به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آرزوی دل‌، چو اشک از چشم ما افتاده است

مدعا چون سایه‌ای در پیش پا افتاده است

گوهر امید ما قعر توکل‌کرده ساز

کشتی تدبیر در موج رضا افتاده است

جادهٔ سرمنزل عشاق سعی نارساست

یا ز دست خضر این وادی‌، عصا افتاده است

تا قیامت برنمی‌خیزد چوداغ ازروی دل

سایهٔ ما ناتوانان هرکجا افتاده است

موی آتش دیده راکوتاه می‌باشد امل

چشم ما عمری‌ست بر روز جزا افتاده است

بسکه‌کردم مشق وحشت در دبستان جنون

شخصم‌از سایه‌چوکلک‌از خط‌جدا افتاده است

پیکرم‌خم گشته‌است ازضعف‌و دل‌خون می‌خورد

بار این‌کشتی به دوش ناخدا افتاده است

شبنم‌گلزار حیرت را نشست و خاست نیست

اشک من در هرکجا افتاد وا افتاده است

نیست در دشت طلب‌، باکعبه ما را احتیاج

سجده‌گاه ماست هرجا نقش پا افتاده است

سایهٔ ما می‌زند پهلو به نورآفتاب

ناتوانی اینقدرها خودنما افتاده است

چون خط پرگارعمری شدکه سرتاپا خمیم

ابتدای ما به فکر انتها افتاده است

سرمه این مقدار باب التفات ناز نیست

چشم او بر خاکساریهای ما افتاده است

در حقیقت بیدل ما صاحب‌گنج بقاست

گر به صورت در ره فقروفنا افتاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

چشم‌واکن حسن نیرنگ قدم بی‌پرده است

گوش شو آهنگ قانون عدم بی‌پرده است

معنیی‌کز فهم آن اندیشه در خون می‌تپد

این زمان درکسوت حرف و رقم بی‌پرده است

آنچه می‌دانی منزه ز اعتبار بیش وکم

فرصتت باداکه اکنون بیش‌وکم بی‌پرده است

گاه هستی در نظر داریم وگاهی نیستی

بیش ازاینها نیست‌گرآرام و رم بی‌پرده است

از مدارای فلک غافل نباید زیستن

زخم‌این شمشیر ناپیدا و خم بی‌پرده‌است

خواه نگشت شهادت‌گیر و خواهی زینهار

از غبار عرصهٔ ما یک علم بی‌پرده است

مدعا محو است از اظهار مطلب دم مزن

از زبان خامش سایل کرم بی‌پرده است

هرچه اندیشی به تحریک زبانت داده‌اند

تا قلم لغزیدنی دارد رقم بی‌پرده است

غیر آثار عبارت حایل تحقیق نیست

گر تو برخیزی در دیر و حرم‌.بی‌پرده است

شرم‌دار از لفظ گر می‌خواهی از معنی سراغ

از صمد تاکی نشان جستن صنم بی‌پرده است

حیف ازآن چشمی‌که مژگانش نقاب‌آرا شود

جلوه‌ها آیینه و آیینه هم بی‌پرده است

دعوی تحقیق در هر رنگ دارد انفعال

بر جبین هرکه خواهی دیدنم بی‌پرده است

هوش‌کو بیدل‌که اسرار ازل فهمدکسی

هرکه جز بی‌پردگی پیداست‌کم بی‌پرده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است

همچو عکس‌ازشخص‌،‌رنگ‌ازگل‌جدا افتاده است

بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار

دیدهٔ‌ما، بی‌‌نگه چون نقش پا افتاده است

ما اسیران از شکست‌دل چسان‌ایمن شویم

بر سر ما سایهٔ زلف دوتا افتاده است

نیست خاکی‌کز غبار عجز ما باشد تهی

هرکجا پا می‌گذاری نقش ما افتاده است

گاهگاهی ذوق همچشمی‌ست ما را با حباب

در سر ما نیز پنداری هوا افتاده است

از طلسم مل‌که تمثال حبابی بیش نیست

عقده‌ها در رشتهٔ موج بقا افتاده است

کو دم بیباکی تیغی‌که مضرابی‌کند

ساز رقص بسمل ما از نوا افتاده است

سبزه وگل تا به‌کی بوسد بساط مقدمت

از صف مژگان ما هم بوریا افتاده است

ازگل تصویر نتوان یافت بوی خرمی

رنگ ما از عاجزی بر روی ما افتاده است

جادو منزل درتن وادی فریبی بیش نیست

هرکجا رفتیم سعی نارسا افتاده است

این زمان از سرمه می‌باید سراغ دل‌گرفت

جام‌ماعمری‌ست‌از چشم‌صدا افتاده است

گر فلک بیدل مرا بر خاک زد آسوده‌ام

می‌کند خوب فراغت سایه تا افتاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است

الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است

پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است

تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم

همچوگوهر طفل‌اشک من تحیرزاده است

پیری از اسباب هشی می‌دهد زیب دگر

جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است

نیست نقش پا به‌گلزار خرامت جلوه‌گر

دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است

مفت عجز ماست‌گرپامالی هم می‌کشیم

نقش‌پای رهروان‌سرمشق‌عیش جاده است

رفته‌ایم از خویش اما از مقیمان دلیم

حیرت ازآیینه هرگزپا برون ننهاده است

داغ شو، زاهدکه در آیین مرتاضان عشق

خاک‌گردیدن بر آب افکندن سجاده است

دل درستی در بساط حادثات دهر نیست

سنگ هم درکسوت‌مینا شکست آماده است

می‌تپد گردابم از اندیشهٔ آغوش بحر

دام چشم سوزن و نخجیر سخت افتاده است

از تپیدنهای دل بیطاقتی دارد نفس

منزل‌ماکاروان را درس وحشت داده است

چون نگاه چشم بسمل بی‌تعلق می‌رویم

قاصد بی‌مطلبیم و نامهٔ ما ساده است

بیقرار شوق بیدل قابل تسخیر نیست

گر همه دربند دل باشد نفس آزاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

زندگانی از نفس آفت بنا افتاده است

طرف سیلی در پی تعمیر ما افتاده است

تنگ کرد آفاق را پیچیدن دود نفس

گرنه دل می‌سوزد آتش درکجا افتاده است

آرزو از سینه بیرون ‌کن ز کلفتها برآ

عالمی زین دانه در دام بلا افتاده است

تا نفس باقی‌ست جسم خسته را آرام نیست

مشت خاک ما به دامان هوا افتاد‌ه است

در علاجم ای طبیب مهربان زحمت مکش

درد دل عمری‌ست از چشم دوا افتاده است

تا قیامت دشت‌پیمایی‌ کند چون ‌گردباد

هرکخا یک حلقه از زنجیر ما افتاده است

غیر نومیدی سر و برگ شهید عشق چیست

از سر افتاده اینجا خونبها افتاده است

دیده تا دل فرش راه خاکساری کرده‌ایم

از نفس تا موج مژگان بوربا افتاده است

شوخی انداز شبنم ننگ گلزار حیاست

خنده ی ‌حسن از عرق ‌‌دندان‌نما افتاده ا‌ست

معنی دولت سراپا صورت افتادگی‌ست

از تواضع سایه ی بال هما افتاده است

اضطراب موج آخر محو گوهر می‌شود

در کمین ما دل بی مدعا افتاده است

عالمی شد بیدل ار سرگشتگی پامال‌یأس

تخم ما هم در خم این آسیا افتاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

در بهارگریه عیش بیدلان آماده است

اشک تاگل می‌کند هم شیشه و هم باده است

طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست

چون شرارکاغذ اینجا داغ هم آزاده است

هیچکس واقف نشد از ختم‌کار رفتگان

در پی این‌کاروان هم آتشی افتاده است

پردهٔ ناموس هستی اعتباری بیش نیست

م ما را شیشه‌ای‌گر هست رنگ‌باده است

منزل خاصی نمی‌خواهد عبادتگاه شوق

هرکف خاکی‌که آنجا سر نهی سجاده است

زاهد ز رشک شرار شوق ما تردامنان

همچو خارخشک بهر سوختن آماده است

عقل‌کو تا جمع سازد خاطر از اجزای ما

عشق مشت خاک ما را سر به صحرا داده است

خار راه اهل بینش جلوهٔ اسباب نیست

ازکمند الفت مژگان نگه آزاده است

زنهار! ایمن مباش ز شک دردآلود من

گرهمه یک‌شبنم است‌این طفل توفان‌زاده است

تا فنا در هیچ جا آر‌ام نتوان یافتن

هرچه‌جزمنزل درین‌وادی‌ست یکسرجاده‌است

گوهر ماکاش از ننگ فسردن خون شود

می‌رود دریا ز خویش و موج ما استاده است

دل به نادانی مده بیدل‌که در ملک یقین

تختهٔ مشق خیال است آینه تاساده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است

پنهان دری ز فتح نمایان‌گشاده است

از بسکه سعی همت مردان فروتنی‌ست

پشت سپه قوی به سوار پیاده است

محو قفاست آینه‌پردازی صفا

از ریش‌دار هیچ مپرسید ساده است

طفلی چه ممکن است رود ازمزاج شیخ

هرچند مو سفیدکند پیرزاده است

از علت مشایخ و طوارشان مپرس

بالفعل طینت نر این قوم‌، ماده است

هرجا مزینی است به حکم صلاح شرع

در ریش محتسب بچه‌اش را نهاده است

اینجا خیال‌گنبد عمامه هیچ نیست

بار سرین به‌گردن واعظ فتاده است

زاهد کجا و طاعت یزدانش ازکجا

در وضع سجده شیوهٔ خاصش اراده است

رعنایی امام ندارد سر نماز

می‌نازد از عصاکه به دستش چه داده است

ملا هزار بار به انگشتهای دخل

ته کرده درس وگرم تلاش اعاده است

نامرد و مرد تا نکشد زحمت‌گواه

قاضی درین مقدمه غورش زیاده است

اقبال خلق بسکه به ادبار بسته عهد

پیش اوفتاده است و قفا ایستاده است

پستی کشید دامن این حیزطینتان

چندان که نامشان به زبانها فتاده است

نقش جهان نتیجهٔ اندیشهٔ دویی‌ست

نیرنگ شخص و آینه تمثال زاده است

بیدل چه ذلت است‌که‌گردون منقلب

در طبع مرد خاصیت زن نهاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است

چون بط می بال پروازم ز موج باده است

نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست

بیشتر از سایه اجزایم به خاک افتاده است

عجز هم در عالم مشرب دلیل عالمی‌ست

پای خواب‌آلوده را دامان صحرا جاده است

حیرت ما را به‌تحریک مژه رخصت نداد

خط شوخ اوکه رنگ حسن را پر داده است

نافه شدگلبرگ ختن اما تغافلها بجاست

دور چشم بد هنوزآن نو خط ما ساده است

گوهریم اما زپیچ وتاب دریا بیخبر

جز به روی ما تحیر چشم ما نگشاده است

می‌توان در هستی ما دید عرض نیستی

شعله بی‌شغل نشستن نیست تا استاده است

بی‌تو درگنج عدم هم خاک بر سرکرده‌ایم

دست گرد ما ز دامانی جدا افتاده است

قطرهٔ آبی‌که داری خون‌کن وگوهر مبند

تهمت آرام داغ طینت آزاده است

هر نفس چندین امل می‌زاید از اندیشه‌ات

شرم دار از لاف مردیهاکه طبعت ماده است

درکمین داغ دل چون شمع می‌سوزم نفس

قرب منزل درخور سعی وداع جاده است

در خرابیها بساط خواب نازی چیده‌ایم

سایه‌گل کرده‌ست تا دیوار ما افتاده است

با شکست رنگ بیدل‌کرده‌ام جولان عجز

رفتن از خویشم قدم در هیچ جا ننهاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است

طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال

گر فتد بر خاک حرفی بر زبان افتاده است

نشئه‌ای دارد دماغ بیقراریهای من

پیچ و تاب بیخودان هم رنگ موج باده است

گردباد شوقم و عمری‌ست در دشت جنون

خیمه‌ام چون‌چرخ بر سرگشتگی‌استاده است

آهم و طرفی نمی‌بندم به الفتگاه دل

بی‌دماغیهای شوقم سر به صحرا داده است

زینت ظاهر غبار معنی اسرار ماست

شیشهٔ رنگین حجاب آب و رنگ باده است

در طلب بایدگذشت ازهرچه می‌آید به ییش

گر همه سرمنزل مقصود باشد جاده است

گربودتسلیم سرمشق جبینت چون غبار

دامن هرکس‌که می‌آری به‌کف سجاده است

وضع محویت تماشاخانهٔ‌ نیرنگ‌کیست

یک جهان آیینه‌ام تا حیرتم رو داده است

برق جولان آه بیدل یاس‌پرورد است و بس

الحذر ای مدعی این دود آتش‌زاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

 

دل عمرهاست آینه ترتیب داده است

ای ‌ناز مشق جلوه که این صفحه ساده است

تا دیده سجده‌ا‌ی به خیالت ادا کند

صد سر به‌ کسوت مژه‌ گردن نهاده است

از محو جلوه‌،‌گر همه تمثال برکشد

حیرت مقام جوهر آیینه داده است

زحمتکش ستمکدهٔ ناتوانی‌ام

بار جهان چو سایه به دوشم فتاده است

در عرصه‌ای که رخش خرامت جنون کند

گل‌ گر سوار رنگ برآید پیاده است

ما را خیال آن مژه افسون بیخودی‌ست

از رشته‌های تاک مگو موج باده است

گو تنگ باش دیدهٔ خست نگاه عقل

دشت جنون و دامن صحر گشاده است

عجز و غرور خلق‌ گر آید به امتحان

پرواز های ذره زگردون زیاده است

مشق ستم ز طینت ظالم نمی‌رود

زور کمان دمی که نمانده کباده است

چون شمع منع سر به هواتازی‌ات نکرد

از پا نشستنی‌که به پیش ایستاده است

نقش جهان نتیجهٔ اندیشه دویی‌ست

نیرنگ شخص و آینه تمثال‌زاده است

روزی دو از هوس تو هم ای وهم پرفشان

عنقا در آشیان مگس بیضه داده است

بیدل چوشمع بر خط تسلیم خاک شو

ای پر شکسته‌! در قفس آتش فتاده است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4420177
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث