به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست

هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس

هرسری‌کز شور سودا نشئه نپذیردکدوست

از شکست دل به جای نازکی خوابیده‌ایم

بر سر آواز چینی سایهٔ دیوار موست

برنمی‌آید به جز هیچ از معمای حباب

لفظ‌ماگر واشکافی‌معنی‌حرف مگوست

در دل هر ذره چون خورشید توفان‌کرده‌ایم

هرکجا آیینه‌ای یابند با ما روبروست

ماجرای عرض ما نشنیده می‌باید شنید

گفتگوی ناتوانان ناتوانی گفتگوست

جیب‌هستی‌چون‌سحر غارتگر چاک‌است‌و بس

رشتهٔ آمال ما بیهوده دربند رفوست

بسکه در راهت‌عرقریز خجالت مرده‌ایم

گر ز خاک ما تیمم آب بردارد وضوست

چون نگین ازمعنی تحقیق خود آگه نی‌م

اینقدردانم‌که‌نقش جبههٔ من نام‌اوست

برق جوشیده‌ست هرجا گریه‌ای سرکرده‌ام

باکمال‌خاکبازی‌طفل‌اشکم‌شعله خوست

تا به‌خود جنبد نفس صد رنگ حسرت می‌کشم

درکف اندیشه جسم‌ناتوانم‌کلک موست

چون‌گهر عزت‌فروش سخت‌جانیها نی‌ام

همچودریادرخورعرض‌گدازم آبروست

فکر نازک‌گشت بیدل مانع آسایشم

در بساط دیده اینجا دور باش خواب موست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

پیوستگی به حق‌، ز دو عالم بریدنست

دیدار دوست هستی خود را ندیدنست

آزادگی کزوست مباهات عافیت

دل را زحکم حرص وهوا واخریدنست

پرواز سایه جز به سر بام مهر نیست

از خود رمیدن تو، به حق آرمیدنست

چون موج‌کوشش نفس ما درتن محیط

رخت شکست خویش به ساحل‌کشیدنست

پامال غارت نفس سرد یأس نیست

صبح مراد ما که‌گلش نادمیدنست

بر هرچه دیده واکنی از خویش رفته‌گیر

افسانه‌وار دیدن عالم شنیدنست

تا حرص آب و دانه به دامت نیفکند

عنقا صفت به قاف قناعت خزیدنست

گر بوالهوس به بزم خموشان نفش‌کشد

همچون خروس بی‌محلش سر بریدنست

امشب ز بس‌که هرزه زبانست شمع آه

کارم چوگاز تا به سحر لب‌گزیدنست

آرام در طریقت ما نیست غیرمرگ

هنگامه گرم‌ساز نفسها تپیدنست

ما را به رنگ شمع درعافیت زدن

از چشم خود همین دو سه اشکی چکیدنست

سعی قدم‌کجا وطریق فناکجا

بیدل به خنجرنفس این ره بریدنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست

از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست

در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین

درلبش حرف وفا بیرون طبع غنچه‌بوست

خلق‌گردان یک سرتسلیم‌،‌کو فقر و چه جاه

موچوبالد پشم باشد پشم چون بالید موست

خواه دا‌غ حیرت خود، خواه محو رنگ غیر

دیدهٔ ما هرچه هست آیینهٔ دیدار اوست

در خرابات حقیقت هیچ کار افتاده‌ایم

پای‌ما پای‌خم است‌و دست‌ما دست‌سبوست

بسکه نقش امتیاز از صفحهٔ ما شسته‌اند

ساده چون زانوست‌گرآیینه با ما روبروست

ذکر تیغت در میان آمد دل ما داغ شد

تشنگان را یاد آب آتش‌فروز آرزوست

شوخی جوهرگریبان می‌درد آیینه را

خار در پیراهن هرگل‌که بینی بوی اوست

با قناعت ساز اگر حسرت‌پرست راحتی

بالش آرام گوهر قطره‌واری آبروست

اشک اگر افسرد رنگ نالهٔ ما نشکند

سروگلزار خیالت بی‌نیاز آب جوست

شعلهٔ داغی به‌کام دل دمی روشن نشد

لالهٔ باغ جنون ما چراغ چارسوست

عمرها در یاد آن‌گیسو به خود پیچیده‌ایم

گر همه ازپیکرما سایه بالد مشکبوست

شکوهٔ‌خوبان مکن بیدل‌که‌در اقلیم‌حسن

رسم وآیین جفا خاصیت روی نکوست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

نی نقش چین نه حسن فرنگ آفریدنست

بهزادیِ تو دست ز دنیا کشیدنست

چون موم با ملایمت طبع ساختن

درکوچه‌های زخم چو مرهم دویدنست

این یک دو دم ‌که زندگی‌اش نام‌ کرده‌اند

چون صبح بر بساط هوا دام چیدنست

بستن دهان زخم تمنا به ضبط آه

چون رشتهٔ سراب به صحرا تنیدنست

نازم به وحشی نگه رم سرشت او

کز گرد سرمه نیز به دام رمیدنست

حیرت دلیل ‌آینهٔ هیچکس مباد

اشک گهر زیان‌زده ناچکیدنست

در وادیی ‌که دوش ادب محمل وفاست

خار قدم چو شمع به مژگان ‌کشیدنست

از دقت ادبکدهٔ عجز نگذری

اینجا چو سایه پای به دامن کشیدنست

تاکی صفا ز نقش توچیند غبار زنگ

خود را مبین اگر هوس آیینه دیدنست

در عالمی‌دکه شش جهتش ‌گرد وحشت است

دامن نچیدن تو چه هنگامه چیدنست

فرصت بهار تست چرا خون نمی‌شوی

ای بیخبر دگر به چه رنگت رسیدنست

بیدل به مزرعی‌که امل آبیار اوست

بی‌برگتر ز آبلهٔ پا دمیدنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست

خانه تاریک است اگر شمع تأمل روشنست

چیست نقد شعله غیرز سعی خاکستر شدن

سال و ماه زندگانی مدت جان‌کندنست

دل به سعی‌گریهٔ سرشار روشن‌کرده‌ایم

این چراغ بیکسی را اشک حسرت روغنست

خامکار الفت داغ محبت نیستم

همچوآتش سوختن از پیکر من روشنست

ساغر عشرتگه می‌گیرد،‌که در بزم بهار

همچو مینا شاخ‌گل امروز خون درگردنست

ننگ تصویریم از ما، جرأت جولان مخواه

اینقدرها بس‌که پای ما برون دامنست

هیچکس بر معنی مکتوب شوق‌آگاه نیست

ورنه جای نامه پیش یارما را خواندنست

نور بینش جمله صرف عیب‌پوشی‌کرده‌ایم

شوخی نظارهٔ ما تار چشم سوزنست

طبع روشنیم دهد از دست‌، ربط خامشی

ازپی حبس نفس آیینه حصن آهنست

بشکنم دل تا شوم با رمزتحقیق آشنا

شخص هم عکس است تا آیینه دردست منست

ضبط بیباکی‌ست درکیش جنون ترک ادب

بی‌گریبان دست من پای برون از دامنست

جزتأمل نیست بیدل مانع شوق طلب

رشتهٔ این ره اگر داردگره‌، استادنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردنست

ما همه بیچاره‌ایم و چاره ما مردنست

صبح‌گر هنگامهٔ نشو و نما بر چرخ چید

خاک ما را هم بساطی برهوا گستردنست

بسکه در باغ سان تنگ است جای انساط

رنگ اگر دارد پر پرواز در پژمردنست

شیشهٔ ساعن سال ومه ندارد دم زدن

عافیت اینجا نفس بیرون دل بشمردنست

طاس‌گردون هرچه آرد مفت اوهام است و بس

در بساط ما امید باختن هم بردنست

محرم بحراز شکست قطره می‌لرزد چو موج

خصم رحمت زیستن دلهای خلق آزردنست

جبههٔ بحر از عرق تا حشر نتوان یافت پاک

زانقدر خشکی که گوهر را غم افسردنست

امتحان ‌در هر چه ‌کوشد خالی ‌از تشویش نیست

بار مشق خامه هم بر پشت ناخن بردنست

بر تغافل زن ز اصلاح شکست‌کار دل

موی چینی بیش وکم شایستهٔ نستردنست

جرات افشای راز عشق بیدل سهل نیست

تا چکد یک‌اشک مژگانها به‌خون افشردنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

فردوس دل‌، اسیر خیال تو بودنست

عید نگاه‌، چشم به رویت‌ گشودنست

شادم به هجر هم ‌که به این یک دم انتظار

حرف لب توام ز تمنا شنودنست

معراج آرزوی دو عالم حضور من

یک سجده‌وار جبهه به پای تو سودنست

یاد فنا مرا به خیال تو داغ کرد

آه از پری ‌که شیشه به سنگ آزمودنست

آسان مگیر، دیدن تمثال ما و من

زنگ نفس‌ ز آینهٔ دل زدودنست

سرها فتاده است دین ره به هر قدم

از شرم پیش پا مژه‌ای خم نمودنست

داغ فشار غفلت ما هیچکس مباد

چشمی گشوده‌ایم‌که ننگ غنودنست

این است اگر حقیقت اقبال ناکسی

درحق ما عقوبت نفرین ستودنست

در دفتر محاسبهٔ اعتبار ما

بر هیچ یک دو صفر دگر هم فزودنست

بیدل غبار ما ز چه دامن جدا فتاد

بر باد رفته‌ایم و همان دست سودنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

با کمال بی‌نقابی پرده‌دارم شیونست

همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست

سجده ریزی دانه را آرایش نشو ونماست

درطریق سرکشها خاک‌گشتن هم فنست

عافیت‌گم‌کردهٔ تا چند خواهی تاختن

هوش اگرداری دماغ جستجویت رهزنست

رهنورد عجز را سعی قدم درکار نیست

شمع را سیرگریبان نیز از خود رفتنست

لاله‌زار دل سراسر موج عبرت می‌زند

هرگل داغی‌که می‌بینی شکافت‌گلخنست

اختیاری نیست‌گردش از نظرها نگذرد

در تماشاگه عبرت چشم ما پرویزنست

وحشتی می‌باید اسباب جنون آماده است

صد گریبان‌چاکی‌ات موقوف چین دامنست

چشم برهم نه اگرآسوده خواهی زیستن

در هلاکتگاه امکان ربط مژگان جوشنست

خوشه‌پردازی نمی‌ارزد به تشویش درو

زندگی نذر عزیزان‌،‌گر دماغ مردنست

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم

ناله و داغ دل خون‌گشته طوق وگردنست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

در جهان عجز طاقت پیشگی‌گردن زنست

شمع را از استقامت خون خود درگردنست

ذوق عشرت می‌دهد اجزای جمعیت به باد

گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ ماگلشنست

هرکه رفت از خود به داغی تازه‌ام ممتازکرد

آتش این‌کاروانها جمله بر جان منست

جنبشم از جا برد مشکل‌که همچون بیستون

پای خواب‌آلود من سنگ گران در دامنست

پیش پای خویش از غفلت نمی‌بینم چو شمع

گرچه برم عالم ازفیض ناگاهم روشنست

بی‌ریاضت ره به چشم خلق نتوان یافتن

دانه بعد از آردگشتن قابل پرویزنست

سوختم صدرنگ تا یک داغ راحت دیده‌ام

پیکر افسرده‌ام خاکستر صد گلخنست

همچنان‌کز شیر باشد پرورش اطفال را

شعله‌ها در پنبهٔ داغ دلم پروردنست

اشک مجنونم‌ زبان درد من فهمیدنی‌ست

در چکیدنها مژه تا دامنم یک شیونست

مهر عشق از روی دلهاگر براندازد نقاب

باطن هر ذره از چندین تپش آبستنست

هرقدر عریان شوم فال نقابی می‌زنم

چون شکست دل هجوم ناله‌ام پیراهنست

معنی سوزی‌ست بیدل صورت آسایشم

جامهٔ احرام آتش پنبهٔ داغ منست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

 

دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست

آبادکن خانهٔ آیینه خیالست

کی فرصت عیش ست درین باغ‌که‌گل را

گر گردش‌رنگ‌است‌همان‌گردش سالست

ای ذره مفرسای به پرواز توهم

خورشید هم از آینه‌داران زوالست

آن مشت غبارم‌که به پرواز تپیدن

در حسرت دامان نسیمم پر و بالست

آیینهٔ‌گل از بغل غنچه جدا نیست

دل‌گر شکند سربسر آغوش وصالست

هرگام به راه طلبت رفته‌ام از خویش

نقش قدمم آینهٔ‌گردش‌ حالست

در خلوت دل از تو تسلی نتوان شد

چیزی‌که در آیینه توان دید مثالست

شد جوهر نظاره‌ام آیینهٔ حیرت

بالیدگی داغ مه از زخم هلالست

بیدل من وآن دولت بی‌درد سرفقر

کز نسبت او چینی خاموش سفالست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:44 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421195
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث