به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست

عقده چندان نیست اما رشتهٔ ‌ما لاغریست

تا بود ممکن نفس نشمرده‌ کم باید زدن

ای ز آفت بیخبر دل‌ ‌کورهٔ مینا گریست

برق غیرت در جهات دهر وا کرده‌ست بال

چشم بگشایید، بسم‌الله‌، اگر تاب‌آوریست

سیر عالم بی‌تامل زحمت چشم و دل است

شش جهت‌ گرد است‌ در راهی‌ که ‌رفتن سرسریست

سعی غربت هیچکس را برنیاورد از وطن

قلقل مینا هنوز آن قهقهٔ کبک دریست

فکر معنی چند پاس لفظ باید داشتن

شیشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پریست

تو به تو در مغز فطرت ننگ غفلت چیده‌اند

پنبهٔ گوشی که دارد خلق روپوش کریست

تا توانی از ادب سر بر خط تسلیم باش

خامه چندانی که بر لغزش خرامد مسطریست

در محبت یکسر مویم تهی از داغ نیست

چون پر طاووس طومار جنونم محضریست

تیره‌بختی هرچه باشد امتحانگاه وفاست

از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست

چون سحر از قمریان باغ سودای که‌ام

کز بهارم‌ گر تبسم می‌دمد خاکستریست

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس

خنده‌ای دارم که تا گل کردمی باید گریست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

حضورکلبهٔ فقر از تکلفات بری‌ست

چراغ ما زسر شام تا سحرسحری‌ست

سر امید اقامت در این بساط کراست

چوشمع مرکزرنگیم ورنگها سفری‌ست

صدای تست کزین‌کوه باز می‌گردد

به ناله رنج مکش در مزاج سنگ‌کری‌ست

زمان فتنهٔ آفاق انتظاری نیست

بهوش باش‌که هر ماه دورها قمری‌ست

به عجزخلق مشو غافل ازشکوه ظهور

شکست شیشهٔ امکان‌کلاه نازپری‌ست

تبسم‌که در این باغ بی‌نقابی‌کرد

که رنگ صبحی اگرگرد می‌کند شکری‌ست

گرفتم آینه‌ات نیست محرم اشیا

به خوابش نیز نکردی نظر چه بی‌بصری‌ست

به هر نفس دلی ایجاد می‌کنی نگهی

که زندگی چقدرکارگاه شیشه‌گری‌ست

به لنگی نفست اعتماد جهد خطاست

بجا نشین و قدم‌زن‌که مرکبت‌کمری‌ست

درین بساط که نرد خیال می‌بازیم

به مرگ دادن جان هم دلیل مفت‌بری‌ست

ز ننگ دعوی‌گردنکشی حذر بیدل

که داغ شمع ته پاگل دماغ سری‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستی‌ست

در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستی‌ست

گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد

هرجاست سری درگره باد شکستی‌ست

تصویر سحر ‌رنگ سلامت نفروشد

صورتگر ما خامهٔ بهزاد شکستی‌ست

پیچ و خم عجزیم‌، چه ناز و چه تعین‌؟

بالیدن امواج به امداد شکستی‌ست

چون رنگ چه‌“‌بالم به غباری‌که ندارم

از خویش فراموشی من یاد شکستی‌ ست

تنها دل عاشق تپش یأس ندارد

هرشیشه تنک مشرب فریاد شکستی‌ست

بیدل نخوری عشوهٔ تعمیر سلامت

ویرانی بنیاد تو آباد شکستی ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

غم فراق چه و حسرت وصال تو چیست

تو خود تویی به‌ کجا رفته‌ای خیال تو چیست

جهات دهر یک آغوش انس دارد و بس

به جز سیاهی مژگان رم غزال تو چیست

مبحیط عشق ندامت‌گهر نمی‌باشد

جز این عرق ‌که تو پیدایی انفعال تو چیست

به عالم‌کروی ششجهت مساوات است

چو آفتاب بقایت چه و زوال تو چیست

به پیچ و تاب چو شمع از خودت برآمدنی

درین حدیقه دگر ر‌بشهٔ نهال تو چیست

مآل شاه و گدا ناامیدی‌ست اینجا

شکستگی هوسی، چینی و سفال تو چیست

گذشت عمر به پرواز وهم عنقایت

دمی به‌خود نرسیدی‌که زیر بال تو چیست

به روی پرتو مهر از خرام سایه مپرس

تأملی‌که درین عرصه پایمال تو چیست

جهان مطلقی از فهم خود چه می‌خواهی

به علم اگر همه‌ گردون شدی ‌کمال تو چیست

نبودی‌، آمده‌ای‌، نیستی و می‌آیی

نه ماضیی و نه مستقبلی‌ست حال تو چیست

به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل

نمی برون نتراویده‌ای زلال تو چیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست

نفس درازی اظهار پای بی‌ادبی‌ست

خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است

وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبی‌ست

میی ز خم نکشیدیم عذر حوصله چند

تنک شرابی ما جرم شیشهٔ حلبی‌ست

کسی‌که بخت سیه سایه برسرش افکند

اگر به صبح زند غوطه آه نیم شبی‌ست

اسیربخت سیه پیکری‌که من دارم

به هرصفت‌که دهم عرضه آه نیم شبی‌ست

به عالمی‌که نگاه تو نشئه توفان است

زخویش رفتن ما موج بادهٔ عنبی‌ست

خیال محمل تهمت به دوش سرمه مبند

رم غزال تو وحشت غبار بی‌سببی‌ست

دلت مقابل و آنگاه عرض یکتایی

ثبوت وحدت آیینه خانه بوالعجبی‌ست

عروج وهم ازین بیشتر چه می‌باشد

که مرده‌ایم و نفس غرهٔ سحر لقبی‌ست

نه‌ای حریف مذلت دل از هوس پرداز

که آبروعرق شرم آرزوطلبی‌ست

دلیل جوش هوسهاست الفت دنیا

عجوز اگر خوشت آید ز علت‌عزبی‌ست

به درس دل عجمی دانشم چه چاره‌کنم

که مدعا ز نفس تا بیان شود عربی‌ست

ز دور باش غرورتغافلش بیدل

من و دلی‌که امیدش خروش زیرلبی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست

کاغذ آتش زده محضر کم‌فرصتیست

زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر

زندگی خضر هم یک دو نفس تهمتیست

آن همه پاینده نیست غلغل جاه و حشم

کوس و دهل‌ هرکجاست ‌چون ‌تب‌غب نوبتیست

خاک ز سعی غبار بر فلکش نیست بار

سجده غنیمت شمار عالم دون همتی ست

غیر غبار نفس هیچ نپیموده‌ایم

بادهٔ دیگر کجاست شیشهٔ ما ساعتی ست

چشمت اگر باز شد محو خیالات باش

فهم تماشاکراست آینه همه حیرتیست

تهمت اعمال زشت ننگ جقیقت مباد

آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست

آینه در زنگبار چاره ندارد ز زنگ

همدم بدطینتان قابل بی‌حرمتیست

نخل گداز آبیار از بن و بارش مپرس

گریه چه خرمن‌ کنیم حاصل شمع آفتی ست

نم به جبین محو کن تا ندری جیب شرم

گر عرق آیینه شد ننگ ادب‌ کسوتی ست

شمع نسوزد چرا بر سر پروانه‌ها

بت به غم برهمن ز آتش سنگش ستیست

تاب و تب موج و کف‌، خارج دریا شمار

قصهٔ کثرت محو ان بیدل ما وحدتی ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

نه ما را صراحی نه پیمانه ‌ایست

دل و دیده غوغای مستانه ایست

ز دل ششجهت شیشه‌ها چیده‌اند

جهان حلب خوش پریخانه‌ایست

به هرگردبادی‌کزین دشت و در

تامل کنی هوی دیوانه ‌ایست

گر این است سنگینی خواب ما

خروش قیامت هم افسانه ایست

درین انجمن فرصت ما و من

همان قصهٔ عشق و پروانه‌ایست

قناعت به گوشت نگفت ای صدف

که در جیب لب بستنت دانه‌ایست

رفیقان تلاشی‌ که آنجا رسیم

درین دشت دل نام و‌برانه‌ایست

مباشید غافل ز وضع جنون

به هر زلف آشفتگی شانه‌ایست

ز تحقیق خود هیچ نشکافتیم

سرم در گریبان بیگانه‌ ایست

چو بید‌ل توان از دو عالم‌گذشت

اگر یک قدم جهد مردانه‌ایست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

ادب نه‌کسب عبادت نه سعی حق‌طلبی‌ست

به غیر خاک شدن هرچه هست بی‌ادبی‌ست

ز بیقراری نبض نفس توان دانست

که عمرآهوی وحشت‌کمند بی‌سببی‌ست

خمار جام تسلی شکستن آسان نیست

ز ناله تا به خموشی هزار تشنه‌لبی‌ست

تغافل‌، آینه‌دار تبسم است اینجا

به عرض چین نتوان‌گفت ابروش غضبی‌ست

به فهم مطلب موهوم ماکه پردازد

زبان عجزفروشان مدعا عربی‌ست

دلی‌گداخته برگ نشاط امکان است

کبابها جگری‌کن شراب ما عنبی‌ست

اسیر شانه و حیران سرمه‌ای زاهد

کجاست‌عصمت وکو عفت این همه جلبی‌ست

هنوز موی سفیدش به شیر می‌شویند

فریب جبه و دستار چند؟ شیخ صبی‌ست

زپشت وروی ورق هرچه هست باید خواند

کدام‌عیش و چه‌کلفت‌، زمانه روزو شبی‌ست

چوصبح به‌که به صد رنگ شبنم‌آب شویم

کفی غبار و غرور نفس حیاطلبی‌ست

چو موج اگر همه تسلیم‌گل‌کنی بیدل

هنوزگردن تمهید دعوی‌ات عصبی‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست

آنچه دل می خوهد از اظهار مطلب آه نیست

امتحان صد بار طی‌کرد از زمین تا آسمان

هیچ جا چون ‌گوشهٔ بی‌مطلبی دلخواه نیست‌

عالمی چون موج گوهر می‌رود غلتان ناز

پیش پای ما تأمل ‌گر نباشد چاه نیست

هرچه را از دور می بینی سیاهی می‌کند

سعی بینش‌گر قریب افتدکلف در ما یست

در عملهایی‌ که جز خجلت ندارد شهرتش

کم مدان آگاهی‌ات ‌گر دیگری آگاه نیست

هم تو در هر امر بهر خویش تأیید حقی

هرکجا باشی ‌کسی‌ غیر از خودت ‌همراه نیست

بر بقای ما فنا بست از عدم غافل شدن

آینه‌گر صاف باشد روزکس بیگاه نیست

چشم‌بند عر‌صهٔ یکتایی ام ‌دیوانه کرد

هر چه می‌بینم غبار لشکر است و شاه نیست

در عدم هم ‌گرد حسرت های د‌ل پر می‌زند

من رهی دارم ‌که ‌گر منزل شوم‌ کو‌تاه نیست

از امل تا چند آن سوی قیامت تاختن

بیخبر در منزلی ره را به منزل را نیست

اختیار فقرت از آفات شهرت رستن است

دستگاه مفلسی خفّت‌کش افواه نیست

نور دل خواهی غبار طبع مظلومان مباش

بایدت آیینه جایی بردکانجا آه نیست

هرکجا جزویست ‌در آغوش کل ‌خوابیده است

دشمن ‌کیفیت مینا ز سنگ آگاه نیست

وحدت‌ آهنگان رفیق کاروان غیرتند

آنکه با ما می‌رود با هیچکس همرا نیست

بیدل از افسانه‌پردازان این محفل مباش

شمع ‌را غیر از زبان چرب خود جانکاه نیست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

 

غنچه در فکر دهانت ‌گوشه‌گیر خسته‌ای‌ست

گوهر ازسودای لعلت سر به دامن بسته‌ای‌ست

نسبت خاصی‌ست اهل عشق را با جور حسن

زخم ما و تیغ نازت ابروی پیوسته‌ای‌ست

چرب و نرمی درکلام عاشقان پرورده‌اند

نغمهٔ منقار مرغان تو مغز پسته‌ای‌ست

سرکشان از قید دام خاکساری فارغند

از کمان طوق قمری سرو تیر جسته‌ای ‌ست

نخلبند گلشنم یارب خیال روی‌کیست

هر نگه‌امشب به‌چشمم‌رشتهٔ گلدسته‌ای‌ست

بحر موزونی ز طبعم باز توفان می‌کند

هر نفس بر لب چو موجم مصرع برجسته‌ای ا‌ست

بوی ‌گل را التفات غنچه زندان است و بس

خون خورد در گوشه گیری هر کجا وابسته‌ای‌ست

بسکه وحشت محمل عیش بهاران می‌کشد

رنگ هم چون بو غبار بر زمین ننشسته‌ای‌ست

بی‌بلایی نیست از هرجا تراود بوی درد

در نقاب پردهء این سازها دلخسته‌ای‌ست

ماجرای دل به اظهار دگر محتاج نیست

گوش اگر باشد نفس هم نالهٔ آهسته‌ای‌ست

دردمندی لازم دست تهی افتاده است

شیشه تا خالی نمی‌گردد دل نشکسته‌ای‌ست

بسکه بیدل کلفت‌اندود است گلزار جهان

بوی‌ گل در دیده‌ام دود ز آتش جسته‌ای‌ست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 3:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423055
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث