به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عشرت‌فروز انجمن هستی‌ام حیاست

چون شبنم گلم‌، عرق آیینهٔ بقاست

باشد که نکهتی به مشام اثر رسد

عمری‌ست نقد دست نیازم‌ گل دعاست

کو مشتری که سرمه ی عبرت کشد به چشم

یعنی شکست قیمتم اجزای توتیاست

آن ‌گوهر شکسته دلم‌ کاندرین محیط

گرداب‌، بهر دانهٔ من سنگ آسیاست

می‌جوشم از طبیعت آفات روزگار

هرجا شکست موج زند، حسرتم صداست

از بس‌گذشته‌ام ز فریب جهان رنگ

آیینه گربه پیش کشم عکس بر قفاست

گم‌کردگان چشمهٔ آب حیات را

در دشت عجز تیغ تو انگشت رهنماست

تا چشم بازکرده‌ای از خود گذشته‌ای

زین بحر تا کنار همین یک بغل‌.شناست

چینی‌شود خموش بهٔک مو‌ی‌سرمه رنگ

با صدهزار موی خروش سرت چراست

محو جمال‌، ننگ فضولی نمی‌کشد

نظاره در قلمرو آیینه نارساست

ما دردسر، ز افسر دولت نمی‌کشیم

بخت سیاه ما چه‌ کم از سایهٔ هُماست

عمریست در طلسم کدورت نشسته‌ایم

بیدل غبار خاطر ما آشیان ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

غفلت از عاقبت عقوبت‌زاست

سیلی انجام بیخبر ز قفاست

از ستمگر چه ممکن است ادب

شعله را سر به جیب پا به هواست

موی مژگان ز هم نمی‌گذرد

پاس آداب شرط اهل حیاست

حیف رویی ‌که از می افروزد

عالمی غازه خواه رنگ حناست

دامن دل گرفته‌ایم همه

خون مستان به‌ گردن میناست

پی سپر سبزه بهار توام

شوخی از طینتم نیاید راست

تا ترم شرمسار پابوسم

چون ‌شدم خشک‌ عذر خاک رساست

درد عشقیم در کجا گنجیم

دل دو روزی خیال خانهٔ ماست

پیر گشتی دل از جهان بردار

دست‌و پاهای‌خشک مانده عصاست

مجلس‌آرای امتیاز مباش

شمع انگشت زینهار بقاست

نیستی آمد آمدی دارد

صبح امروز خندهٔ فرداست

حسرت اسم بی‌مسما چند

عافیت گفتگوست ورنه کجاست

خاک ناگشته هیچ نتوان شد

نیستی‌، طالع آزماییهاست

شرم دار از فضولی حاجت

لب اظهار پشت پای حیاست

ای ز خود غافلان خبر گیرید

در ته خاک بیکسی تنهاست

فقر کو تا غنا کنیم ایجاد

آبیار کرم‌، نیاز گداست

بیدل از آبرو گذشتن نیست

از حیا غافلی‌، عرق دریاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

شوخی‌انداز جرأتها ضعیفان را بلاست

جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست

آخر از سَرو ِ تو شور ِقمری ما شد بلند

جلوِهٔ بالابلندان خاکساران را عصاست

اینقدر کز بیکسی ممنون احسان غمیم

بر سر ما خاک اگر دستی کشد بال هماست

عرض حال بیدلان راگفتگو درکار نیست

گردش چشم تحیر هم ادای مدعاست

وصل می‌خواهی وداع شوخی نظاره‌ کن

جلوه اینجا محو آغوش نگاه نارساست

بی‌ادب نتوان به روی نازنینان تاختن

پای خط عنبرینش سر به دامن حیاست

اعتبار ما، ز رنگ چهره ی ما روشن است

سرخرو بودن به بزم‌ گلرخان کار حناست

از ورق‌گردانی وضع جهان غافل مباش

صبح و شام این‌گلستان انقلاب رنگهاست

وهم هستی را رواج از سادگیهای دل است

عکس را آیینه عشرتخانهٔ‌ نشو و نماست

بهره‌ای از ساز درد بینوایی برده‌ام

چون صدای نی، شکست استخوانم خوش نواست

در ضعیفی‌گر همه عجز است نتوان پیش برد

چون مژه دست دعای ناتوانان بر قفاست

بیدل امشب نیست دست آهم از افغان تهی

روزگاری شد که این تار از ضعیفی بیصداست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست

گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست

راحتی در قفس وضع‌ کدورت داریم

رنگ مژگان به هم آوردن آیبنهٔ ماست

چشم‌حاصل چه ‌توان داشت ‌که در مزرع عمر

چون شرر دانه‌فشانی همه بر روی هواست

زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد

کاروان نفس ما همه جا هرزه‌دراست

دست گل دامن بویی نتوانست گرفت

رفت‌ گیرایی از آن پنجه ‌که در بند حناست

همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد

نفس سوخته ابنحا زره زبر قباست

تا سرکوی تویارب‌که شود رهبر من

ناله خار قدمی دارد و اشک آبله‌پاست

ساحلی‌کوکه دهم عرض خودآراییها

هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست

چاره‌اندیشی‌ام از فیض الم محرومی‌ست

فکر بی‌دردی اگر ره نزند درد دواست

همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند

من ز خود رفته‌ام وقرعه به نام عنقاست

نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند

سودن دست ندامت‌زدگان نرم صداست

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد

دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست

بیشتر در خانهٔ آیینه جوهر بوریاست

سجده تعلیم است عجز نارساییهای شوق

چین‌ کلفت بر جبینم نقش محراب دعاست

شمع دیدی عبرت از هنگامهٔ آفاق گیر

گرد بال شعله فرسودی فروغ بزمهاست

دولت شاهی ندارد بیش از این رنگ ثبات

کز هواپروردگان سایهٔ بال هماست

مرهم ایجاد است‌گر طبع از درشتی بگذرد

سنگ این‌‌ کهسار چون‌ گردد ملایم مومیاست

از هجوم اشک در گرد ستم خوابیده‌ام

جیب ‌و دامانم ز جوش این شهیدان‌ کربلاست

ناله‌ها در پردهٔ ساز نگه گم کرده‌ایم

مردمک مُهر خموشی بر زبان چشم ماست

از حیا نبود اگر آیینه‌ات پوشد نمد

چشم پوشیدن ‌ز خوب ‌و زشت تشریف حیاست

غافلان عافیت را هر قدم مانند شمع

خفته یک پا بر زمین و پای دیگر در هواست

عاقبت نقش دو عالم پاک خواهد کرد عشق

شعله ‌بهر خوردن ‌خاشاک یکسر اشتهاست

دهر خلقی را به مرگ اغنیا می‌پرورد

یک نهنگ مرده اینجا بهر صد ماهی غذاست

نغمهٔ ما در غبار عجز توفان می‌کند

موجها را در شکست خویش تحریر صداست

قامت پیری ز حرصت شد کمینگاه امل

ورنه خم‌گردیدنت بر هر دو عالم پشت پاست

شیوهٔ خوبان عجب نازک ادا افتاده است

شوخی آنجا تا عرق‌آلود می‌ گردد حیاست

شانه‌ها چون ‌صبح بیدل یک جهان خمیازه‌اند

با دل چاک ‌که امشب طرهٔ او آشناست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

زندگی سد ره جولان ماست

خاک ما گل‌ کرده ی آب بقاست

با چنین بی‌دست و پایی‌های عجز

بسمل ما را تپیدن خونبهاست

هرکجا سرو تو جولان می‌کند

چشم‌ما چون‌طوق‌قمری نقش پاست

خاک گشتیم و همان محو توایم

آینه ‌رفت زخود و حیرت بجاست

مفت راحت‌گیر نرمیهای طبع

سنگ چون گردد ملایم مومیاست

شکوه سامانند، بی‌مغزان دهر

مایهٔ جام از تهیدستی صداست

این صدفها یک قلم بی‌گوهرند

عالمی دل دارد اما دل کجاست

از ضعیفی ، صید مایوس مرا

حلقهٔ فتراک محراب دعاست

در شرر آیینهٔ اشیا گم است

ابتدای هرچه بینی انتهاست

بابد ول‌گامعط از هستی گذشت

جاده دشت محبت اژدهاست

می‌فزاید وحشت‌انداز کمند

ناله در نایابی مطلب رساست

یاد روی کیست عیدگریه ا‌م

طفل اشکم صد جمن رنگین قباست

گل‌فرو‌ش نازم از بیحاصلی

پنجهٔ بیکار دایم در حناست

بیدل از آفت‌نصیبان دلیم

خون شدن معراج طاقتهای ماست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی‌ست ‌کز سر ما برنخاست

دل به هوا بسته‌ایم‌، از هوس ما مپرس

با همه ببگانه است آنکه به ما آشناست

داغ معاش خودیم،‌ غفلت فاش خودیم

غیر تراش خودیم‌، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهم و ظن

چشم نپوشیده‌ای عالم دیگر کجاست

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبلهٔ پای شمع در خور ناز عصاست

گر نه‌ای از اهل صدق دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت‌، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید پردهٔ امکان درید

آینهٔ ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس خانهٔ عبرت ‌کجاست

بسکه تلاش جنون جام طلب زد به خون

آبلهٔ پا کنون کاسهٔ دست گداست

هستی‌کلفت قفس نیست صفابخش‌کس

در سر راه نفس آینه بخت‌ آزماست

قافلهٔ حیرت است موج‌گهر تا محیط

ای امل آوارگان صورت رفتن کجاست

معبد حسن قبول آینه‌زار است و بس

عرض اجابت مبر، بی‌نفسیها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور

ما همه بی‌غیرتیم آینه درکربلاست

بیدل اگر محرمی رنج تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفت آب و بقاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست

وحشت موج‌ ، تماشای خرام دریاست

گردبادی که به خود دودصفت می پیچد

نفس سوختهٔ سینهٔ چاک‌ صحراست

جوهر آینه افسرده ز قید وطن است

عکس راگرد سفرآب رخ نشو و نماست

ازگهر موج محال است تراود بیرون

گره تار نظر چشم حیاپیشهٔ ماست

قطع سررشتهٔ پرواز طلب نتوان‌کرد

بال اگر سلسله کوتاه کند ناله‌ رساست

نرگس مست تو را در چمن حسن ادا

می شوخی همه در ساغر لبریز حیاست

بس که بی‌آبله گامی نشمردم به رهت

آب آیینه ز نقش قدمم چهره‌گشاست

اعتبار به خود آتش زدنم سهل مگیر

قد شمع از همه‌کس یک سر و گردن بالاست

ای تمنا مکن از خجلت جولان آبم

عمرها شد چوگهر قطرهٔ من آبله‌پاست

هیچکس نیست زباندان خیالم بیدل

نغمهٔ پرده دل از همه آهنگ جداست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

ز آهم نخل حسرت شعله بالاست

چراغ مرده را آتش مسیحاست

به خاموشی سر هر مو زبانی‌ست

ز حیرت جوهر آیینه‌گویاست

دل فرهاد آب تیغ‌ کوه است

سر مجنون گل دامان صحراست

رموز دل توان خواند از جبینم

مثال هرکس از آیینه پیداست

زبان لال‌است‌، حیرانم‌جه می‌گفت

طلب‌ خون‌ شد نمی‌دانم چه می‌خواست

مشو غافل ز رمز هستی من

شکست این حباب آغوش دریاست

بساط حیرت آیینه داریم

جبین عجز فرش خانهٔ ماست

نه‌تنها ما و تو داغ جنونیم

فلک هم حلقه‌ای از دود سوداست

جهان نیرنگ حسن بی‌نشانیست

اگر آیینه گردی سادگیهاست

هوس تعبیری خواب امل چند

ز فرصت غافلی امروز فرداست

درین محفل گداز اشک شمعیم

نشاط از هرکه باشدکاهش از ماست

به دریای الم بیدل حبابیم

بنای ما به آب دیده برپاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

 

خیالی سد راه عبرت ماست

گر این دیوار نبود خانه صحراست

من وپیمانهٔ نیرنگ‌کثرت

دماغ وحدتم اینجا دو بالاست

شرر خیزست چشم از اشک‌گرمم

به رنگ داغ جامم شعله‌پیماست

نخواندم غیر درس بی‌نشانی

ورق‌های کتابم بال عنقاست

نی‌ام خاتم‌، ولی از دولت عشق

خط پیشانی من هم چلیپاست

بکن حفظ نفس تا می‌توانی

که نخل زندگی‌، زین ریشه برپاست

چو دل روشن شود، هستی غبار است

نفس‌، در خانهٔ آیینه رسواست

شدم خاک و غبارم هیچ ننشست

هنوزم ناله‌های درد پیداست

سبک بگذر ز دلهای اسیرا‌ن

که تمکین تو سنگ شیشهٔ ماست

فلک‌، گرد خرام کیست‌، یارب

ز پا ننشست تا این فتنه برخاست

به رنگ آبله عمری‌ست بیدل

ز خجلت دیدهٔ من در ته پاست

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4385146
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث