به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست

هرکه فکر بالین‌کرد یافت زیر سر زانو

یک مژه به صد عبرت شرم چشم ما نگشود

حلقه‌وار ته‌کردیم بر هزار در زانو

گل دمیده‌ایم اما رنگ و بو پشیمانی است

بود غنچهٔ ما را عالم دگر زانو

زین تلاش پا درگل‌کو ره وکجا منزل

همچو شمع پیمودیم شام تا سحر زانو

دل ادبگه نازست دعوی هوس‌کم‌کن

بایدت زدن چون موج پیش این‌گهر زانو

شوخی تمیز از ما وضع امن نپسندید

ورنه سلک این‌کهساربود سر به سر زانو

بسته‌ام‌ کمر عمری‌ست بر حلاوت تسلیم

بند بند من دارد همچو نیشکر زانو

عذر طاقت است اینجا قدردان جمعیت

پای تا نیارد خم نیست در نظر زانو

فکر سرنوشت من تا کجا تریها داشت

تا جبین به بار آمدگشت چشم‌تر زانو

شب زکلفت اسباب شکوه پیش دل بردم

گفت برنمی‌دارد درد سر مگر زانو

تا به‌کی هوس تازی چند هرزه پردازی

طایران رها کردند زیر بال و پر زانو

مشق معنی‌ام بیدل بر طبایع آسان نیست

سر فرو نمی‌آرد فکر من به هر زانو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

ای فکر نازکت را شبهت ‌کمینی از مو

تشویش عطسه تا کی مانند بینی از مو

در کارگاه فطرت نام شکست ننگست

باید قلم نبندد نقاش چینی از مو

دل آتش تو دارد ضبط نفس چه حرفست

اخگر نمی‌پسندد نقش نگینی از مو

نیرنگ التفاتت مغرور کرد ما را

افسون آفتاب است مار آفرینی از مو

تعظیم ناتوانان دشواریی ندارد

بر عضوها گران نیست بالا نشینی از مو

کم نیست شخص ما را در کسوت ضعیفی

از رشته دامنیها یا آستینی از مو

بالیدم از تخیل سرکوب آسمانها

بر خود نچیدم اما فرق یقینی از مو

عمریست ناتوانان ممنون آن نگاهند

ای دیدهٔ مروت زحمت نبینی از مو

ما را شکیب دل برد آنسوی خود فروشی

شبگیر کرد بیدل آواز چپنی از مو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن‌ کو

هر چند پر فشانیم پرواز آن چمن کو

از شمع بزم مقصود نی شعله‌ای‌ست نی دود

باید پری به هم سود پروانه سوختن کو

ما را برون آن در پا در هوا خروشی‌ست

آنجاکه خلوت اوست امکان یاد من‌کو

چندی به قید هستی مفت است رقص و مستی

هر گه قفس شکستی اشغال پر زدن کو

افسانه گرم دارد هنگامهٔ توهم

از بوی یوسف امروز جز حرف پیرهن کو

خلقی به وهم هستی نامحرم عدم ماند

هر حرف کز لبش جست نالید کان دهن کو

صورت‌پرستی از خلق برد امتیاز معنی

هر چند کعبه سنگ است تسکین برهمن کو

آیینه‌داری وهم برق افکن شعور است

از شمع اگر بپرسی می‌کند انجمن‌کو

عمر و شرار یکسر محمل‌کش وداعند

ای برقتاز فرصت جز رفتن آمدن کو

سر رشته‌ای ندارد پیچ و خم تعلق

از طره‌ام نشان ده تا گویمت شکن‌ کو

تسکین هر غباری بر دامنی نوشتند

آواره‌گرد یأسم یارب نصیب من‌ کو

بید‌ل لباس هستی تاکی شود حجابت

ای غرهٔ تعین آن خرقهٔ‌کهن‌کو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

نمی‌گویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو

ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو

برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی

تو کار خویش‌ کن گو خانهٔ‌ آیینه ویران شو

جمال بی‌نشان در پردهٔ دل چشمکی دارد

که در اندیشهٔ ما خاک‌گرد و یوسفستان شو

جنون از چشم زخم امتیازت می‌کند ایمن

بقدر بوی یک‌ گل از لباس رنگ عریان شو

به بیقدری ازبن بازار سودی می‌توان بردن

گرانی سنگ میزان‌کمالت نیست ارزان شو

درین محفل به اظهار نیاز و ناز موهومی

هزار آیینه است از هرکجا خواهی نمایان شو

طریق عشق دشوارست از آیین خرد بگذر

حریف‌کفر اگر نتوان شدن باری مسلمان شو

ز گیر و دار امکان وحشتی تا کنج زانویی

به فکر چین دامن گر نمی‌افتی گریبان شو

هزار آیینه چون طاووس می‌خواهد تماشایت

بقدر شوخی رنگی که داری چشم حیران شو

به بزم جلوه‌پیمایی حیا ظرفی دگر دارد

حباب این محیطی در گشاد چشم پنهان شو

ز ساز محفل تحقیق این آواز می‌آید

که ای آهنگ یکتایی ازین نُه پرده عریان شو

گر از سامان اقبال قناعت آگهی بیدل

به‌کنج چشم موری واکش و ملک سلیمان شو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

کجایی ای جنون ویرانه ات کو

خس و خاریم آتشخانه‌ات کو

الم پیمایم از کم ظرفی هوش

شراب عافیت پیمانه‌ات کو

تو شمع بی‌نیازبها بر افروز

مگو خاکستر پروانه‌ات کو

اگر اشکی چه شد رنگ‌گدازت

و گر آهی رم دیوانه‌ات‌ کو

اگر ساغر پرست خواب نازی

چو مژگان لغزش مستانه‌ات‌کو

گرفتم موشکاف زلف رازی

زبان بینوای شانه‌ات کو

ز هستی تا عدم یک نعره واری

ولیکن همت مردانه‌ات کو

کمان قبضهٔ آفاقی اما

برون از خود سراغ خانه‌ات‌کو

بساط و هم واچیدن ندارد

نوا افسانه‌ای افسانه‌ات کو

حجاب آشنایی قید خویش است

زخود گر بگذری بیگانه‌ات کو

ندارد این قفس سامان دیگر

گرفتم آب شد دل دانه‌ات‌ کو

سرت بیدل هوا فرسود راهیست

دماغ کعبه و بتخانه‌ات کو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

ای پرفشان‌ گرد نفس چندی شرار سنگ شو

ناقدردان راحتی بر خود زبان ننگ شو

جولان چه دارد در نظر غیر از تلاش درد سر

یک ره پس زانوی خم بنشین و عذر لنگ شو

فریاد کوس و کرنا می‌گویدت ‌کای بی‌حیا

زبن دنگ‌دنگ روز و شب ‌گر کر نگشتی دنگ شو

همت نمی‌چیند غنا بر عشوه پا در هوا

چون صبح‌ گرد رفته‌ای‌ گو یک دو دم اورنگ شو

می‌دان قدر این و آن دیدی زمین و آسمان

گر کهنه‌ات خواهی گران با ذره‌ای همسنگ شو

گلچینی باغ یقین ‌گر نیست تسکین آفربن

اوهام را هم‌ کم مبین خود روی دشت بنگ شو

شوق جنون تاز ترا کس نیست تا گیرد عنان

یکچند منزل در قدم‌ گرد ره و فرسنگ شو

بر معرفت نازیدنت دور است از فهمیدنت

چون عکس نتوان دیدنت آیینه‌ گوهر رنگ شو

آیینه داران جنون دارند یک عالم فسون

هر چند جهل ‌آیی‌ برون سرکوب صد فرهنگ شو

ای بوی موهومی چمن‌ کم نیست سیر وهم ظن

باری به ذوق پر زدن هنگامه ساز رنگ شو

بیدل به یاد زلف او گر ناله‌ای سر می‌کنم

تسلیم‌ گوشم می‌کشد کای بی‌ادب خود چنگ شو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو

خشک است جبین یک دو عرق آینه‌گر شو

حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت

گرتیغ ‌کنندت تو چو آیینه سپر شو

جبیی که نداری نفسی نذر جنون کن

گر شب دمد از محفل امکان تو سحر شو

تسلیم ز احباب تغافل نپسندد

گرنیست ادب سر به زمین دست به سر شو

ضبط من و ما انجمن آرای شهود است

چون سرمه زتنبیه زبان نور نظرشو

گر حسن کلام آینه‌دار دم پیری‌ست

در خلق ضیافتکدهء شیر و شکر شو

ای بیخبر از صحبت جاوید قناعت

مستسقی بیحاصلی آب‌گهر شو

امید سلامت به جز آفات ندارد

کشتی شکن و ایمن از امواج خطر شو

خواب عدمت به‌ که فراموش نگردد

از بیضه برون در طلب بالش پر شو

در نامه و پیغام یقین واسطه محو است

بر هرکه رسانی خبر از یار خبر شو

هر حرف جنون تهمت صد پست و بلند است

ای نقطهٔ تحقیق توبی زیر و زبر شو

بیدل به تکلف ره صحرای عدم‌ گیر

زان پیش‌که‌ گویند ازین خانه به در شو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

همچون نفس به آینهٔ دل رسیده رو

یعنی درین مکان نفسی واکشیده رو

تسلیم خضر مقصد موهوم ما بس است

چون سایه سر به خاک نه و آرمیده رو

آخر به خواب نیستی از خوبش رفتنی است

باری فسانهٔ من و ما هم شنیده رو

زبن دشت خارها همه بر باد رفته‌اند

از خود چو سیل بر اثر آب دیده رو

عالم تمام معبد تسلیم بیخودی‌ست

هر سو روی به سجدهٔ اشک چکیده رو

تا سر بر آری از چمن مقصد جنون

بر جاده‌های چاک چو جیب دریده رو

در خرقهٔ گدایی و درکسوت شهی

سوزن صفت ز تار تعلق جریده رو

سیر بهار میکدهٔ نازت آرزوست

گامی ز خود برون چو دماغ رسیده رو

گلچینی بهار طرب بی تعلقی‌ست

چون‌گردباد دامن از این دشت چیده رو

بال امید بسمل این عرصه بسته نیست

پرواز اگر دری نگشاید تپیده رو

رنج خیال مصلحت ساز زندگی‌ست

باری‌گهی‌که نیست به دوشت‌کشیده رو

بیدل عنان عافیت ماگسسته است

مانند ریشه زیر زمین هم دویده رو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:37 PM

 

ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو

شور سپند محفل حسرت شنیده رو

از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن

زین دود همچو شعله غبار کشیده رو

زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست

محمل به دوش آه چو صبحی دمیده رو

آخر ازین زیانکده نومید رفتنست

خواهی رفیق قافله خواهی جریده رو

در گلشنی که رنگ بهارش ندامت‌ست

ای شبنم بهار تماشا ندیده رو

چون شعله در طریق فنا اضطراب چیست

ضبط نفس‌ کن و قدمی آرمیده رو

در تنگنای خانهٔ گردون هلال وار

خواهی سرت به سقف نیاید خمیده رو

ای صبح‌ کاروان فنا سخت بیکس است

بر روی خود همان نفس خود دیده رو

کیفیت گداز دل از می رساتر است

یک جرعه از قرابهٔ ما هم چشیده رو

شاید ز ترک جهد به جایی توان رسید

گامی در این بساط به پای بریده رو

ما از در امید وصالت نمی‌رویم

گو دل به حسرت آب شو و خون ز دیده رو

پیغام حسرت من بیدل رساندنی است

ای اشک یار می‌رود اینک دویده رو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

 

ای بسمل طلب پی خون چکیده رو

چون اشک هر قدر روی از خود دویده رو

فرصت در این‌ بهار پر افشان وحشت است

همچون نگه به هر گل و خاری رسیده رو

تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن

یک قطره خون شو و ز گلوی بریده رو

امروزت از امل پی فردا گرفته است

ای غافل از غزل به خیال قصیده رو

سعی شرار اینهمه فرصت شمار نیست

یک پر زدن به همت رنگ پریده رو

ای بیخبر ز قامت پیری چه شکوه است

عمری‌ست بار می‌کشی اکنون خمیده رو

زبن گرد تهمتتی که نفس نام کرده‌اند

چون صبح دامنی که نداری کشیده رو

کورانه چند در پی عصیان قدم زدن

شایدکه بازگردی از این راه دیده رو

بی‌وحشتی رهایی ازین باغ مشکل است

از بوی‌ گل به خویش فسونها دمیده رو

زین خاکدان عروج تو در خورد وحشت است

بر نردبان صبح ز دامان چیده رو

قاصد پیام ما نفس واپسین ماست

گر محرمی ز آینه چیزی شنیده رو

بیدل به هر طرف کشدت کاتب قضا

مانند خامه یک خط بینی‌کشیده رو

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:36 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4321965
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث