به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است

به خاتم قدح ما نگین ادراک است

خمیر قالب من بود لای خم‌ کامروز

کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است

مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور

که سیم‌ و زر ز فزونی ودیعت خاک است

فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست

به چشم آتش اگر سرمه‌ای است خاشاک است

ز صیدگاه تعلق همین سراغت بس

که هرکجا دلی آویخته ا‌ست فتراک است

نگه ز دیده ی ما پرتوی نداد برون

چراغ آینه از دودمان امساک است

دلم به الفت ناز و نیاز می‌لرزد

که رنگ جلوه حریرست ودیده نمناک است

جهان ز بسکه نجوم غبار دل دارد

نگاه از مژه بیرون نجسته در خاک است

تپید‌ن آینهٔ ماست ورنه زین دریا

حساب موج به یک آرمیدنش پاک است

به غیر وهم ذکر چیست مانعت بیدل

تو پر فشانی و از ششجهت قفس چاک است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

از بس قماش دامن دلدار نازک است

دستم زکار اگر نرود کار نازک است

از طوف‌گلشنت ادبم منع می‌کند

کیفیت درشتی این خار نازک است

تا دم زنی چو آینه‌گردانده است رنگ

این کارگاه جلوه چه مقدار نازک است

عرض وفا مباد وبال دگر شود

ای ناله عبرتی‌که دل یار نازک است

تاکشت جنبش مژه سیل بنای اشک

بی‌پرده شدکه طینت هموار نازک است

!ی نازنین طبیب ز دردت‌گداختم

پیش آ،‌که نالهٔ من بیمار نازک است

فرصت‌کفیل این همه غفلت نمی‌شود

خوابت‌گران و سایهٔ دیوار نازک است

مشکل به نفی خودکنم اثبات مدعا

آیینه وهم و خاطر زنگار نازک است

وحدت به هیچ جلوه مقابل نمی‌شود

بی‌رنگ شوکه آینه بسیار نازک است

اظهار ما ز حوصله آخر به‌عجز ساخت

چندان‌که ناله خون شده منقار نازک است

اندیشه در معاملهٔ عشق داغ شد

آیینه اوست یا منم‌، اسرار نازک است

بیدل نمی‌توان ز سر دل‌گذشتنم

این مشت خون زآبله صد بارنازک است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

نفس بوالهوسان بر دل ر‌وشن تیغ است

شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است

شیشه‌ را سرکشی‌ خویش نشانده ست به خون

گردن بی‌ادبان را رگ گردن تیغ است

منت سایه ی اقبال ز آتش کم نیست

گر هما بال ‌گشاید به سر من تیغ است

خاک تسلیم به سرکن‌که درین دش‌ت هلاک

تو نداری سپر و درکف دشمن تیغ است

نتوان از نفس سوختگان ایمن بود

دود این خانه چو برجست ز روزن تیغ است

عکس خونی‌ست فرویخته از پیکر شخص

گر همه آینه سازند ز آهن تیغ است

تا مخالف ز موافق قدمی فامله نیست

درگلو آب چو استاد ز رفتن تیغ است

کوه از ناله و فریاد نمک ‌آساید

چه‌کند بر سر این پای به دامن تیغ است

ذوالفقار دگر است آنکه‌ کند قلع امل

و‌رنه مقراض هم از بهر بریدن تیغ است

کلفت ز‌ند‌‌گی از مرگ بتر می باشد

شمع ما را ز ‌سر خو‌د نگذشتن تیغ است

سطر خونی ز پر افشانی بسمل خواندبم

که گر از خویش روی جادهٔ روشن تیغ است

زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل

هر نفس در جگرم تا دم مردن تیغ است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است

ز موج پیرهن این محیط پرخسک است

بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد

بقم درین چمن حادثات اسپرک است

ز اهل صومعه اکراه نیست مستان را

که‌ترش‌رویی‌زاهدبه بزم‌می نمک است

زعرض شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق

توآنچه‌کرده‌ای از خویش انتخاب‌شک است

به عالم بشری غیر خودنمایی نیست

کسی‌که بگذرد از وهم‌خویشتن‌ملک است

قد خمیده‌کند، تن‌پرست را هموار

مدار راست‌رویهای فیل برکجک است

فزوده‌ایم به وحدت ز شوخ‌چشمیها

دمی‌که‌محو شد این‌صفر هرچه‌هست‌یک است

نظر به گرد ره انتظار دوخته‌ایم

به چشم دام سیاهی صید، مردمک است

خطی به‌صفحهٔ‌دل بی‌خراش‌شوق‌تو نیست

ز روی‌بحر به‌جز موج‌هرچه‌هست‌حک است

می‌ام به ساغر دل نقل یاس می‌گردد

چو زخم‌، قطرهٔ‌آبی‌که می‌خورم‌گزک است

دویی‌کجاست‌، ز نیرنگ احولی بگذر

که یک نگاه میان دوچشم مشترک است

به اوج آگهی‌ات نردبان نمی‌باید

نگاه تا مژه برداشته‌ست بر فلک است

اگر ز سوختگانی‌، سواد فقرگزین

که شام چهرهٔ زرین شمع را محک است

دگرمپرس ز سامان بزم ما بیدل

ز شور اشک‌خود اینجاکباب‌را نمک است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

حذر ز راه محبت‌که پر خطرناک است

تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است

توان به بیکسی ایمن شد از مضرت دهر

سموم حادثه را بخت تیره تریاک است

به اختیارنرفتیم هر کجا رفتیم

غبار ما ونفس‌، حکم صید وفتراک است

ز بس زمانه هجوم‌کساد بازاریست

چو اشک‌گوهر ما وقف دامن خاک است

چگونه‌کم شود از ما ملامت زاهد

که صد زبان درازش به چوب مسواک است

ازین محیط‌که در بی نمی‌ست توفانش

کسی‌که‌آب رخی بردگوهرش پاک است

غبار حادثه حصنی است ناتوانان را

کمند موج خطر ناخدای خاشاک است

ز خویش رفتن ما رهبری نمی‌خواهد

دلیل قافلهٔ صبح سینهٔ چاک است

نیامده‌ست شرابی به عرض شوخی رنگ

جهان هنوز سیه‌مست سایهٔ تاک است

چه وانمایمت از چشمبند عالم وهم

که خودنمایی آیینه در دل خاک است

زمانه‌کج‌منشان را به برکشد بیدل

کسی‌که راست بود خارچشم افلاک است

ادامه مطلب
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396  - 1:50 PM

 

خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است

صبح را هم نفس ازسینه‌کشیدن تیغ است

غنچه‌ای نیست‌که زخمی زتبسم نخورد

باخبر باش که انداز شکفتن تیغ است

در شب عیش دلیرانه مکش سر چون شمع

کاین سپررا ز سحر درته دامن تیغ است

مصرع تازه‌که از بحر خیالم موجی‌ست

د‌وست را آب‌حیات است وبه دشمن تیغ است

بی‌قدت سرو خدنگی‌ست به پهلوی چمن

به‌خطت سبزه همان برسرگلشن تیغ است

چون‌گل شمع به هر اشک سری باخته‌ایم

گریه هم بی‌تو برای سوخته خرمن تیغ است

تا به‌کی در غم تدبیر سلامت مردن

بیش از زخم همان زحمت جوشن تیغ است

چون سحر قطع تعلق زجهان آنهمه نیست

رنگ چینی‌که شکستیم به دامن تیغ است

مثل ما و فنا موج و حبابست اینجا

سر زتن نیست‌کسی راکه به‌گردن تیغ است

قاتل و ساز مروت نپسندی بیدل

مد احسان نفس‌، در نظر من تیغ است

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 4:00 PM

 

همت زگیر و دار جهان رم‌ کمین خوش است

آرایش بلندی دامن به چین خوش است

اصل از حیا فروغ تعین نمی‌خرد

گل‌ گو ببال ریشه همان با زمین خوش است

صد رنگ جان‌کنی‌ست طلبکار نام را

گر وارسند کندن‌ کوه از نگین خوش است

آتش به حکم حرص نفس‌کاه شمع نیست

افسون موم با هوس انگبین خوش است

از نقش‌ کارخانهٔ آثار خوب و زشت

جزوهم‌غیر هرچه شود دلنشین خوش است

خواهی به‌ دیده قدکش و خواهی به دل نشین

سرو تو مصرعی‌ ست ‌که ‌در هر زمین‌ خوش است

در عرض دستگاه نکوشد دماغ جود

دست رسا به‌ کوتهی آستین خوش است

پستی‌گزین وبال رعونت نمی‌کشد

ای محرم حیاکف پا از جبین خوش است

پا در رکاب فکر اقامت چه می‌کنی

زان خانه‌ای که ‌می‌روی ‌از خویش زین خوش است

پرواز اگر به عالم انست دلیل نیست

زین رنج بال و پر قفس آهنین خوش است

با شمع‌ گفتم از چه سرت می‌دهی به باد

گفت‌آن‌سری‌که‌سجده‌ندارد چنین‌خوش است

بیدل به طبع سبحه هجوم فروتنی‌ست

رسم ادب درآینه‌داران دین خوش است

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 4:00 PM

 

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است

در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است

جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی

خاری ‌که به پایی نخلد مرهم ریش است

تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان

آتش‌همه دم‌سوختهٔ غیرت‌خویش است

جایی‌که ز خط تو نمو سبز نگردد

فردوس اگر تل شود انبار حشیش است

از برگ طراوت نگهی آب ندادیم

سرسبزی این باغ به شاخ بز و میش است

از سنگ شرر گم نشد از خاک غبارش

ازیأس بپرسیدکه راحت به‌چه‌کیش است

بسته‌ست قضا ربط علابق به‌گسستن

هشدارکه بیگانگیی با همه خویش است

دکان عبدم مایهٔ تغییر ندارد

ماییم و متاعی‌ که نه‌ کم بود و نه بیش است

بیدل به ادب باش‌ که در پیکر انسان

گر رگ ‌کند اظهارپری تشنهٔ نیش است

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 4:00 PM

 

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است

گر همه اشکی فشانم تا ثریا آتش است

شوخی آهم به دل سرمایهٔ آرام نیست

سوختن صهباست نرمی راکه مینا آتش است

همچو خورشید از فریب اعتبارما مپرس

چشمهٔ ما را اگر آبی‌ست پیدا آتش است

بی‌تو چون شمعی‌که افروزند بر لوح مزار

خاک بر سرکرده‌ایم و بر سر ما آتش است

جوهر علوی‌ست از هر جزوسفلی موجزن

سنگ هم با آن زمینگیری سراپا آتش است

شاخ ازگلبن جدا، مصروف‌گلخن می‌شود

زندگی با دوستان‌عیش است‌و تنهاآتش است

روسیاهی ماند هرجا رفت رنگ اعتبار

درحقیقت حاصل این آبروها آتش است

با دو عالم آرزو نتوان حریف وصل شد

ما به‌جایی خار وخس‌بردیم‌کانجا آتش است

نیست سامان دماغ هیچکس جز سوختن

ما همه سرگرم سوداییم و سودا آتش است

نشئهٔ صهبا نمی‌ارزد به تش‌بش خمار

درگذر امروز از آبی که فردا آتش است

گریه‌گر شد بی‌اثر از نالهٔ ما کن حذر

آب ما خون‌گشت اما آتش ما آتش است

نیست جز رقص سپند آیینه‌دار وجد خلق

لیک بیدل‌کیست تا فهمدکه‌دنیا آتش است

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 4:00 PM

 

آنچه‌در بال‌طلب رقص است‌، در دل آتش است

همچو شمع اینجا زسرتا پای بسمل‌آتش است

از عدم دوری‌، جهانی را به داغ وهم سوخت

محو دریا باش‌، ای‌گوهر! که ساحل آتش است

یک قلم چون تخم اشک شمع آفت مایه‌ایم

کشت ما‌چندانکه سیراب‌است حاصل‌آتش است

کلفت واماندگی شد برق بنیاد چنار

با وجود بی‌بریها پای درگل آتش است

در شکنج زندگی می‌سوزدم یاد فنا

نیم بسمل را تغافلهای قاتل آتش است

می‌رویم آنجاکه‌جز معدوم‌گشتن چاره نیست

کاروانها خار و خس دربار و منزل آتش است

می‌گدازد جوهر شرم از هجوم احتیاج

ای‌کرم معذور در بنیاد سال آتش است

از تپش‌های پر پروانه می‌آید به‌گوش

کاشنای شمع را بیرون محفل آتش است

هر دو عالم لیلی بی‌پرده است‌، اما چه سود

غیرت مجنون ما را نام محمل آتش است

زندگی بیدل دلیل منزل آرام نیست

چون نفس درزیرپا دل دارم و دل آتش است

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 4:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4395510
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث