به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه

می‌گدازم دل که گردم آبیار آینه

نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن

بر ملا افکند جوهر خار خار آینه

کیست تا فهمد زبان بی‌دماغیهای من

نشئهٔ دیدار می‌خو‌اهد غبار آینه

غفلت دل پردهٔ ساز تغافلهای اوست

جلوه خوابیده‌ست یکسر در غبار آینه

بسکه محو جلوهٔ او گشت سر تا پای من

حیرتم عکس است اگر گردم دچار آینه

نور دل خواهی به فکر ظ‌اهر آرایی مباش

جوش زنگار است و بس نقش و نگار آینه

عرض جوهر نیست غیر از زحمت روشندلان

موی چشم آرد برون خط بر غبار آینه

حسن اگر از شوخی نظاره دارد انفعال

بی‌نگاهی می‌تواند کرد کار آینه

شوخی اوضاع امکان حیرت اندر حیرت است

چند باید بودنت آیینه‌دار آینه

عرصهٔ جولان آگاهی ندارد گرد غیر

هم به روی خویش می‌تازد سوار آینه

در مراد آب و رنگ از ما تحیر می‌خرند

بر کف دست است جنس اعتبار آینه

غیر حیرتخانهٔ دل مرکز آرام نیست

چون نفس غافل مباشید از حصار آینه

انتظاری نیست بیدل دولت جاوید وصل

حسرتم تا چند پردازد کنار آینه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:52 PM

 

پری می ‌فشان ای تعلق بهانه

به دل چون نفس بسته‌ای آشیانه

درین عرصه زنهار مفراز گردن

که تیر بلا را نگردی نشانه

گر از ساز بسمل اثر برده باشی

تپش نیست در نبض دل بی‌ترانه

دل ما و داغی ز سودای عشقت

سر و سجده‌واری از آن آستانه

درین‌دشت جولان بی ‌مقصد ما

بجز شوق منزل ندارد بهانه

ازین بحر وارستن امکان ندارد

مجوبید بی‌خاک گشتن کرانه

مپرسید از انجام و آغاز زلفش

درازست سر رشتهٔ این فسانه

بهارست ای میکشان نشئه تازی

جنون دارد از بوی گل تازبانه

سرشک نیازم نم عجز سازم

چه سان ‌گردم از خاک کویت روانه

دل خسته آنگاه سودای زلفت

بنالم به ناسوری زخم شانه

به نومیدی‌ام خاک شد عرض جوهر

چو شمشیر در قبضهٔ موریانه

صدایی‌ست پیچیده بر ساز هستی

چه دارد به جز ناله زنجیر خانه

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل

چو رنگ آتش ما ندارد ترانه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه

آفتاب آید به‌گلگشت بهار آینه

در هوای شست زلفت خاک بر سرکرده‌اند

ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه

بی‌تو چون جوهر نگه در دیده‌ها مژگان شکست

آخر از ما نیزگل‌کرد انتظار آینه

دام جوهر نسخهٔ طاووس دارد در بغل

اینقدر رنگ ‌که شد یا رب شکار آینه

بیخودی ساغرکش‌کیفیت دیدارکیست

در شکست رنگ می‌بینم بهار آینه

هر چه بر معدوم مطلق بندی احسانست و بس

بایدم تا حشر بودن شرمسار آینه

تا به تمثالی رسد زین جلوه‌های بی‌ثبات

رفت در تشویش صیقل روزگار آینه

زین تماشاها صفای دل به غارت می‌رود

یک تامل آب در چشم از غبار آینه

غافل از تیر حوادث چند خواهی زیستن

عکس ایمن نیست اینجا در حصار آینه

دهر اگر زین رنگ پردازد بساط چشم تنگ

می‌چکد تمثال چون اشک از فشار آینه

بیدل از اندیشهٔ آن جلوهٔ حیرت ‌گداز

می‌رود چون آب از دست اختیار آینه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

برآرد گَرَم آتش‌ دل زبانه

شودگرد بال سمندر زمانه

گشایم‌گر از بیخودی شست آهی

کنم قبهٔ چرخ زنبور خانه

به صد لاف وارستگی صید خویشم

نبرده‌ست پروازم از آشیانه

چراغ ادبگاه بزم خیالم

نمی‌بالد از آتش من زبانه

درین دشت خلقی زخود رفت اما

ندانست سر منزلی هست یا نه

فلک نقش نام که خواهد نشاندن

به این خ‌اتم صد نگین در میانه

صدف‌وار تا یک گهر اشک داری

ازبن آسیاها مجو آب و دانه

دو روزی‌کزین ما و من مست نازی

به خواب عدم ‌گفته باشی فسانه

کف پوچ مغزی مکن فکردریا

که هر جا تویی نیست غیر از کرانه

قیامت خرو شست بنیاد امکان

ازین ساز نیرنگ انسان ترانه

دمیده‌ست از آب منی مشت خاکی

به صد سخت جانی چو سنگ از مثانه

محال است پروازت از دام زلفش

اگر جمله تن بال‌گردی چو شانه

به پی‌ری‌کشیدیم رنج جوانی

سحر می‌کند گل خمار شبانه

اگر گشت باغ است و گر سیر صحرا

روانیم از خود به چندین بها نه

غبار جسد چشم بند است بیدل

چو دیوارت افتاد صحراست خانه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

نیست خاموشی به ‌کار شمع محفل جزگره

داغ شد آهی‌که نپسندید بر دل جز گره

از جنون بر خویش راه عافیت هموارکن

وانمی‌سازد تپش از بال بسمل جز گره

خامهٔ صدقیم آهنگ صریر ما حق است

بر زبان ما نیابی حرف باطل جز گره

بیقرارانیم حرف عافیت از ما مپرس

موج ما را نیست بر لب نام ساحل جزگره

چون نفس از عاجزی تار نظر هم نارساست

هیچ نتوان یافتن از دیده تا دل جزگره

گر سر ما شد جدا ازتن چه جای شکوه است

وا نکرد از رشتهٔ ما تیغ قاتل جز گره

وحشت ما گر مقام الفتی دارد دلت

ناله را در کوچهٔ نی نیست منزل جز گره

دل به صد دامن تعلق پای ما پیچیده است

رشته‌ایم و در ره ما نیست حایل جز گره

هر چه باشد وضع جمعیت غنیمت گیر و بس

گر شعوری داری از هر رشته نگسل جز گره

فرصتی کو تا به ضبط‌ خود نفس گیرد نفس

رشتهٔ‌ کوتاه ما را نیست مشکل جز گره

ای خوشا نومیدی تدبیر فتح الباب من

تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره

تا نفس باقیست‌ کلفت بایدم اندوختن

بر ندارد رشتهٔ تسبیح بیدل جز گره

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

وهم شهرت بهانه‌ایم همه

همه ماییم و مانه‌ایم همه

من و ما راست ناید از من و ما

ساز او را ترانه‌ایم همه

عشق‌ اینجا محیط بیرنگی‌ست

ششجهت در میانه‌ایم همه

هر دو عالم غریق اوهام است

قلزم بیکرانه‌ایم همه

شیشهٔ ساعت خیال خودیم

خاک بیز زمانه‌ایم همه

جهد داریم تا به خویش رسیم

تیر خود را نشانه‌ایم همه

چون‌نفس می‌پریم و می‌نالیم

بسکه بی‌آشیانه‌ایم همه

برکسی راز ما نشد روشن

آتش بی‌زبانه‌ایم همه

قاصد لنگ نیست غیرت شمع

نامه بر سر روانه‌ایم همه

مفت‌ما هر چه بشنویم از هم

بی‌تکلف فسانه‌ایم همه

سینه‌چاکی‌ست موشکافی‌ نیست

هر چه باشیم شانه‌ایم همه

دل خود می‌خوربم تا نفس است

عالم دام و دانه‌ایم همه

بیدل از دل برون مقامی نیست

دشت و در تاز خانه‌ایم همه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره

دانهٔ ما را چو گوهر نیست حاصل جز گره

از امل محمل‌کش صدکاروان نومیدی‌ام

سبحه درگردن نمی‌بندد حمایل جزگره

از تعلق‌، حاصل آزادگان خون‌خوردن است

سروکم آرد به‌بار از پای درگل جزگره

از فسون عافیت بر خود در کوشش مبند

رشتهٔ راهت نمی‌بیند ز منزل جزگره

از حیا بر روی خود درهای نعمت بسته‌ای

بی‌زبانی نفکند در کار سایل جز گره

غافل از تردستی مطرب درین محفل مباش

زخمه جز ناخن ندارد درکف و دل جزگره

همتی ای شعله‌خویان‌! کاین سپند بینوا

تحفه‌ای دیگر ندارد نذر محفل جزگره

یک دل تنگ است عالم بی‌حصول مدعا

تابود در پرده لیلی نیست محمل جزگره

بر اسیران دل از فقر و غنا افسون مخوان

نیست در چشم ‌گهر دریا و ساحل جز گره

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند

از نفس آیینه‌ها را نیست در دل جزگره

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

به رشته‌ات اثر وهم مدعاست گره

تو گر زبند هوس واشوی کجاست گره

طلسم وحشتی ای بیخبر چه خود رایی‌ست

که شبنم تو به بال و پر هواست ‌گره

ز آرمیدگی دل فریب امن مخور

به هر شراری ازین سنگ شعله‌هاست‌گره

ره تردد اقبال‌کیست بگشاید

که از قلمرو ما تا پر هماست‌گره

نکرد سعی نفسها علاج‌ کلفت دل

گداخت تار و ز سختی همان بجاست‌گره

ادب نفس شمر انتظار جلوهٔ‌کیست

چو شمع بر سر مژگان نگاه ماست‌گره

سپند خوبش برآتش زدیم و خاک شدیم

هنوز بر لب ما عرض مدعاست‌گره

چو غنچه‌ای‌که شود خشک بر سر شاخی

در آستین امیدم کف دعاست گره

چو سبحه تفرقهٔ دل ز بس جنون اثرست

به ساز پیکرم از یکدگر جداست‌گره

زکار بسته بلند است قدر راست روان

در آن بساط‌که نی قدکشد عصاست‌گره

نفس مسوز به‌کلفت شماری اوهام

به قدر قطره درین بحر عقده‌هاست‌گره

چسان به عرض رسد حرف مدعا بیدل

که ناله در نفس ناتوان ماست‌گره

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

هزار نغمه به‌ساز شکست ماست‌گره

به موی‌ کاسهٔ چینی ‌دل صداست گره

ز موج باز نشد عقدهٔ دل‌گرداب

به‌کار ما همه دم ناخن آزماست‌ گره

به‌کوشش ازسرمقصدگذشتن آسان نیست

چو جاده رشتهٔ ما را در انتهاست‌گره

ز خبث‌گریه‌ام ای غافلان نفس دزدید

به برشگال دم اسب را رواست‌ گره

قناعتم نکشد خجلت زبان طلب

ز فرق تا قدمم یک‌گهر حیاست‌ گره

به وادیی‌که پر افشانده است‌کلفت من

زگرد بادیه پیشانی هواست گره

چو تار سبحه در این دامگاه حیرانی

فلک به‌کار من افکند هرکجاست گره

ز خویش مگذر و کوتاه کن ره اوهام

به تار جادهٔ این دشت نقش پاست گره

که غنچه‌گشت‌ که آغوش‌ گل نکرد ایجاد

به صبر کوش‌ که اینجا گره‌گشاست گره

تعلق من و ما سهل نشمری بیدل

تاملی‌ که به تار نفس چهاست ‌گره

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده

بجز خواباندن مژگان ره پیدای خوابیده

زمینگیر‌ی چه امکانست باشد مانع جهدم

به رنگ سایه‌ام من هم جهان پیمای خوابیده

اگر آسودگی می‌خواهی از طاقت تبرّا کن

طریق عافیت در پیش دارد پای خوابیده

جهان بیخودی یکرنگ دارد جهل و دانش را

تفاوت نیست در بنیاد نابینای خوابیده

عدم تعطیل جوش هستی مطلق نمی‌گردد

نفس چون نبض بیدار است د‌ر اعضای خوابیده

چنان در خود فرو رفتم به یاد چشم مخموری

که جوشد از غبارم ناز مژگانهای خوابیده

ز غفلت چند خو‌اهی زندگی را منفعل ‌کردن

که غیر از مرگ رو‌شن نیست جز سیمای خوابیده

دل آرام چون بر خاک زد بنیاد هستی را

نفس پامال شد زین صورت دیبای خوابیده

نماند از قامت خم‌گشته در ما رنگ امیدی

تنک‌کردیم برگ عیش ازین صحرای خوابیده

زحرف و صوت مردم بوی تحقیقی نمی‌آید

به هذیان‌کن قناعت از لب‌گویای خوابیده

ز شکر عجز بیدل تا قیامت برنمی‌آیم

به رنگ جاده منزل‌ کرده‌ام در پای خوابیده

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4320062
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث