به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست

عافیت در خانهٔ آیینه نقش بوریاست

تا تبسم با لب‌ گلشن ‌فریبت آشناست

از خجالت غنچه را پیراهن خوبی قباست

نی همین آشفته‌ای چون زلف داری روبه‌رو

همچو کاکل نیز یک جمع پریشان در قفاست

عمرها شد کز تمنای بهار جلوه‌ات

بلبلان را درچمن هر برگ‌گل دست دعاست

کشتهٔ تیغ تمنا را درین گلزار شوق

همچو گل یک ‌خنده ‌زخم‌شهادت خونبهاست

غنچه تا دم می‌زند موج شکست آینه است

دانهٔ دل را خیال‌ گردش رنگ آسیاست

تا ز چشم التفات تیغ او افتاده‌ام

بخیه را بر روی زخمم خنده دندان نماست

غافل از عبرت ‌فروشیهای عالم نیستم

هرکف‌خاکی اپن‌صحرا به چشمم توتیاست

روشن است ازبند بندم وحشت احوال دل

هر گره در کوچهٔ نی ناله‌ای را نقش پاست

عاجزی را پیشوای سعی مقصد کرده‌ایم

بیشترنقش قدم ما را به منزل رهنماست

همچو دندان‌سخت‌رویان‌سنگ‌مینای خودند

چون زبان نرمی ملایم‌طینتان را مومیاست

بی به عشرت بردن است از سختگیریهای دهر

نام را نقش نگینی نیست نقب خنده‌هاست

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان

بیدل‌از هرحلقه ‌در خمیازه ‌حسرت چراست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

نسبت اشراف با دونان خطاست

سر اگرگردید نتوان‌گفت پاست

آه بی‌تاثیرما راکم مگیر

هرکجا دودی است آتش در قفاست

بی‌جفای چرخ دل را قدر نیست

روسفیدیهای تخم از آسیاست

تیره‌بختی خال روی عاجزیست

بر زمین‌ گر سایه باشد خوش ‌اداست

پیش ما آزادگان دشت فقر

دامگاه مکر نقش بوریاست

عاجزی هم بال شهرت می‌کشد

بو شکست ساغر گل را صداست

بهر عبرت سرمه‌ای درکار نیست

یک قلم اجزای عالم توتیاست

بیخودی دل را عمارت‌گر بس است

خانهٔ آیینه از حیرت بپاست

گر ز خود رستی نه ‌صید است ‌و نه دام

چون شرر از سنگ بر در زد هواست

بی‌تمیزی از مذلت فارغ است

تا ز حاجت نیستی آگه غناست

پیرگشتی از فنا غافل مباش

صورت قد دو تا ترکیب لاست

های و هوی محفل فغفور چند

موی چینی طاق نسیان صداست

بیدل از آیینه عبرت ‌گیر و بس

تا نفس باقی بود دل بی‌صفاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

نشئهٔ هستی به دور جام پیری نارساست

قامت خم گشته خط ساغر بزم فناست

اهل معنی در هجو‌م اشک‌، عشرت چیده‌اند

صبح را در موج شبنم خندهٔ دندان‌نماست

عافیت خواهی‌، وداع آرزوی جاه ‌کن

شمع این بزم از کلاه خود به‌کام اژدهاست

گر ز اسرار آگهی کم نیست قصان ازکمال

*ن خط پ‌*‌بار خواندی ابدایت‌ه انتهاست

بعد مردن هم نی‌ام بی‌حلقهٔ زنجیر عشق

هر کف خاکم به دام‌ گردبادی مبتلاست

موی‌پیری‌می‌کشد مارا به‌طوف‌نیستی

شعله‌سان خاکستر ما جامهٔ احرام ماست

سینه‌صافان را هنر نبود مگر اسباب فقر

جو‌هر اندر خانهٔ آیینه نقش بوریاست

گر ز دامن پا کشیدی دست از آسایش بدار

چون سخن از لب‌ قدم‌ بیرون نهد جزو هواست

دستگاه از سجدهٔ حق مانع دل می‌شود

دانه را گردنکشی سرمایهٔ نشو و نماست

دوزخ نقد است دور از وصل جانان زیستن

بی‌تو صبحم شام‌مرگ و شام ‌من روز جزاست

شوق می‌بالد خیال ماحصل منظور نیست

جستجو بی‌مقصداست‌وگفتگو بی‌مدعاست

در عدم ‌هم‌ کم نخواهد گشت بیدل وحشتم

شعله خاکستر اگر شد بال پروازش رساست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

نفس محرک جسم به غم فسرده ماست

غبار خاک‌نشین را، ر‌م نسیم عصاست

مرا معاینه شد از خط شکستهٔ موج

که نقش پا‌ی هوا سرنوشت این ‌دریاست

به کنه مطلب عجزم کسی چه پردازد

لب خموش طلسم هزار رنگ صداست

چو سرو بی‌طمع از دهر باش و سر بفراز

که نخل بارور از منت ‌زمانه دوتاست

من از مرورت طبع کریم دانستم

که آب ‌گشتن بحر اینقدر ز شرم سخاست

ز دام صحبت مردم رهایی امکان نیست

کسی‌که‌گوشه‌گرفت از جهانیان عنقاست

چو جام طرح خموشی فکن‌ که مینا را

هجوم خنده صدای شکست رنگ حیاست

فراق آینهٔ زنگ خورده هستیست

دمی که جلوه‌کند آفتاب سایه کجاست

همان حقیقت هیچ است نقش کون و مکان

به هرجه می نگری یک سراب جلوه‌ نماست

زبان طعن نگردد غبار مشرب ما

هجوم خار همان زیب دامن صحراست

به پاس دل همه جا خون سعی باید خورد

که راه بر سر کوه است و بار ما میناست

به فکرمصرع موزون چه غم خورد بیدل

خیال سرو تواش دستگاه طبع رساست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

ما و من شور گرفتاریهاست

ربشهٔ دانهٔ زنجیر صداست

ازگل و سبزه این باغ مپرس

عالمی پا به‌ گل و سر به هواست

. قید ما شاهد آزادی اوست

طوق قمری همه دم سرونماست

محرمان غنچهٔ باغ ادبند

چشم واکردن ما ترک حیاست

عجز در هیچ مکان پنهان نیست

آبله زیر قدم هم رسواست

خلق در حسرت بیکاری مرد

دست و پای همه مشتاق حناست

چه ستم بود که دل صورت بست

عمرها شد گهر از بحر جداست

معنی از لفظ‌، صفا می‌خواهد

آتش سنگ به فکر میناست

برق معنی به سیاهی نزند

خط اگر جلوه دهد دورنماست

کعبه و دیر تسلیکده نیست

درد نایابی مطلب همه جاست

منکر قد دو تا نتوان بود

آنچه برداردت از خویش عصاست

فکر جمعیت دل چند کنید

رشتهٔ حسرت این عقد رساست

آن قیامت‌که اجل می‌گوبند

اگر امرور نباشد فرداست

کاش چون شمع نخندَد سحرم

سوختن باز در این بزم ‌کجاست

بی دل از یاس ندارپم گریز

جز دل ما دو جهان در بر ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست

زنگ بر آینه‌ام آب رخ آینه‌هاست

نیست آهنگ دگر ذوق گرفتار غمت

الفت دام تمنای تو پرواز رساست

کشتهٔ ناز تو شد آینهٔ عمر ابد

تیغ ابروی تو را خاصیت آب بقاست

بسکه از عجز طلب داغ تمنای توام

در رهم نقش قدم آینهٔ دست دعاست

می‌کند ناز تو بر اهل نظر منع نگاه

جلوه و آینه محروم لقا، ر‌سم ‌کجاست

مطرب بزم ادب‌ساز وفا شور دل است

بیخودیها نفس بال و پر عجز نواست

یک جهان فضل و هنر خاک ره آگاهی ‌ست

جوهر آینه‌ها فرش‌ گلستان صفاست

زاهد از سیرگلستان حقیقت عاری‌ست

کور را تار نظر صرف سرانگشت عصاست

کثرت‌آباد جهان جوش ‌گل یکرنگی‌ است

پردهٔ چشم غلط‌بین تو محجوب خطاست

نیست مانند سحر گرد من اسباب زمین

یک قلم بال پریشان نفس جزو هواست

زندگی رنج جفاهای تمنا بوده‌ست

عرض سنگینی این بار هوس قد دوتاست

از اثرهای ‌گل عیش چمنزار جهان

نیست جزداغ جنون‌بیدل اگرنقش وفاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست

چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست

تا سر نهاد‌ه ایم به خاک در نیاز

مانند سایه جبههٔ ما محو نقش پاست

بنیاد ما چو غنچه طلسم هوای توست

تا سر بجاست بوی خیال تو مغز ماست

کس رایگان نچید گل از باغ اعتبار

آب عقیق و نشئهٔ می نیز خونبهاست

عارف شکست رنگش از آگاهی‌ست و بس

بوی رسیدگی به ثمر سیلی جفاست

آن‌کیست فکر بی‌بری از پاش نفکند

از سایه سرو نیز درین بوستان دوتاست

ما را فنا شکنجهٔ پرواز شوق نیست

شبنم دمی‌که رفت ز خود جوهر هواست

ناآشنای صورت واماندگان نه‌ایم

ما رابه قدر آبله‌، آیینه زیر پاست

شوق فسرده از نگهی تازه می‌شود

یک برگ کاه شعلهٔ وامانده را عصاست

عمری‌ست ناز آینهٔ عجز می‌کشیم

رنگ شکسته هم به مزاج دل آشناست

هرچند ما به‌گرد خرامش نمی‌رسیم

برگشته است آن مژه امیدها رساست

بیدل چو نی ز ناله نداریم چاره‌ای

تا راه جنبشی زنفس درگلوی ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

فضای وادی امکان پر از غبار فناست

چه آسمان‌چه‌زمین‌مغز این‌دو پوست‌هواست

ز راستی مدد حال گوشه‌گیریهاست

کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست

به فیض می‌کشی ز دم شکوه آزادیم

سیاه مستی ما سرمهٔ خموشی ماست

نمی‌رسد کف عشاق جز به نالهٔ دل

که دست باده‌ کشان تا به گردن میناست

ز خاک ما نتوان برد ذوق خرسندی

جو صبح اگر همه بر باد رفته دست دعاست

مقیم‌کوی امید از فنا چه غم دارد

غبار رهگذر انتظار، آب بقاست

ز سیر عالم دل غافلیم ورنه حباب

سری اگر به گریبان فرو برد دریاست

به غیر خودسری از وضع دهر نتوان یافت

عبار نیز درین دشت پیش خود برپاست

به هر طرف که نهی گوش‌ ، یأس می‌جوشد

جهان حادثه، ساز دل ‌شکستهٔ ماست

حباب‌وار دربن بحر غیر خلوت دل

به‌ گوشه‌ای ‌که توان یک نفس ‌کشید،‌ کجاست

زبان حسرت مخمور من‌که ذرتابد

ز بس شکسته دلم ساغرم شکسته صداست

ز درد بی‌اثری فال اشک زد آهم

شراب ساغر شبنم‌گداز سعی هواست

جفاکشان همه دم صرف‌کار یکدگرئد

ز پا فتادن اشک از برای ناله عصاست

همین نه ریشه قفس دارد از سلامت تخم

ز دست عافیت دل نفس هم ابله پاست

به نارسایی خود بی‌نیازیی داریم

شکسته ‌بالی یاس آشیان استغناست

غبار عجز بودکسوت ظفر بیدل

شکستگی‌، ز رهی همچو موج در بر ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست

شور حاجت - نمک مایده استغناست

غره منشین به ‌کمالی‌ که ‌کند ممتازت

بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست

آن سوی چرخ برون آ ز خود و ساغر گیر

نشئهٔ می به دل شیشه همین رنگ‌نماست

سجده ما نه چو زاهد بود !ز بی‌بصری

حلقه ‌گردیدن ما حلقهٔ چشم میناست

قدمی رنجه ‌کن از عشرت ما هیچ مپرس

خاک را جام طرب درخور نقش‌ کف پاست

گوشه‌گیری نشود مانع پرواز هوس

این شرر گر همه در سنگ بود سر به هواست

حال بی‌ساخته‌ات جالب استقبال است

خواهد امروز شدن آنچه به فکرت فرداست

سجدهٔ دانه‌، چمن‌ساز، نهال است اینجا

عجز اگر دست توگیرد سر افتاده عصاست

از سر دل نگذشتیم به چندین وحشت

ناله‌های جرس ما ز جرس آبله پاست

عجزسازی‌ست‌که دریاس‌گم است آهنگش

اشک اگر شیشه به‌ کهسار زند ناله‌ کجاست

قید اسباب به وارستگی ما چه‌ کند

بوی‌گل در جگر رنگ هم از رنگ جداست

یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل

گرعرق رخت به سیلت ندهد جای حیاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

عشرت‌فروز انجمن هستی‌ام حیاست

چون شبنم گلم‌، عرق آیینهٔ بقاست

باشد که نکهتی به مشام اثر رسد

عمری‌ست نقد دست نیازم‌ گل دعاست

کو مشتری که سرمه ی عبرت کشد به چشم

یعنی شکست قیمتم اجزای توتیاست

آن ‌گوهر شکسته دلم‌ کاندرین محیط

گرداب‌، بهر دانهٔ من سنگ آسیاست

می‌جوشم از طبیعت آفات روزگار

هرجا شکست موج زند، حسرتم صداست

از بس‌گذشته‌ام ز فریب جهان رنگ

آیینه گربه پیش کشم عکس بر قفاست

گم‌کردگان چشمهٔ آب حیات را

در دشت عجز تیغ تو انگشت رهنماست

تا چشم بازکرده‌ای از خود گذشته‌ای

زین بحر تا کنار همین یک بغل‌.شناست

چینی‌شود خموش بهٔک مو‌ی‌سرمه رنگ

با صدهزار موی خروش سرت چراست

محو جمال‌، ننگ فضولی نمی‌کشد

نظاره در قلمرو آیینه نارساست

ما دردسر، ز افسر دولت نمی‌کشیم

بخت سیاه ما چه‌ کم از سایهٔ هُماست

عمریست در طلسم کدورت نشسته‌ایم

بیدل غبار خاطر ما آشیان ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387348
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث