به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست

حلقهٔ دود،‌کمند کف خاکستر ماست

همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگی‌ام

گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست

بسکه چون تیر گذشت از بر ما عیش شباب

محو خمیاز چو آغوش‌ کمان پیکر ماست

شوق غارت‌زده انجمن دیداریم

هرکجا آینه‌ای خون شده چشم تر ماست

عجز، آیینهٔ واماندگی ما نشود

طایر شوخی رنگیم و شکستن پر ماست

مست شوقیم‌، درین دشت‌، ز سرگردانی

گردبادیم و همین‌گردش سر ساغر ماست

کوتهی نیست‌، پریشانی ما را چون زلف

سایهٔ طالع آشفته ز مو بر سر ماست

آسمان‌گرم طواف دل ما می‌گردد

مرکز دور محیط آب رخ گوهر ماست

از دلیران جنون‌تاز بساط یاسیم

قطع امید دو عالم برش خنجر ماست

راحت شمع به انداز گداز است اینجا

هرقدر پیکر ما آب شود بستر ماست

ما به یک صفحه ز صد نسخه فراغت داپم

دل آشفته اگر جمع شود دقتر ماست

بسکه داریم درین باغ‌کدورت بیدل

لاله‌سان آینه زنگارنشین در بر ماست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است

مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است

چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن

یکسر خط تقویم‌کهن ننگ رقوم است

این جمله دلایل‌که ز تحقیق توگل‌کرد

در خانهٔ خورشید چراغان نجوم است

ای دعوی علم و عمل افسون حجابت

گرد تب وتاب نفس است این چه علوم است

طبع تو اگر ممتحن نیک و بد افتد

غیر از دهن مار جهان جمله سموم است

بی‌وضع ملایم نتوان بست ره ظلم

دیوار و در خانهٔ زنبور ز موم است

دل با دوجهان تشنگی حرص چه سازد

بریک چه بی‌آب ز صد دلو هجوم است

از عاریت هرچه بود، عارگزینید

مسرور امانات جهول است و ظلوم است

بیدل تو جنونی‌کن و زین‌ورطه به‌در زن

عالم همه زندانی تقلید و رسوم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

ستم شریک من یاس خوشدن ستم است

حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است

دلی‌ست در بغلت بو کن و تسلی باش

چو آهوان ز هوا نافه جو شدن ستم است

مرا به حیرت آیینه رحم می‌آید

طرف به‌این‌همه‌ زشت و نکو شدن ستم است

فنا نگشته ز تنزیه شرم باید داشت

به رنگ بال نیفشانده بو شدن ستم است

ز حرص ذلت حاجت به هیچ در مبرید

به شرم تشنه‌لب آبرو شدن ستم است

ز بس گداخته‌ام از نظر نهان شده‌ام

هنوزپیش میان تو مو شدن ستم است

به سجده خاک شو و محو یک تیمم باش

عرق‌فروش دوام وضو شدن ستم است

دل آب می‌شود از نام وصل خاموشم

ادب پیام حدیث مگو شدن ستم است

به کارگاه عناصر دماغ می‌سوزم

چراع خیره سر چارسو شدن ستم است

به هجر زنده‌ام آیینه پیش من مگذار

جدا ز یار به خود روبه‌رو شدن ستم است

ز خویش درنگذشته‌ست هیچکس بیدل

به وهم دور مرو برمن اوشدن ستم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست

بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست

گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است

مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت ماست

چون غنچه درکمین بهاری نشسته‌ایم

چاکی اگر دمد زگریبان بهشت ماست

در سینه دل به ضبط نفس آب‌کرده‌ایم

ناقوس از ستم‌زده‌های کنشت ماست

سودای طره‌ات ز سر ما نمی‌رود

چون شعله دوددل رقم‌سرنوشت ماست

تهمت مبند بیهده بر دوش وهم غیر

خار وگل بساط جهان خوب و زشت ماست

اشکی ز الفت مژه دل برگرفته‌ایم

هر دانه‌ای‌که ریشه ندارد زکشت ماست

پوشیده نیست جوهر نظاره مشربان

آیینه لختی ازدل حیرت سرشت ماست

بیدل بنای ریختهٔ درد الفتیم

گرد جفا و داغ الم خاک و خشت ماست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

شعله‌ ها در گرم جوشی‌، داغ آه سرد ماست

نغمه هم حسرت غبار ناله‌های درد ماست

خاک تمکین آشیان حیرت آن جلوه ‌ایم

لنگر دامان چندین دشت وحشت‌ گردماست

حال‌ دل صد گل ز چاک‌ سینهٔ ‌ما روشن است

صد سحر بوی جگر در رهن آه سرد ماست

بسکه در دل مهرهٔ شوق سویدا چیده‌ایم

ازکواکب چرخ هم داغ بساط نردماست

عضوعضوماجراحت‌زار حسرتهای‌اوست

هر دلی ‌کز باد الفت خون ‌شود همدرد ماست

آفتابی در سواد یأس غربت‌گو مباش

خاک‌بر سریختن‌، صبح دل شبگرد ماست

مشت خاشاکی ز دشت ناکسی‌ گل ‌کرده‌ایم

حسرت‌ برق‌، آبیار طبع غم‌پرورد ماست

دام هستی نیست زنجیری‌ که نتوان پاره‌ کرد

اینقدر افسردگی از همت نامرد ماست

سایهٔ مژگان همان بر دیده‌ها پبنده است

آنچه نتوان ریختن جز بر سر ما گرد ماست

با غبار وهمی از هستی قناعت کرده‌ایم

خاک باد آورده ی ماگنج بادآورد ماست

تا کجا خواهی عیار دفتر مجنون‌ گرفت

نُه سپهر بی‌سر وپا نسخهٔ یک فرد ماست

پرتوشمع است بیدل خلعت زرین شب

بزم سودا، فرش اگر دارد، ز رنگ زرد ماست

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

اگر می نیست جمعیت‌کدام است

کمند وحدت اینجا دور جام است

چو ساغر در محیط می‌کشیها

ز موج باده قلابم به‌کام است

دو عالم در نمک خفت از غبارم

هنوزم شور مستی ناتمام است

اگر بی‌دستگاهم غم ندارم

چو هندویم سیه‌بختی غلام است

ز بال‌افشانی‌ام قطع نظرکن

که صید من نگاه چشم دام است

من و میخانهٔ دیدارکانجا

مژه تا بازگردد خط جام است

دل از هستی نمی‌چیند فروغی

نفس درکشور آیینه شام است

جهان زندان نومیدی‌ست اما

دمی‌کز خود برآیی سیر بام است

درتن محفل به حکم شرع‌تسلیم

نفس گر می‌کشی‌چون‌می حرام است

به طبع اهل دنیا پختگی نیست

ثمر چندان‌که‌سرسبز است‌خام است

اسیری شهپر آزادی ماست

نگین دام ما را صید نام است

ز هستی تا عدم جهدی ندارد

ز مژگان تا به مژگان نیم‌گام است

به غفلت آنقدر دوریم از دوست

که تا وصلش رسد اینجا پیام است

زبیدل‌جرأت جولان مجوبید

چو موج این ناتوان پهلو خرام است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

چشمی‌که ندارد نظری حلقهٔ دام است

هرلب‌که سخن سنج نباشد لب بام است

بی‌جوهری از هرزه درایی‌ست زبان را

تیغی‌که به زنگار فرورفت نیام است

مغرورکمالی ز فلک شکوه چه لازم

کار تو هم از پختگی طبع تو خام است

ای شعلهٔ امید نفس سوخته تا چند

فرداست که پرواز تو فرسودهٔ دام است

نومیدی‌ام از قید جهان شکوه ندارد

با دام و قفس طایر پرریخته رام است

کی صبح نقاب افکند از چهره‌که امشب

آیینهٔ بخت سیهم درکف شام است

نی صبربه دل ماند ونه حیرت به نظرها

ای سیل دل وبرق نظراین چه خرام است

مستند اسیران خم وپیچ محبت

در حلقهٔ‌گیسوی تو ذکر خط جام است

بگذر ز غنا تا نشوی دشمن احباب

اول سبق حاصل زرترک سلام است

گویند بهشت است همان راحت جاوید

جایی‌که به داغی نتپد دل چه مقام است

چشم تو نبسته است مگرگفت و شنودت

محو خودی ای بیخبر افسانه‌کدام است

بیدل به‌گمان محو یقینم چه توان‌کرد

کم فرصتی از وصل‌پرستان چه پیام است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

شوکت ‌شاهی‌ام از فیض‌ جنون ‌در قدم است

چشم زخمی نرسد آبله هم جام‌جم است

تاب الفت نتوان یافت به سررشتهٔ عمر

صبح وحشت‌زده را جوش‌‌نفس‌گرد رم است

کفر و دین در گره پیچ و خم یکدگرند

ظلمت و نور چو آیینه و جوهر به هم است

ما جنون شیفتگان‌، امت آشفتگی‌ایم

وضع ما را به سر زلف پریشان قسم است

خوی معشوق ز آیینهٔ عاشق دریاب

طینت برهمن از آتش سنگ صنم است

کینه در طبع ملایم نکند نشو و نما

فارغ از جوش غبار است زمینی‌که نم است

وحشی صید کمند دم سردی داربم

رشتهٔ‌گوهر شبنم نفس صبحدم است

چاک در جیب حیاتم ز تبسم مفکن

رگ این برگ‌گلم جادهٔ راه عدم است

آنقدر نیست درین عرصه نمایان‌گشتن

سر مویی اگر از خویش برآیی علم است

مرگ شاید دل از اسباب هوس پردازد

ور نه در ملک نفس صافی آیینه‌ کم است

رحم‌ ‌بر شبنم ما کن که درین عبرتگاه

آب ‌گردیدن و از خود نگذشتن ستم است

دیده در خواب عدم هم مژه بر هم‌نزند

گر بداند که تماشا چه‌قدر مغتنم است

حسن بی‌مشق تأمل نگذشت از دل ما

صفحهٔ حیرت آیینه عجب خوش ‌قلم است

نفس صبح ز شبنم به تأ‌مل نرسید

رشته ی عمر ز ‌اشکم به ‌گره متهم است

می‌چکد سجده ز سیمای نمودم بیدل

شاهد‌ حال من آیینهٔ نقش قدم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

عمری‌ست به حیرت نفس سوخته رام است

این مستی آسوده‌، ندانم ز چه جام است

غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر

آمد شد امواج نفس‌، مرگ پیام است

بیطاقت شوقیم و جبین داغ سجودی‌ست

بتخانه درین راه چه و کعبه‌ کدام است

چون غنچه به هر عطسهٔ بیجا مده از دست

زان گل‌، می‌بویی که به مینای مشام است

شبنم ‌صفت از بسکه درین باغ ضعیفیم

بر طایر ما بوی‌گلی پیچش دام است

ما بی‌بصران‌، ناز معارف‌، چه فروشیم

نور نظر شب‌پره‌ها، ظلمت شام است

از چاک دل و داغ جگر چاره ندارد

آن‌کس‌که به عالم چو نگین طالب نام است

هرچند همه شعله تراود زلب شمع

در مکتب ما صاحب یک مصرع خام است

بیتاب فنا آن همه‌کوشش نپسندد

آسودگی از جادهٔ بسمل دو سه گام است

گردون نه همین سنگ به مینای دل انداخت

آن رنگ‌که نشکست در‌بن باغ‌کدام است

بیدل اگر آگه شوی از علم خموشی

تحصیل‌کمال تو، به یک حرف تمام است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 2:04 PM

 

بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است

چون پر طاووس یک‌عالم نگین‌بی‌خاتم است

هر دو عالم در غبار وهم توفان می‌کند

ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بی‌نم است

گر حیا ورزد هوس آیینه‌دار آبروست

چون‌هوا از هرزه‌گردی منفعل‌شد شبنم است

پیش ازآفت منت تدبیرآبم می‌کند

خون زخمم را چکیدن انفعال مرهم است

پیرگردیدی و شوخی یک سر مویم نشد

پیکر خم‌گشته‌ات هم چشم ابروی خم است

شعلهٔ ما را همین دود دماغ آواره‌کرد

بر سر اسباب پریشانی علم را پرچم است

آب گردیدن ز ما بی‌انفعالی‌ها نبرد

طبع ما ر چون‌گداز شیشه ترگشتن‌کم است

سعی آبی ازعرق می‌ریزد ما سود نیست

چون نفس درسوختنها آتش ما مبهم است

بی‌وجود ما همین هستی عدم خواهد شدن

تا درتن آیینه پیداییم عالم عالم است

ازتعلق یک سر مو قطع ننمودیم حیف

تیغ تسلیمی‌که ما داریم پرنازک دم است

بیدل از عجز وغرور فقروجاه ما مپرس

تا نفس‌باقی‌ست زین‌آهنگ‌، صد زیر و بم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400139
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث