به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است

چون پر طاووس یک‌عالم نگین‌بی‌خاتم است

هر دو عالم در غبار وهم توفان می‌کند

ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بی‌نم است

گر حیا ورزد هوس آیینه‌دار آبروست

چون‌هوا از هرزه‌گردی منفعل‌شد شبنم است

پیش ازآفت منت تدبیرآبم می‌کند

خون زخمم را چکیدن انفعال مرهم است

پیرگردیدی و شوخی یک سر مویم نشد

پیکر خم‌گشته‌ات هم چشم ابروی خم است

شعلهٔ ما را همین دود دماغ آواره‌کرد

بر سر اسباب پریشانی علم را پرچم است

آب گردیدن ز ما بی‌انفعالی‌ها نبرد

طبع ما ر چون‌گداز شیشه ترگشتن‌کم است

سعی آبی ازعرق می‌ریزد ما سود نیست

چون نفس درسوختنها آتش ما مبهم است

بی‌وجود ما همین هستی عدم خواهد شدن

تا درتن آیینه پیداییم عالم عالم است

ازتعلق یک سر مو قطع ننمودیم حیف

تیغ تسلیمی‌که ما داریم پرنازک دم است

بیدل از عجز وغرور فقروجاه ما مپرس

تا نفس‌باقی‌ست زین‌آهنگ‌، صد زیر و بم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است

جلوه‌ننماید بهشت آنجاکه جنس‌آدم است

در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز

سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است

پادشاهی در طلسم سیر چشمی بسته‌اند

کاسهٔ چشم‌گداگرپر شود جام جم است

از دو تاگشتن ندارد چاره نخل میوه‌دار

قامت هرکس به زیربار می‌آید خم است

یأس تمهید است این امیدها هشیار باش

هرقدر عرض اهلها بیش‌، فرصتهاکم است

با فروغ جلوه‌ات نظارگی را تاب‌کو

رنک‌چون‌آتش‌افروزد سپندش‌شبنم است

در بنای حیرت ازحسن تو می‌بینم خلل

خانهٔ آیینه هم برپا به دیوار نم است

درس‌عبرتهای ما را نسخه‌ای درکار نیست

چشم‌آهو را سواد خویش‌سرمشق‌رم است

تا نفس باقی‌ست ظالم نیست بی‌فکر فساد

گوشه‌گیر فتنه می‌باشدکمان را تا دم است

شعله هرجا می‌شود سرگرم تعمیرغرور

داغ‌می‌خنددکه همواری‌بنایی‌محکم است

دوستان حاشاکه ربط الفت هم بگسلند

موجها را رفتن‌از خود هم در آغوش‌هم است

نامداریها گرفتاری‌ست در دام بلا

بیدل انگشت شهان را طوق‌گردن خاتم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

در سیرگاه امر تحیر مقدم است

آیینه‌شخص و صورت این‌شخص مبهم است

دنی آه در جگر نه رخ یاردر نظر

در حیرتم‌که زندگی‌ام از چه عالم است

وضع فلک ز ششجهت آواز می‌دهد

کای بیخبر بلند مجین پایه‌ات خم است

عمری زخود روی‌که به فرسودگی رسی

چون خامه لغزشت به زمینهای بی‌نم است

دل را نشان ناوک آفات کرده‌اند

هر دم زدن به خانهٔ آیینه ماتم است

تسلیم راه فقر نخواهد غبارکس

کز نقش پا علم شده‌ای این چه پرچم است

اوج و حضیض قلزم امکان شکافتیم

از آبرو مگو همه جا این‌گهرکم است

با هیچ‌کس نشاید از انسان طرف شدن

شمشیر انتقام ضعیفان تنک‌دم است

گر وارسی به نشئهٔ اقبال بیخودی

رنگ به‌گردش آمده پیمانهٔ جم است

از حیرت حقیقت خلوت‌سرای انس

تا حلقهٔ برون در، آغوش محرم است

بگذشت عمر و اشک‌گرفته‌ست دامنش

بر بال صبر عقده همین‌گرد شبنم است

زین بار انفعال‌که در نام زندگی‌ست

بیدل نگینم آبلهٔ دوش خاتم است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

چشم بیدار طرب مایهٔ سامان‌گل است

در نظر خوابت اگر سوخت چراغان‌گل است

آب و رنگ دگر از فیض جنون یافته‌ایم

عرض رسوایی ما چاک‌گریبان‌گل است

عشرت رفته درین باغ تماشا دارد

خنده‌های سحر آغوش پریشان‌گل است

یک‌نگه مشق تماشای طرب مفت هوس

غنچه در مهد به‌پرداز دبستان گل است

داغ بیطاقتی کاغذ آتش زده‌ایم

رفتن از خود چقدر سیر خیابان‌گل است

اشک ما موج تبسمکدهٔ شوخی اوست

شور شبنم نمکی از لب خندان‌گل است

فرصت عیش‌‌درین باغ نچیده‌ست بساط

رنگ گردیست ز پایی‌که به دامان‌گل است

نشوی بیهوده تهمت‌کش جمعیت دل

غنچه هم در شکن ببستن پیمان‌گل است

تو هم از نالهٔ بلبل نشستن آموز

صحن این باغ پر از خانه به‌دوشان گل است

رنگ و بو در نظرت چند نقاب آراید

با خبر باش همین صورت عریان‌گل است

یاد ما حسن تو را آینهٔ استغناست

نالهٔ بلبل بیدل علم‌شان‌گل است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

خنده‌صبحی‌ست‌که در بندگریبان‌گل است

عیش موجی‌ست‌که سرگشتهٔ توفان‌گل است

غنچه را بوی دل‌افزا سخن زیرلبی‌ست

خلق خوش ابجد طفلان دبستان‌گل است

محو رنگینی گلزار تماشای توام

از نگه تا مژه‌ام عرض خیابان گل است

بسکه صد رنگ جنون زنده شد ازبوی بهار

دم عیسی خجل از جنبش دامان‌گل است

درگلستان وفاسعی کسی ضایع نیست

رنگ هم‌گر رود از خود پی سامان‌گل است

عالمی چشم به‌گرد رم ما روشن‌کرد

دم صبح‌، آینه‌پرداز چراغان گل است

ای خوش آن دیده‌که درانجمن ناز و نیاز

بال بلبل به نظر دارد و حیران‌گل است

دور بیهوشی‌‌ما را قدحی لازم نیست

گردش رنگ همان لغزش مستان‌گل است

غنچه‌سان غفلت ما باعث جمعیت ماست

ورنه بیداری‌گل خواب پریشان‌گل است

ماتم و سور جهان آینهٔ یکدگرند

مقطع آه سحر مطلع دیوان‌گل است

دیده‌ای واکن و نیرنگ تحیر دریاب

این‌گلستان همه یک زخم نمایان‌گل است

بیدل ازیاد رخش غوطه به‌گلشن زده‌ایم

سر اندیشهٔ ما محوگریبان گل است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است

ناله گر بال کشد گردن مینای دل است

نیست بی‌شور جنون، مشت غباری زین دشت

ششجهت‌، عرض پریشانی اجزای دل است

دهرگو تنگتر از قطرهٔ خونم گیرد

گره آبله میدان تپشهای دل است

مسطر صفحهٔ آیینه همان جوهر اوست

نفس سوخته هم جادهٔ صحرای دل است

عشرت خانهٔ تاریک، ز روزن باشد

زخم پیکان توام چشم تماشای دل است

پشه تخم است‌، به هرجا، ز دویدن واماند

نفس از ضبط من و ماگهرآرای دل است

راحت شیشه در آغوش شکست است اینجا

صدف‌گوهر ما زخم طربزای دل است

به‌که جزبرورق‌گل ننشیند شبنم

بیشتر دست نگارین بتان جای دل است

چون طلب سوخت نفس‌،‌گریه روان می‌گردد

اشک یکسر قدم آبله‌فرسای دل است

بحر، بر موج‌گهر، حکم روانی می‌کرد

گفت‌: معذور،‌که در دامن من‌، پای دل است

درد، مشکل‌که ازین دایره بیرون تازد

آنچه در ای شکست آمده مینای دل است

بیدل ازگرد هوس در قفس یاس مباش

زنگ آیینه‌ات افسون تمنای دل است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است

شام‌گردی ز جنون‌تازی سودای دل است

مجمر اینجا همه‌ گوش است بر آواز سپند

آسمان خانهٔ زنبور ز غوغای دل است

گه تپشگاه فغان‌، گاه جنون می‌خندد

برق ‌تازی که در آیینهٔ اخفای دل است

نیست حرفی‌ که ازین نقطه نیاید بیرون

شور ساز دو جهان اسم معمای دل است

نه همین اشک به توفان تپش می‌غلتد

داغ هم زورق توفانی دریای دل است

شیشه بی‌خون جگر کی‌ گذرد از سر جام

چشم حیرت‌زده‌ام آبلهٔ پای دل است

حسن بی‌پرده و من سر به‌ گریبان خیال

اینکه منع نگهم می‌کند ایمای دل است

نوبهاری عجب از وهم خزن باخته‌ام

غم امروز من اندیشهٔ فردای دل است

ظرف و مظروف خیال آینهٔ یکدگرند

هرکجا از تو تهی نیست همان جای دل است

نیست جز بیخری راحلهٔ ریگ روان

رفتن از دست به ذوق طلبت پای دل است

کس به تسخیر نفس صرفهٔ تدبیر ندید

به هوس دام مچین وحشی صحرای دل است

بیدل احیای معانی به خموشی کردم

نفس سوخته اعجاز مسیحای دل است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

آگاهی و افسردگی دل چه خیال است

تا دانه به خود چشم‌گشوده‌ست نهال است

آیینهٔ‌گل از بغل غنچه برون نیست

دل‌گر شکند سربسر آغوش وصال است

حیرتکدهٔ دهر جز اوهام چه دارد

آبادکن خانهٔ آیینه خیال است

برفکربلند آن همه مغرورمباشید

این جامهٔ نو، ناخنهٔ چشم‌کمال است

کی فرصت عیش است درتن باغ‌که‌گل را

گرگردش رنگی‌ست همان‌گردش سال است

از ریشهٔ نظاره دماندیم تحیر

بالیدگی داغ مه از جسم هلال است

در خلوت دل ازتو تسلی نتوان شد

چیزی‌که در آیینه توان دید مثال است

هرگام به راه طلبت رفته‌ام از خویش

نقش قدمم آینهٔ گردش حال است

هرجا روم از روز سیه چاره ندارم

بی‌روی تو عالم همه یک چشم غزال است

آن مشت غبارم‌که به آهنگ تپیدن

در حسرت دامان نسیمش پر و بال است

ای ذره مفرسای بپرداز توهم

خورشید هم از آینه‌داران زوال است

بیدل من و آن دولت بی‌دردسر فقر

کز نسبت او چینی خاموش سفال است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

در وصلم و سیرم به‌گریبان خیال است

چون آینه پرواز نگاهم ته بال است

بیقدری دل نیست جزآهنگ غرورش

تا چینی ما خاک نگشته‌ست سفال است

سایل به‌کف اهل‌کرم‌گر به غلط هم

چشمی بگشاید لب صد رنگ سوال است

از بیخبری چندکنی فخر لباسی

پشمی‌ست‌که‌بر دوش‌تو درکسوت‌شال‌است

از مایدهٔ بی‌نمک حرص مپرسید

چیزی‌که به‌جز غصه توان خورد محال است

جهدی‌که زکلفتکدهٔ جسم برآیی

هر دانه‌که ازخاک برون جست نهال است

بگداز به رنگی‌که پری داغ توگردد

چون‌سنگ اگر شیشه‌برآیی چه‌کمال است

بر جلوهٔ اسباب توهم نفروشی

دیوار و در خانهٔ خورشید خیال است

لعل توبه بزمی‌که دهد عرض تبسم

موج‌گهر آنجا شکن چهرهٔ زال است

زین مایده یک لقمه‌گوارا نتوان یافت

نعمت همه دندان زدهٔ رنج خلال است

بیدل دل ما با چه شهود است مقابل

نقشی‌که درین پرده ببستیم خیال است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

الفت تن باعث فکر پریشان دل است

دانه صاحب ریشه از آمیزش آب وگل است

عمرراکوتاهی سعی نفس آسودگی‌ست

پیچ و تاب جاده هرجا محوگردد منزل است

هر قدم عرض نزاکت داشت سعی رفتگان

کزهجوم آبله این دشت سرتا پا دل است

شسته می‌ گردد نمایان سر خط موج از محیط

نقش‌ما زین‌صفحه‌پیش از ثبت‌کردن زایل است

وهم هستی بست برآیینه‌ام رنگ دویی

تاکسی خود را نمی‌بیند به‌وحدت واصل است

بسکه الفتگاه عجزم دلنشین بیخودی‌ست

آب اگرکردم ازین خاکم روانی مشکل است

در غبار دل تسلی‌گونه‌ای داریم و بس

موج راگرد شکست آیینه‌دار ساحل است

تیغ عبرت در بغل دارد هوای باغ دهر

چون‌شفق‌گردی‌که‌بال‌افشانداینجا بسمل است

نیست عالم جای عرض بیقراریهای دل

پرتوی زین شمع اگر بالد برون محفل است

غیر را در عالم وحدت نگاهان بار نیست

کاروان وادی مجنون غبار محمل است

از سر هستی به ذوق‌گریه نتوانم‌گذشت

تا نمی در چشم‌دارم خاک‌این‌صحرا گل است

چیده‌ام از خویش بر غفلت بساط آگهی

این حباب آیینهٔ دل دارد اما بیدل است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4403188
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث