به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نسخهٔ آرام دل در عرض آهی ابترست

غنچه‌ها را خامشی شیرازهٔ بال و پرست

هیچکس را حاصل جمعیت ازاسباب نیست

بحر را هم موج بیتابی زجوش‌ گوهرست

باید از هستی به تمثالی قناعت‌کردنت

میهمان خانهٔ آیینه بیرون درست

بس‌که دارد شور آهنگ مخالف روزگار

هرکه می‌آید در اینجا طالب‌گوش‌کرست

اعتبار ما به خود واماندگان آشفتگی‌ست

خاک اگر آیینه می‌گردد غبارش جوهرست

آفتاب طالع ما داغ حرمان است و بس

آسمان تیره‌بختی ها سویدا اخترست

بعد مرگ، اجزای ما، توفانی موج هواست

تا نپنداری‌که ما را خاک‌گشتن لنگرست

عشرت آهنگی ز بزم میکشان غافل مباش

آشیان رنگ اگر بی‌پرده گردد ساغرست

خاک اگر باشم به راهت جوهر آیینه‌ام

ور همه آیینه ‌گردم بی‌تو خاکم بر سرست

بسکه شد خشک ازتب‌ گرم محبت پیکرم

همچو اخگر بر جبین من عرق خاکسترست

عمرها شد می‌روم از خویش و بر جایم هنوز

گرد تمکین خرامت موج آب‌ گوهرست

شور عشقت آنقدر راحت فروش افتاده است

کز تپش تا نالهٔ بیمار صاحب بسترست

آب تیغت تا نگردد صندل آرامها

کی‌ شود این‌ نکته‌ات‌ روشن‌ که سر دردسرست

چشم و گوشی را که بیدل نیست فیض عبرتی

در تماشاگاه معنی روزن بام و درست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

زندگی نقد هزار آزارست

هرقدر کم شمری بسیارست

دل جمعی که توان گفت کجاست

غنچه هم یک سر و صد د‌ستارست

به شمار من و ما خرسندیم

چه توان‌کرد نفس بیکارست

اثر سعی کدام آبله‌ پاست

خار این ره مژه خونبارست

خاکساران چمن خرمی‌اند

سبزه و گل به زمین بسیارست

حشن نادیده تماشا دارد

مژه برداشتنت دیوارست

در عدم نیز غباری دارد

خاکم آیینهٔ جوهردارست

پیش پا می‌خورم از الفت دل

بر نفس آینه ناهموارست

نارسایی قفس شکوهٔ کیست

خامشی پیجش صد طومارست

غنجه را خنده و پرواز یکی‌ست

بال ما در گره منقارست

چون جرس کاش به منزل نرسیم

نالهٔ ما ز اثر بیزارست

مرده هم فکر قیامت دارد

آرمیدن چقدر دشوارست

بیدل از صنعت تقدیر مپرس

زلف یاریم و شب ما تارست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

هوس دل را شکست اعتبارست

به یک مو حسن چینی ریش‌دارست

ز ننگ تنگ‌چشمیهای احباب

به هم آوردن مژگان فشارست

دل بی‌کینه زین محفل مجویید

که هر آیینه چندین زنگبارست

نمی‌خواهد حیا تغییر اوضاع

لب خاموش را خمیازه عارست

جضور اهل این گلزار دیدم

همین رنگ جنا شب‌ژنده‌دارست

عصا و ریش شیخ اعجاز شیخ است

که پیر و شیرخوارانی سوارست

نفس را هر نفس رد می‌کند دل

هوای این چمن پر ناگوارست

قناعت‌کن ز نقش این نگینها

به آن نامی‌که بر لوح مزارست

به دوش همتت نه اطلس چرخ

اگر عریان شوی یک جامه‌وارست

به‌چشمت‌گرد مجنول‌سرمه‌کش نیست

وگرنه ششجهت لیلی بهارست

به پیش قامتش از سرو تا نخل

همه انگشتهای زینهارست

جهان ‌می‌نالد از بی‌دست و پایی

صدا عذر خرام کوهسارست

فلک تا دوری از تجدید دارد

بنای گردش رنگ استوارست

چو مو چندان‌که بالم سرنگونم

عرق در مزرع شرم آبیارست

سراغ‌خود درین دشت ازکه پرسم

که من تمثالم و آیینه تارست

مپرس از اعتبار پوچ بیدل

احد زین صفرها چندین هزارست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

سرکشیها به مرگ راهبرست

گردن موج را حباب سرست

نیست در رنگ اعتبار ثبات

آبروها چو موج درگذرست

سفله بر خرده‌های زر نازد

لاف پرواز سنگ از شررست

فال راحت مزن ‌کزین ‌کف خاک

هرچه آسوده‌تر، فسرد‌ه تر ست

دلخراشی‌ست غرض ‌جوهر هوش

وقت آیینه خوش‌ که بیخبر ست

شوق واماندگی نصیبت مباد

دل افسرده نالهٔ دگرست

بی تو چندان گر‌‌یستم که چو ابر

سایهٔ من سواد چشم ترست

از هجوم بهار اَبله‌ام

جاده پنهان چو رشته در گهرست

بر اثرهای عجز می‌تازم

همچو رنگم شکست بال و پرست

پشت تمکین به اعتبار قوی‌ست

کوه را لعل مهره ی ‌کمرست

در طبلگاه دل چو موج و حباب

منزل و جاده هر دو در سفرست

غفلت،‌ افسون نارسایی ماست

دست خوابیدگان به زیر سرست

بیدل ازگریه شهرتی داریم

بال پرو‌از ابر چشم ترست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

عمرها شد عجزطاقت سوی‌جیبم رهبرست

در ره تسلیم دل پایی‌که من دارم سرست

تا فروغ شعلهٔ خورشید حسنی دیده‌ام

صبح اگربالد به چشم من‌کف خاکسترست

ای که بر نقش قدش دل بسته‌ای هشیار باش

سایهٔ این سرو آشوب قیامت‌پرورست

ذوق تسلیمی به جیب امتحانت گل نریخت

ورنه همچون شمع‌، دامن تاگریبانت سرست

گر کند حسنش بساط حیرت آیینه‌ گرم

هر قدر نظاره‌ها بر دیده پیچد جوهرست

سرمهٔ آن چشم‌، دل را در سیهروزی نشاند

شیشهٔ ما را غبار از موج خط ساغرست

تا تمنای می‌ام‌ گل ‌کرد از خود رفته‌ام

چون سحر در شوخیِ خمیازه‌ام بال و پرست

آبله در راه شوقم بسکه دارد جوش اشک

نقش پایم هر کجا گل می‌کند چشم ترست

سعی ما بی دانشان گامری به همواری نزد

هر خطی ‌کز خامهٔ ‌مجنون ‌دمد بی‌مسطرست

هر سخن‌کز پرده ی تسلیم خارج‌ گل ‌کند

ناملایمتر ز آهنگ دف بی‌چنبرست‌

دست بردل نه‌، زنیرنگ سراغ ما مپرس

کاروان ناله‌ایم و آتش ما دیگرست

بیدل از پرواز، خجلت دارم‌، اما چاره نیست

ذرهٔ موهومم وگل‌کردنم بال و پرست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

دل ز اوهام غبارآلودست

‌زنگ آیینهٔ آتش‌، دودست

عمرها شدکه چو موج‌گهرم

بال پرواز قفس فرسودست

طرف عجز غرور ست ابنجا

سجده‌ها آینهٔ مسجودست

معنی شهرت عنقا دریاب

شور معدومی ما موجودست

گر شوی محرم انجام طلب

نقش پا آینهٔ مقصودست

غنچه‌ گل ‌کن ‌که درین عبرتگاه

خنده را چاک‌ گریبان سودست

بر دل کس نخوری از دم سرد

وعظ بی‌جا همه‌جا مردودست

زخم دل ضبط نفس می‌خواهد

غنچه را بستن لب بهبودست

تشنه مردند، شهدان وفا

آب شمشیر تو خون‌آلودست

بیدل از هستی موهوم مپرس

ساز بنیاد نفس نابودست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست

مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست

ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ

من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته خس به‌دو دست

ز رمز حیرت آیینه‌، حسن غافل نیست

ستاده‌ام ز دل ساده ملتمس به دو دست

دو برگ گل ز سراپای من جنون دارد

کشیده‌ام سوی‌خود دامنت ز بس به دو دست

به‌گوش دل نتوان زد نوای ساز رحیل

چو ناقه‌گر همه‌بربندی‌اش جرس‌به‌دو دست

هوس نمی‌برد از خلق ننگ‌‌عریانی

تو هم بپوش دمی‌چند پیش‌وپس به دو دست

به دستگاه جهان غرورپا زده‌گیر

مچسب هرزه بر این دامن هوس به دو دست

مآل کوشش امکان ندامت است اینجا

نبرد پیش جز افسوس هیچکس به دو دست

مباد جیب قیامت درد تظلم دل

گرفته‌ایم چو لب دامن نفس به دو دست

اشاره می‌کند از ننگ احتیاج به‌گور

به‌گاه جوع زمین‌کندن فرس به دو دست

چو صبح می‌روم از دامگاه الفت وهم

زگرد بال پریشان همان قفس به دو دست

درین ستمکده بال هوس مزن بیدل

نگاهدار سر خویش چون مگس به دودست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

دل راگشاد کار ز صد عقده برترست

آزادی طبیعت این مهره ششدرست

غواص آرزوی گرفتاری توایم

ما را تأمل گره دام گوهرست

سر برنمی‌کشیم ز خط رضای دوست

چون خامه سعی لغزش ما هم به مسطرست

رنگ پر‌یده ای‌ست ز روی خزان ما

‌در بوته‌های غنچه اگر خرد زرست

گر آرزو به چشم تامل نظرکند

خط لبی ‌که دیده‌ فریب است ساغرست

دریاکشی‌ست مشرب بیهوشی حباب

از خویش رفتنت به دو عالم برابرست

دارم نوید مقدم سیماب جلوه‌ای

ناصح خموش‌! گوشم از آواز پاکرست

تجدید رنگ و بو، نرود از بهار من

نخل حبابم و نفسم جمله نوبرست

واماندگی‌، فسردهٔ یأسم نمی‌کند

تسلیم سایه پرتو خورشید را پرست

بالا دوی‌ست آبلهٔ پا در این بساط

اینجا چو شمع‌گر قدمی هست بر سرست

فردا به خلد هم اگر این ما و من بجاست

ما را همین جبین عرقناک‌کوثرست

یک روی گرم در همه عالم پدید نیست

‌خورشید هم به کشور ما سایه‌پرورست

دشوار نیست قطع امید من آن‌قدر

مقراض یأسم و دم تیغم مکررست

بیدل به قلزم اثر انتظار عشق

چشم تری‌ که بی مژه‌ گردید گوهرست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست

چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست

بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است

برنمی‌دارد به غیر از زخم دندان پشت دست

چشم دنیادار، هرجا می‌گشاید دام حرص

می‌نهد بر خاک کشکول گدایان پشت دست

خاک‌گردم کز غبار سرنوشت آیم برون

چون نگین نتوان زدن بر نام آسان پشت دست

دخل درکار جهان‌کم کن‌که مانند هلال

می‌شود از ناخنت آخر نمایان پشت دست

معنی اقبال و ادبار جهان فهمیدنی‌ست

باوجودگنج در دست است عریان پشت دست

چشم واکردن درین محفل شگونی خوش نداشت

خورد سر تاپای شمع آخر ز مژگان پشت د‌ست

از مکافات عمل غافل نباید زیستن

می‌رسد از پشت دست آخر به دندان پشت دست

طینت تسلیم خوبان نیست باب انقلاب

هست دربست وگشاد پنجه یکسان پشت دست

دیدهٔ حق‌بین به وهم غیر می‌پوشی چرا

برچه عالم می‌زنی ای خانه ویران پشت دست

بی‌جمالت هرکجا بستیم احرام چمن

بازگشتیم از ندامت‌گل به دامان پشت دست

در غبار حاجت استغنای‌ما محجوب ماند

کف‌گشودن از نظرهاکرد پنهان پشت دست

بیدل از خود رنگ و بوی اعتبار افشانده‌ایم

همچوگل ماییم و دامن تاگریبان پشت دست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

 

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست

اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست

شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک

جمله پامال است هرگه می‌فشانی پشت دست

تا کی از ترک کلاه آرایش اندیشیدنت

معنیی دارد نه صورت آنچه خوانی پشت دست

عمرها شد انتظار ضعف پیری می‌کشم

تا زنم ازپیکر خم برجوانی پشت دست

دعوی قدرت جهانی را زپا افکنده است

پهلوانی‌، بر زمین‌گر می‌رسانی پشت دست

از بیاض چشم قربانی چه استغنا دمید

کاین ورق افشاند برلفظ ومعانی پشت دست

سعی آزادی حریف دامگاه وهم نیست

تاکجاگیرد عیار پرفشانی پشت دست

عهدهٔ کار ندامت بار دوشم کرده‌اند

عمرها شد می‌گزم از ناتوانی پشت دست

قطع آثار ندامت نیست ممکن زین بساط

حرص دندان دارد و دنیای فانی پشت دست

غیر استغنا علاج زحمت اسباب نیست

پشت پایی‌گر نباشد، تا توانی پشت دست

ازکفم بیدل نمی‌دانم چه‌گل دامن‌کشید

کز ندامت‌کردم آخر ارغوانی پشت دست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420146
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث