به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دری از اسباب ما و من به حق پیوستن است

قطره را از خودگستن دل به دریا بستن است

سبحهٔ من ناله را با عقد دل پیوستن است

همجو مژگان ‌سجده‌ام چشم‌‌ از دو عالم‌ بستن است

تا توانی گاهگاهی بی‌تکلف زیستن

زین تعلقها که داری اندکی و‌ارستن است

با درشتان جز به ترک راستی صحبت مخواه

نقش را بی‌کج‌نهادی با نگین ننشستن است

عافیت احرامی عشاق‌، سعی نارساست

شعله‌ها را داغ گشتن نقش راحت بستن است

در گلستان خرام او، ز هر نقش عدم

رنگ و بوی گل ‌کمین‌ساز ادای جستن است

الفت بعد از جدایی سخت محکم می‌شود

رشته را پیوند دشوار است تا نگسستن است

گر تامل محرم سامان این دریا شود

از تهی‌‌دستی‌گهر همچون حباب آبستن است

تاکی ای بیدرد دل را خوار خواهی دشتن

شیشهٔ دری‌ه‌بر سنگش‌زدن‌نشکستن است

سعی بیدردان به باد هرزه‌گردی می‌رود

موج خو‌ن شو‌، ای‌نفس گر با دلت پیوستن است

همچو دریا بیدل آسان نیست‌کسب اعتبار

درخور امواج اینجا رو به ناخن خستن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

راحت‌ جاوید عشاق ‌از فضولی رستن است

سجدهٔ شکر نگه چشم‌ از تماشا بستن است

چون خروش نغمه‌ای‌کزتار می‌آید برون

شوخی پرواز ما ازبال آنسو جستن است

از کشاکش نیست ایمن یک نفس ، فرصت شمار

کار ریگ شیشهٔ ساعت ز پا ننشستن است

نشئهٔ آزادیی دارد غرور عاشقان

ناله را گرد نکشی از قید هستی رستن است

تا چه زاید صبحدم‌کامشب به بزم نوبهار

غنچه‌چون‌مینای‌می‌از خون‌عیش‌آبستن است

شرمی از آزار دلها کن که در ملک وفا

بهرناموس‌مروت رنگ هم نشکستن است

از مکافات عمل ایمن نباید زیستن

سربریدن های ناخن عبرت دل خستن است

همچو اشک از انفعال دستگاه ما و من

آب‌باید شدکه‌آخر دستی‌ازخود شستن‌است

تا توان زین انجمن‌ کام تماشا یافتن

همچو شمع اجزای ما را با نگه پیوستن است

زانقلاب دهر بیدل ‌کارم از طاقت‌ گذشت

بعد از این از سخت‌جانی سنگ بر دل بستن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشن‌است

لب به هم بستن چراغ عافیت را روغن است

یاد آزادی‌ست گلزار اسیران قفس

زندگی‌گر عشرتی دارد امید مردن است‌،

تیره‌روزان برنیایند از لباس عاجزی

همچوگیسو سایه را افتادگی جزو تن است

عیب‌پوشیهاست در سیر تجرد پیشگان

نقش پای سوزن ما بخیهٔ پیراهن است

سر نمی‌تابم ز برق فتنه تا دارم دلی

موج آتش جوهرآیینهٔ داغ من است

اطلس افلاک بیش ازپردهٔ چشمی نبود

چون نگه عریانی‌ام از تنگی پیراهن است

نیست از مشق ادب در فکر خویش افتادنم

غنچه تا سر درگریبان است پا در دامن است

واصلان را سرمه می‌باشد غبار حادثات

چشم‌ماهی از سواد موج دریا روشن است

لاله‌سان از عبرت حال دل پرخون مپرس

داغ چندین گلخنم آیینه‌دارگلشن است

حلقهٔ‌گرداب غیر از پیچش امواج نیست

عقدهٔ‌کاری‌که من دارم هجوم ناخن است

ای زتیغ مرگ غافل برنفس چندین مناز

نیست‌جزنقش حباب‌آن‌سرکه‌موجش‌گردن است

همچو دریا بیدل از موج بزرگی دم مزن

پشت دست خود به دندان ندامت‌کندن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است

هر‌کجا تخم شرردیدیم سنگش خرمن است

خاکساران‌، قاصد افتادگیهای همند

جاده را طومار نقش پا به منزل بردن است

با دل جمع از خراش سینه غافل نیستیم

غنچه‌سان‌در هر سرانگشتم‌نهان‌صدناخن است

بگذر از اسباب اگر آگاهی از ذوق فنا

چون شود منزل نمایان‌گرد راه افشاندن است

غفلت تحقیق بر ما تار و پود و هم بافت

ورنه در مهتاب احوال‌کتانها روشن است

بی‌لب او چون خیال غیر در دلهای صاف

شیشه‌ها را موج صهبا خار در پیراهن است

آتشی در جیب دل دزدیده ام‌کز سوز آن

مو بر اعضایم چو گلخن دود چشم روزن است

هیچ سودایی بتر از زحمت افلاس نیست

دست‌قدرت‌چون‌تهی‌شد با گریبان‌دشمن است

از وداع غنچه آغوش گل انشا کرده‌ایم

بی‌گریبانی تماشاگاه چندین دامن است

بیدل از چشم تحیرپیشگان نم خواستن

دامن آیینه بر امید آب افشردن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

می‌روم از خو‌یش ‌و حسرت گر‌م‌ اشک افشاندن است

در رهت ما را چو مژگان‌ گریه گرد دامن است

ما ضعیفان را اسیر ساز پروا‌زست و بس

رشتهٔ پای ط‌لب بال امید سوزن است

با زمین چون سایه همواریم‌ و از خود می‌رویم

حیرت آیینهٔ ما هم تسلی دشمن است

پپچ و تاب زلف دارد راه باریک سلوک

شانه‌سان ما را به مژگان قطع این ره کردن است

از امل جمعیت دل وقف غارت ‌کرده‌ایم

ریشه ‌گر افسون نخواند دانهٔ ما خرمن است

هیچکس را نیست از دام رگ نخوت خلاص

سرو هم در لاف آزادی سراپا گردن است

در محیط حادثات دهر مانند حباب

از دم خاموشی ما شمع هستی روشن است

برندارد ننگ افسردن دل آزادگان

شعلهٔ بیتاب ما را آرمیدن مردن است

عمرها شد بر خط پرگار جولان می‌کنیم

رفتن ما آمدنها، آمدنها، رفتن است

دل چه امکان است بیرون آید از دام امل

مهره بیدل در حقیقت مار را جزو تن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است

چشم زخمی‌گر هجوم آرد دعای جوشن است

سینه چاکان می‌کنند از یکدگرکسب نشاط

از نسیم صبح شمع خانهٔ‌گل روشن است

از حیا با چرب‌طبعان برنیاید هیچ‌کس

آب در هرجاکه دیدم زیردست روغن است

پیشکاران عجوز دهر یک سر غالبند

آن‌که ز مردان به مردی باج می‌ گیرد زن است

اینقدر اسباب اوهامی‌که برهم چیده‌ایم

تا نفس بر خویش جنبیده است‌گرد دامن است

از نفس باید سراغ وحشت هستی‌گرفت

شعله‌ها را دود پیشاهنگ ساز رفتن است

تا خیالش را زتاریکی نیفزاید ملال

در شبستان سویدا شمع داغم روشن است

شیوهٔ بیگانگی زین بیش نتوان برد پیش

با خود است آن‌جلوه‌را نازی‌که‌گویی‌با من است

کوشش تسلیم هم‌محمل به جایی می‌کشد

شمع ما را پای جولان سربه ره افکندن است

آتش‌کارت نخواهد آنقدرگرمی فروخت

ای توهّم خاک بر سرکز؟س بی‌دامن است

تا توانی ناله‌کن بیدل‌که درکیش جنون

خامشی صبح قیامت در نفس پروردن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است

با نفس‌،‌سرمایه‌ای ‌گر هست ‌ازخود رفتن ‌است

نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب

همچو تار ساز در دل‌هیچ و بر لب شیون است

بگذر از اندیشهٔ یوسف‌که درکنعان ما

یا نسیم پیرهن یا جلوه ی پیراهن است

هیچکس سر برنیاورد ازگریبان عدم

شمع این پروانه از خاکستر خود روشن است

از فسون چشم بند عالم الفت مپرس

انکه فردا وعده‌ام‌داده‌ست امشب با من است

جزتعلق نیست مد وحشت‌تجرید هم

هرقدر از خود بر آیی رشتهٔ این‌ سوزن است

نقش هستی جز غبار دقت نظاره نیست

ذره را آیینه‌ای گر هست چشم روزن است

بر جنون زن‌ گر کند تنگی لباس عافیت

غنچه را بعد از پریشانی گریبان دامن است

غیر خاموشی دلیل عجز نتوان بافتن

شعلهٔ ما، تا زبان دارد سراپا گردن است

شوق ما را ای طلب پامال جمعیت مخواه

خون بسمل‌گر پریشان نقش‌بنددگلشن است

آن‌گرانسنگی‌که نتوان از رهش برداشتن

چون ‌شرر خود را به‌ یک ‌چشم‌ از نظر افکندن است

لاله سودایی‌ست بیدل ورنه هر گلزار دهر

هرکجا داغی‌ست‌چشمش با دل ما روشن است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

این انجمن چو شمع مپندار جای ماست

هر اشک در چکیدنش آواز پای ماست

جان می‌دهیم و عشرت موهوم می‌خریم

چون‌گل همان تبسم ما خونبهای ماست

روشن نکرده‌ایم چو شبنم درین بساط

غیر از عرق‌که آینهٔ مدعای ماست

طرح چه آبرو فکند قطره ازگهر

ما رفته‌ایم و آبلهٔ پا به جای ماست

دامن‌فشانتر ازکف دست تجردیم

رنگی‌که جز شکست نبندد حنای ماست

ویرانی دل این همه تعمیر داشته‌ست

نه آسمان غبار شکست بنای ماست

درآتش افکنند و ننالیم چون سپند

خودداری که عقدهٔ بال صدای ماست

در قید جسم‌، ساز سلامت چه ممکن است

این خاک سخت تشنهٔ آب بقای ماست

از فقر سر متاب‌کز اسباب اعتبار

کس آنچه در خیال ندارد برای ماست

پیشانیی‌که جز به در دل نسوده‌ایم

بر آسمان همان قدم عرش‌سای ماست

آیینهٔ خودیم به هرجا دمیده‌ایم

این طرفه‌ترکه جلوهٔ او رونمای ماست

بیدل عدم ترانهٔ ناموس هستی‌ایم

بیرون پرده آنچه نیابی نوای ماست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است

گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است

نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت

این غنچه‌گره بستهٔ امید نسیم است

شد حاجت ما پرده‌برانداز غنایت

سایل همه جا آینهٔ رازکریم است

فیض نظرکیست که درگلشن امکان

هر برگ‌گل امروزکف دست‌کلیم است

جزکاهش جان نیست ز همصحبت سرکش

گریان بود آن موم‌که با شعله ندیم است

بر صاف‌ضمیران بود آشوب حوادث

صد موج‌کشاکش به سر در یتیم است

پیوسته پر آواز بودکاسهٔ خالی

پرگویی ابله اثر طبع سقیم است

آسوده‌دلی الفت یأس است وگرنه

امید هم اینجا چه‌کم اززحمت بیم است

حیران طلب مایهٔ تمییز ندارد

در چشم گدا ششجهت آثارکریم است

بی‌رنگی گلشن نشود همسفرگل

آیینه ز خود می‌رود و جلوه مقیم است

بیدل ز جگرسوختگی چاره ندارم

با داغ مرا لاله‌صفت‌عهد قدیم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

طبعی‌که امیدش اثر آمادهٔ بیم است

گر خود همه‌ فردوس بود ننگ جحیم است

بر طینت آزاد شکستی نتوان بست

بی‌رنگی این شیشه ز آفات سلیم است

در دهر نه‌تنها من و تو بسمل یأسیم

گر بازشکافی دل هر ذره دو نیم است

صد زخم دل ایجادکن ازکاوش حسرت

چون ‌سکه ‌گرت ‌چشم ‌هوس‌ بر زر و سیم است

بی‌سعی تأمل نتوان یافت صدایم

هشدارکه تار نفسم نبض سقیم است

آنجاکه بود لعل توجانبخش تکلم

گوهر گره کیسهٔ امید لئیم است

از نالهٔ ما غیر ثبایت نتوان یافت

سایل نفسش صرف دعاهای‌کریم است

سیلاب به دریا چقدر گرد فروشد

ما تازه‌ گناهیم و دعای تو قدیم است

آه از دل ما زحمت خاشاک هوس بر

روشنگری بحر، به تحریک نسیم است

تا بیخبرت مات نسازند برون تا

زبن خانهٔ شطرنج‌که همسایه غنیم است

ما را نفس سرد سحر خیز جنون کرد

جز یأس چه زاید شب عشاق عقیم است

بیدل به اشارات فنا راه نبردی

عمری‌ست‌که‌گفتیم نظیر تو ‌عدیم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4405759
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث