقر از دل برآر

آتش‌است‌ای‌خواجه‌اینهامخمل‌وسنجاب‌نیست‌

دیده‌ها باز است و اسباب تماشا مغتنم

لیک‌درملک خرد جز جنس غفلت یاب نیست

ز اخلاط سخت‌رویان‌کینه جولان می‌کند

سنگ وآهن تا به هم ناید شرربیتاب نیست

حال دل پرسیده‌ای بیطاقتی آماده باش

شوخی افسانهٔ ما دستگاه‌خواب‌نیست

مدعا تحقیق و دل جنس امید، آه از شعور

ما چنان آیینه‌ای داریم‌کانجا باب نیست

آنچه‌می‌گویند عنقا ای زخود غافل تویی

گرتوانی‌یافت خودرا مطلبی‌نایاب نیست

شوخی تمثال هستی برنیابد پیکرم

آنقدر خاکم‌که در آیینهٔ من آب نیست

بیدل آن برق‌نظرها آنچنان در پرده ماند

غافلان‌گرم انتظار و محرمان را تاب نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

تومست وهم ودرین بزم بوی صهبا نیست

هنوزجزبه دل سنگ جای مینا نیست

خیال عالم بیرنگ رنگها دارد

کدام نقش‌که تصویر بال عنقا نیست

بمیر وشهره شوای دل‌کزین مزار هوس

چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشم بسته خیال حضور حق پختن

اشاره‌ای‌ست‌که اینجا نگاه بینا نیست

دلت به عشوهٔ عقبا خوش است ازین غافل

که هرکجا، تویی، آنجا به غیر دنیا نیست

به هرچه وارسی از خودگذشتنی دارد

به‌هوش باش‌که امروز رفت وفردا نیست

به نامیدی ما، رحمی‌، ای دلیل فنا!

که آشیان هوسیم ودرین چمن جا نیست

حریرکارگه وهم را چه تار و چه پود

قماش ما ز لطافت تمیزفرسا نیست

تو جلوه سازکن و مدعای دل دریاب

زبان حیرت آیینه بی‌تقاضا نیست

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست

رسیده‌ایم به جایی‌که بیدل آنجا نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

قانون ادب پرده در صورت و صدا نیست

زین ساز مگو تا نفست سرمه نوا نیست

از هرچه اثر واکشی افسانه دلیل است

سرمایهٔ این قافله جز بانگ درا نیست

هر حرف ‌که آمد به زبان منفعلم ‌کرد

کم جست ازین کیش خدنگی که خطا نیست

همت چقدر زیر فلک بال‌ گشاید

پست است به حدی‌ که درین خانه هوا نیست

عمری‌ست که از ساز بد اندامی آفاق

گر رشته و تابی‌ست به هم تنگ قبا نیست

ما را تری جبهه به عبرت نرسانید

جنس عرق سعی زدگان حیا نیست

بی‌عجز رسا قابل رحمت نتوان شد

دستی که بلندی رسدش باب دعا نیست

هشدار که در سایه‌ دیوار قناعت

خوابی‌ست‌ که در خواب پر و بال هما نیست

واماندهٔ عجزیم ز افسون تعلق

گر دل نکشد رشته‌، نفس آبله‌پا نیست

ازجهل وخردتا هوس وعشق ومحبت

جز ما چه متاعی‌ست‌ که در خانه‌ ما نیست

ما را کرم عام تو محتاج غنا کرد

گر جلوه تغافل زند آیینه گدا نیست

جز معنی از آثار عبارت نتوان خواند

گر غیر خدا فهم کنی غیر خدا نیست

هر بی‌بصری را نکند محرم تحقیق

آن دست حنا بسته ‌که جز رنگ حنا نیست

بیدل رم فرصت چمن‌آراست در اینجا

گل فکر اقامت چه‌ کند رنگ بجا نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

زندگی شوخی کمین رمیست

فرصت گیر و دار صبحدمیست

بسکه تنگ است عرصهٔ امکان

چون ‌نگه هرطرف روی قدمیست

پوست بر تن دربدن ممسک

همچو ماهی جدایی درمیست

عجز خوش استقامتی دارد

بار نُه آسمان به دوش خمیست

یاس پیموده ام ز باده مپرس

جام و مینای اشک چشم نمیست

به سر خود که خاک پای توام

خاک پای تو را به خود قسمیست

هم به خود یک نگه‌تغافل زن

اگر آیینه قابل ستمیست

هرکجا عشق چهره‌پرداز است

سایه هم صورت سیه‌قلمیست

بر فلک می‌توان شد از تسلیم

پایهٔ عزت هلال خمیست

بیدل از دامگاه صحبت خلق

سرکشدن به‌جیب خویش رمیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

وضع خطوط جبین از قلم مبهمیست

شبهه چه خواند کسی د رورق ما نمیست

درکلف ‌آباد وهم درد محبت کراست

مقتضی دود و گرد گریهٔ بی‌ماتمیست

بی‌عرق شرم نیست از من و ما دم زدن

درنفس ما چو صبح آینهٔ شبنمیست

الفت دل رهزن است ورنه درین دشت و در

پای طلب زآبله برپل آب‌کمیست

محرم خود نیستی ورنه به رنگ هلال

سر به فلک سودنت سوی ‌گریبان خمیست

زخم دلت‌ گندمی ‌ست در غم سودای نان

پشت و شکم گر به هم سوده شود مرهمیست

معنی مغشوش حرص تا شود آیینه‌ات

درکف دست فسوس نیز خط توامیست

هرچه دمید از نفس رفت به باد هوس

رشتهٔ دیگر مبند نغمهٔ سازت رمیست

طالب ویرانه‌ها غیر جنونت‌که‌کرد

آنچه تو خواندی بهشت خانهٔ بی‌آدمیست

نیست حضور دلت جز به حساب ادب

از نفس آگاه باش شیشه‌گریها دمیست

نشئهٔ عشق و هوس باز درتن جاکجاست

گر همه خمیازه است ساغر عیش جمیست

شعلهٔ درد غرور تاخته در هر دماغ

خلق سراپا چو شمع یک علم و پرچمیست

جست دل از پیر عقل باعث اخفای راز

گفت در این انجمن دیدهٔ نامحرمیست

شیخ و برهمن همان مست خیال خودند

آگهی اینجا کراست بیدل ما عالمیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

 

بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست

شکسته رنگی امید بی‌تماشا نیست

به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم

غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست

زما ومن به سکوت ای حباب قانع باش

که غیرضبط نفس نام این معما نیست

غنا مخواه‌که تمثال هستی امکان

برون آینهٔ احتیاج پیدا نیست

چو موج اگر به‌شکستی رسی غنیمت‌دان

درین محیط‌که جز دست عجز بالا نیست

به هرچه می‌نگری پرفشان بیرنگی‌ست

که‌گفته است جهان آشیان عنقا نیست

اگر ز وهم برآیی چه موج و کو گرداب

جهان به خویش فرو رفته است دریا نیست

حساب هیچکسی تا کجا توان دادن

بقا کدام و چه هستی فنا هم از ما نیست

به آرمیدگی شمع رفته‌ایم از خویش

دلیل مقصد از سرگذشتگان پا نیست

به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل

که هر طرف نگری جز در قفس وا نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422725
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث