به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بازم به دل نوید صفایی رسیده است

از پیشگاه آینه صبحی دمیده است

این صیدگاه‌کیست‌که از جوش‌کشتگان

بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است

گل جام خود عبث به شکستن نمی‌دهد

صاف طرب به شیشهٔ رنگ پریده است

جرأت‌کجا و من زکجا لیک چاره نیست

نقاش دامن توبه دستم کشیده است

تا غنچهٔ توبند قبا باز می‌کند

آغوشها چو صبح‌گریبان دریده است

غافل مباش از دل یأس انتخاب من

این قطره ازگداز دو عالم چکیده است

داغم ز رنگ عجزکه با آن فسردگی

بی‌منت قدم به شکستن رسیده است

لیلی هنوز دام سرانجام می‌دهد

غافل‌که‌گرد وادی مجنون رمیده است

هر دم چوگوهر ازگره خویش می‌رویم

پرواز حیرت انجمنان آرمیده است

صورت نگار انجمن بی‌نیازی‌ام

در ششجهت تغافلم آیینه چیده است

بیدل تجردم علم‌شان نیستی‌ست

این‌خامه خط به‌صفحهٔ هستی‌کشیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

جنس ما با این‌کسادی قیمتی فهمیده است

وین حباب پوچ خود را باگهر سنجیده است

هرکس از سیر بهار بیخودی آگاه نیست

دیده هرجامحو حیرت می‌شدگل چیده است

بوالهوس نبود حریف عرصه‌گاه جلوه‌اش

حسن او از چشم مشتاقان زره پوشیده است

ناله‌ام‌، در وعده‌گاه وصل‌، خارج نغمه نیست

می‌دهم آواز، تا بختم‌کجا خوابیده است

نقدگردون نیست غیر از اعتبارات خیال

چون حباب این‌کاسهٔ وهم ازهوا بالیده است

درد دوری را علاجی جز امید وصل نیست

مرهمی دارد به خاطر زخم‌اگر خندیده است

دود دل آخر به چندین شعله خواهد موج زد

شمع این بزمم هنوزم یک مژه جنبیده است

زین گذرگاه نزاکت بی‌تأمل نگذری

عالمی خورده‌ست برهم تا مژه لغزیده است

آرزو از فیض عام بیخودی نومید نیست

من اگرگردش نگشتم رنگ‌من‌گردیده است

نیست بیدل وحشتم جز پاس ناموس جنون

کسوت عریان‌تنیها دامن از من چیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است

شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است

بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است

عکس در آیینه ینهان چون نگه در دیده ‌است

از سپند من زبان شکوه نتوان یافتن

اینقدر هم سوختن بر عجز من نالیده است

حلقهٔ زنجیر تصویرم مپرس از شیونم

ناله‌ای دارم که جز گوشم کسی نشنیده است

دانه را نشو و نمای ریشه رسوا می‌کند

گر زبان درکام باشد راز دل پوشیده است

ناکجا انجامد آخر، ماجرای داغ دل

بر کباب خام سوزم اخگری چسبیده است

زندگی تعمیرش از سیل خرابی‌ کرده‌اند

اینکه می‌گویی نفس‌گردی ز هم پاشیده‌است

ناتوانی بس بود بال و پر آزادی‌ام

موج‌ صدرنگ‌ از شکست‌ خویش دامن چیده‌ است‌

کار سهلی نیست در هستی تماشای عدم

بر تحیر ناز دارد هر که ما را دیده است

دین و دنیا چیست تا از الفتش نتوان گذشت

پیش‌همت این دو منزل یک ره خوابیده ‌است

کلفتی از امتیاز زندگانی می‌کشیم

بر رخ آیینهٔ ما هم نفس پیچیده است

عمر ما بیدل به طوف‌ کعبهٔ دلها گذشت

گرد چندین نقطه یک پرگار ما گردیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

در جنونم موی سر سامان راحت چیده است

خاک این صحرا لب خش‌که را لیسیده است

تاگل محرومی ازگلزار وصلت چیده است

سایهٔ بیدی سراپای مرا پوشیده است

سخت بیدردی‌ست دست‌از دامنت برداشتن

همچو شمع‌کشته در چشمم نگه خوابیده است

تا مرا عشقت چو شبنم دیدهٔ بی‌خواب داد

خون من رنگی به روی برگ‌گل خوابیده است

عاقبت خواهم به‌آن الفت‌سرا محمل‌کشید

ازگداز دل گلابی بر رخم پاشیده است

بستر داغی چو شمع کشته سامان کرده‌ام

بیخودی از عشق راه خانه‌ات پرسیده است

برق بیرنگ است عشق اما درین صحرای وهم

ی هوس خاموش امشب آهم آرامیده است

صبح وصلت بخت بد شاید فرا‌موشم‌کند

دیدهٔ خلق از سیاهیهای خود ترسیده است

خاک شو، ای دل‌که در ناموسگاه عرض ناز

نیستم نومید این ظالم به خوبم دیده است

کاش چشم‌کس قضا نگشاید ز خواب عدم

حسن را ننگ دویی زآیینه رنجانیده است

با همه عجز از تلاش سوختن عاری نه‌ایم

هرچه خوابیده‌ست اینجا فتنهٔ خوابیده است

بستر آرام دنیاگرم نتوان یافتن

شعله هم بر جرات خاشاک ما لرزیده است

رفته چون رنگ روان بیدل‌تری ازآبله

عمرها شد پهلوی ما زین طرف‌گردیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

جنس موهومم دکان آبرویی چیده است

هیچ هم در عالم امید می‌ارزیده است

در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه

ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است

زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار

معنی رازم جبینها بر زمین مالیده است

تا به رنگش وارسی ازنقش ما غافل مباش

بحر در جیب حباب اینجا نفس دزدیده است

همچو شبنم در تمنای نثار نوگلی

داشتم اشکی نمی‌دانم کجا غلتیده است

طبع آزاد از خروش جسم دارد انبساط

زخمه تا بر تار می‌آید صدابالیده است

نقد انفاسم نه‌تنها صرف آهنگ دعاست

گر همه رنگ است با من‌گرد اوگردیده است

در غبار خط نفس دزدیده آهی می‌کشم

سرمه‌گردیده‌ست دل تا این صدا پالیده است

دستگاه لفظ‌کزپیشانی‌ام بسته‌ست نقش

خط چه‌معنی دارد ابنجاسجده هم‌لغزیده است

خامشی از بس‌که نازک می‌سراید درد دل

جز خیال شاه فریادم‌کسی نشنیده است

گشته‌ام پیر و ز حق نعمت دیرینه‌اش

همچنان در هر بن مویم نمک خوابیده است

غیر وحشت باغ امکان را نمی‌باشدگلی

چرخ هم اینجا ز جیب صبح دامن چیده است

هرکجا سرکرده‌ام بیدل دعای دولتش

جوش‌آمین از زمین تا آسمان پیچیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

تا حیرت خرام تو سامان دیده است

چندین قیامت از مژه‌ام قد کشیده است

این ماو من‌کزاهل جهان سرکشیده است

از انفعال آدم و حوا دمیده است

آزادم از توهّم نیرنگ روزگار

طاووس این چمن ز خیالم پریده است

پرواز نکهت چمن بی‌نشانی‌ام

ذوق شکست بال به رنگم‌کشیده است

کو منزل و چه امن‌که درکاروان شوق

آسودگی ز آبلهٔ پا رمیده است

پیچیده است بیخودی‌ام دامن جهات

یعنی دماغ‌گردش رنگ رسیده است

این انجمن جنونکدهٔ انتظارکیست

آیینه تا نفش شمرد دل رمیده است

ابروی یار بار تواضع نمی‌کشد

خم در بنای تیغ غرور خمیده است

ما و امید درگره بی‌بضاعتی

یک‌قطره خون دلی‌که به‌صدجا چکیده است

همچون شرر نیامده از خویش رفته‌ایم

سامان این بهار زگلهای چیده است

عشق غیوراگر به ستم ناز می‌کند

دل هم به خون شدن جگری آفریده است

بیدل به طبع آبلهٔ پا نهفته‌ایم

لغزیدنی‌که بر دوجهان خط‌کشیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

تا ز آغوش‌وداعت داغ حیرت‌چیده است

همچوشمع‌کشته‌در چشمم‌نگه‌خوابیده‌است

باکمال الفت از صحرای وحشت می‌رسم

چون سواد چشم آهو سایه‌ام رم دیده است

جیب و دامانی ندارد کسوت عریانی‌ام

چون‌گهراشکم‌همان‌در چشم‌خود غلتیده‌است

نی خزان دانم درین‌گلشن نه نیرنگ بهار

این‌قدر دانم‌که اینجا رنگ‌هاگردیده است

طبع آزاد از خراش جسم دارد انبساط

زخمه تا بر تار می‌آید صدا پالیده است

وحشتم‌گل می‌کند از جیب اشک بی‌قرار

صبح در آیینهٔ شبنم نفس دزدیده است

بر رخ اخگر نقابی نیست جز خاکسترش

دیدهٔ ما را غبار چشم ما پوشیده است

کعبهٔ مقصود بیرون نیست از آغوش عجز

آستانش بود هرجا پای ما لغزیده است

عجز طاقت‌کرد آهم را چو شمع‌کشته داغ

جاده‌ام از نارسایی نقش پا گردیده است

غیر وحشت باغ امکان را نمی‌باشدگلی

چرخ هم‌اینجا ز جیب صبح دامن چیده است

ناله دارد درکمند غم سراپای مرا

بیستون در دم و بر من صدا‌‌پیچیده است

سرگرانی لازم هستی بود بیدل‌که صبح

تا نفس باقی‌ست صندل بر جبین مالیده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است

باغ تسلیم محبت طرفه رنگین بوده است

عالمی از نرگست ایمان مستی تازه‌ کرد

این‌جنون پیمانه‌کافر صاحب‌دین‌بوده است

خاک گشت و فیض استقبال پابوست نیافت

خواب‌ پای ‌محمل این ‌مقدار سنگین ‌بوده است

ما صفای وقت از فیض خموشی یافتیم

بر رخ آیینهٔ ماگفتگو چین بوده است

از کشاکشهای موج این محیط آسوده‌ایم

آبروی ‌گوهر ما کوه تمکین بوده است

کوهکن در تلخکامی جوی شیر ایجاد کرد

بر زبان تیشه‌ گویی نام شیرین بوده است

از شرر در آتش افتاده‌ست نعل‌ کوهسار

سنگ هم اینجا مقیم‌خانهٔ زین‌بوده است

وصل ‌جستم رفتن از خود شد دلیل مقصدم

این‌دعا رلا در شکست‌رنگ آمین‌بوده است

با همه شوخی خیالش را ز دل پرواز نیست

خانهٔ آیینه هم بسیار سنگین بوده است

بر میان او نچربید از ضعیفی پیکرم

عشق بیدرد اینقدرها ناتوان بین بوده است

حیرت محضیم بیدل هر کجا افتاده‌ایم

سرگرانیهای ما آیینه بالین بوده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

سرنوشت روی‌ جانان خط مشکین بوده است

کاروان حسن را نقش قدم این بوده است

ما اسیران‌؛ نوگرفتار محبت نیستیم

آشیان طایر ما چنگ شاهین‌ بوده است

غافل از آواره ‌گردیهای اشک ما مباش

روزگاری این بنات النعش، پروین بوده است

راست ناید با عصای زهد سیر راه عشق

این بساط شعله خصم پای چوبین بوده است

شوخی اشکم مبیناد آفت پژمردگی

این بهار بیکسی تا بود رنگین بوده است

عقده سر، از تنم بی‌تیغ قاتل وانشد

باد صبح غنچهٔ من دست‌ گلچین بوده است

دل مصفا کردم و غافل‌ که در بزم نیاز

صاحب آیینه گشتن کار خودبین بوده است

پشت دست آیینه با دندان جوهر می‌گزد

سایهٔ‌دیوار حیرت سخت‌سنگین‌بوده است

غنچه گردیدیم وگلشن درگریبان ربختیم

عشرت سربسته از دلهای غمگین بوده است

بیدل آن ‌اشکم‌ که عمری در بساط حیرتم

از حریر پرده‌های چشم بالین بوده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است

کوس ارباب‌کرم فریاد سایل بوده است

چشم غفلت‌پیشه را افسردگی امروزنیست

مشت خاک ما به هرجا بود کامل بوده است

در گرفتاری رسا شد نشئهٔ پرواز من

بال آزادی چو سروم پای در گل بوده است

موج تا در جنبش آید می‌رود از خود حباب

گرد بال‌افشانی رنگم همین دل بوده است

شد تپیدن جاده سرمنزل آسایشم

آشیان عیش زیر بال بسمل بوده است

غافلم دارد، ز دریا لاف بینش چون حباب

پرده چشمی به چندین جلوه حایل بوده است

کرد آخر واصل بزم تو از خود رفتنم

سایه را در خانهٔ خورشید منرل بوده است

قالب افسرده ما را در غبار وهم سوخت

غرقهٔ بحری که ما بودیم ساحل بوده است

دفتر امکان ز بیکاری ندارد صفحه‌ای

پردهٔ چشم غلط بین فرد باطل بوده است

گر فنا خواهم غم قطع امیدم می‌کشد

مرگ هم چون زندگانی بی‌تو مشکل بو‌ده است

چون نفس آیینهٔ دل هم ثبات ما نداد

حیف‌نقش ماکه در هر صفحه‌زایل‌بوده است

بیخودی‌کرد از حضور لیلی دل غافلم

ورنه هر اشکی که رفت از دیده محمل بوده است

نیست نیرنگی‌که نقش اعتبار خاک نیست

نیست‌گردیدن به‌صد هستی مقابل بوده است

امتداد عمر بیدل سختی از طبعم ربود

گردش سال آسیای دانهٔ دل بوده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420318
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث