به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای خم مژگان شکوه نرگس مستانه‌ات

چین ابر چینی طاق تغافلخانه‌ات

ساغر نیرنگ نه‌گردون به این دوران ناز

کرد سرگرداندهٔ چشم جنون پیمانه‌ات

گفتگوی بیزبانان محبت دیگر است

کیست فهمد غیر دل حرف ز خود بیگانه‌ات

ناکجا روشن شودکیفیت اسرار عشق

می‌کشد مکتوب خاکستر پر پروانه‌ات

ما اسیران همچنان زندانی آن‌کاکلیم

گر همه صد در ز یک دیوار خندد شانه‌ات

توأمی دارد حدیث عشق و خواب بیخودی

چشم بگشایم اگر بگذاردم افسانه‌ات

نی سراغ دل زگردون یافتم نی بر زمین

هم تو فرما تا درین صحرا چه شد دیوانه‌ات

ای دل دیوانه‌کارت با غم عشق اوفتاد

در چه مزرع‌کشت ذوق سینه چاکی دانه‌ات

در عرق‌گم شد جبین فطرت از ننگ هوس

آه از آن گنجی که گردید آب در ویرانه‌ات

درگشاد کاش دعوی ییش بردن سعی لاف

کس نپرسید ای‌کلید وهم‌کو دندانه‌ات

بیدل از ضبط‌نفس مگذرکه در بزم حضور

شمع راگل می‌کند بیتابی پروانه‌ات

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

ای هستی از قصر غنا افکنده در ویرانه‌ات

گل‌کرده از هر موی تو ادبار چینی خانه‌ات

می‌باید از دست نفس جمعیت دل باختن

تا ریشه باشد می‌تند آوارگی بر دانه‌ات

در عالم‌عشق و هوس رنجی‌ندارد هیچ‌کس

چون‌شمع‌زافسون‌نفس‌خودآتشی‌در خانه‌ات

تمهید عیش ای بیخبر فرصت ندارد آنقدر

تا شیشه قلقل‌کرده سر می‌رفته از پیمانه‌ات

سیر خرابات دلست آنجاکه می‌سایی قدم

غلتیده هستی تا عدم در لغزش مستانه‌ات

میتاز چندی‌پیش وپس تا آنکه‌گردی بی‌نفس

چون‌اره باید ریختن‌درکشمکش دندانه‌ات

ای خلوت‌آرای عدم تاکی به فهم خود ستم

افکند شغل عیش و غم بیرون در افسانه‌ات

فال‌گشادی می‌زدند از طره‌ات صبح ازل

زنهار می‌بوسد هنوز انگشت دست شانه‌ات

بی‌دستگاهی‌داشت امن‌از آفت‌عشق و هوس

پروز از راه سوختن واکرد بر پروانه‌ات

حیف‌است تحقیق آشنا جوشد به وهم ماسوا

تا چند باید داشتن خود را ز خود بیگانه‌ات

بیدل چه‌وحشت‌داشتی‌کز خود اثر نگذاشتی

شور سر زنجیر هم رفت از پی دیوانه‌ات

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

سرکیست تا برد آرزو به غبار سجده‌کمینی‌ات

نرسید قطرت نه فلک به هوابیان زمینی‌ات

نه حقیقت دویی آشنا، نه دلیل عین تو مآسوا

به‌کجاست عکس توهمی‌که فریبد آینه بینی‌ات

تک و تاز وهم و گمان ما به جنون‌ گسسته عنان ما

تویی آنکه هم تو رسید‌ه ای به سواد فهم یقینی‌ات

ز جهات عالم خشک و تر به غنا نچیده ای آنقدر

که‌کسی به غیر تنزه تو رسد به دامن چینی‌ات

نه به فهم تاب رسیدنی نه به دیده طاقت دیدنی

دل خلق و هرزه تپیدنی به خیال جلوه‌ کمینی‌ات

چه‌حدوث وکو قدم‌زمان چه‌حساب‌کون وکجا مکان

همه یک‌شاره ای کن‌فکان نه‌شهوری و نه‌سنینی‌ات

به جراحت دل ناتوان ستم است دیده گشودنم

که قیامتی‌ست ششجهت ز تبسم نمکینی‌ات

ز غرور ناز فعیتی‌ که به ما رسانده پیام تو

چقدر شکسته‌کلاه دل خم طاق نسبت چینی‌ات

عدم و وجود محال ما، شده دستگاه خیال ما

چه ‌بلاست نقص و کمال ما که نه‌آنی ‌است‌و نه اینی‌ات

دل بیدل از پی نام تو به چه تاب لاف توان زند

که ز که برد اثر صدا ادب تلاش نگینی‌ات

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

گر به این‌گرمی است آه شعله‌زای عندلیب

شمع روشن می‌توان‌کرد از صدای عندلیب

آفت هوش اسیران برق دیدار است و بس

می‌زند رنگ‌گل آتش در بنای عندلیب

پنبهٔ شبنم به‌گوش غنچه داغ لاله شد

بیش ز این نتوان شنیدن ماجرای عندلیب

عشق را بی‌دستگاه حسن شهرت مشکل است

از زبان برگ گل بشنو نوای عندلیب

جای آن دردکه چون سنبل به رغم باغبان

ریشه درگلشن دواند خار پای عندلیب

دلبران را تنگ دارد فکر صید عاشقان

غنچه سر تا پا قفس شد از برای عندلیب

مطلب عشاق از اظهار هم معلوم نیست

کیست تا فهمد زبان مدعای عندلیب

ساز دلتنگی به این آهنگ هم می‌بوده است

گرم کردم از لب خاموش جای عندلیب

ریشهٔ دلبستگی در خاک این‌گلشن نبود

رفت‌گل هم در قفای ناله‌های عندلیب

مانع قتل ضعیفان جز مروت هیچ نیست

ورنه ازگل کس نخواهد خونبهای عندلیب

در چمن رفتیم ساز ناله سیرآهنگ شد

جلوهٔ‌گل‌کرد ما را آشنای عندلیب

آه مشتاقان نسیم نوبهار یاد اوست

رنگها خفته‌ست بیدل در صدای عندلیب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

چه دارد این صفات حاجت آیات

به جز ورد دعای حضرت ذات

غنا و فقرهستی لا والاست

گدایی نفی و شاهنشاهی اثبات

فسون ظاهر و مظهر مخوانید

خیال است این چه تمثال و چه مرآت

جهان گل کردهٔ یکتایی اوست

ندارد شخص تنها جز خیالات

نباشد مهر اگر صبح تبسم

که خندد جز عدم بر روی ذرات

مه وسال وشب وروزت مجازیست

حقیقت نه زمان دارد نه ساعات

نشاط و رنج ما تبدیل اوضاع

بلند وپست ما تغییر حالات

همین غیب و شهادت فرق دارد

معانی در دل و برلب عبارات

فروغی بسته بر مرآت اعیان

چراغان شبستان محالات

نه او را جزتقدس میل آثار

نه ما را غیر معدومی علامات

تو و غافل ز من‌، افسوس‌، افسوس

من و دور از درت‌، هیهات‌، هیهات

زبان شرم اگر باشد به کامت

خموشی نیست بیدل جز مناجات

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

شب‌که شد جوش فغانم همنوای عندلیب

در عرق‌گم‌گشت چون شبنم صدای عندلیب

خلق معشوقان‌کمند صید مشتاقان بس است

نیست غیر از بوی‌گل زنجیر پای عندلیب

زیر نقش پای او ما هم سری دزدیده‌ایم

سایهٔ‌گل‌گر بود بال همای عندلیب

جلوهٔ‌گل گر چنین طاقت‌گدازیها کند

بعد از این خاکستری یابی به جای عندلیب

کاروان رنگ و بورا هیچ جا آرام نیست

صد جرس می‌دارد اینجا های‌های عندلیب

عجز هم ما را در این‌گلشن به جایی می‌برد

نیست کم از ناله‌، بال نارسای عندلیب

بر جبین برگ‌گل چین می‌طرازد موج رنگ

پر به سامان است محراب دعای عندلیب

ای‌که خواهی پاس ناموس محبت داشتن

شرم دار از دیدن گل بی‌رضای عندلیب

حسن مستغنی‌ست از شهرت‌نواییهای عشق

هیچکس گل را نمی‌خواهد برای عندلیب

یک سر مویم تهی ازصنعت منقارنیست

ناله‌اندود است از سر تا به پای عندلیب

بیدل از غفلت تلاش بسترگل می‌کنم

ورنه زیر بال داردگرم جای عندلیب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

فیض حلاوت از دل بی‌کبر وکین طلب

زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب

بی‌پرده است حسن غنا در لباس فقر

دست رسا زکوتهی آستین طلب

دل جمع‌کن ز بام و در عافیت فسون

آسودگی ز خانه به دوشان زین طلب

پشمینه‌پوش رو به فسردن سرای شیخ!

فصل شتا محافظت ازپوستین طلب

دست طلب به هرچه رسد مفت عجزگیر

دور است آسمان‌، تو مراد از زمین طلب

گلهای این چمن همه در زیر پای توست

ای غافل از ادب نگه شرمگین طلب

زین جلوه‌هاکه در نظرت صف‌کشیده است

آیینه‌داری نفس واپسین طلب

عمر از تلاش باد به‌کف چون نفس‌گذشت

چیزی نیافت‌کس‌که بیرزد به این طلب

دل درخور شکست به اقلیم انس تاخت

چینی همان به جادهٔ مو رفت چین طلب

شبنم وصال‌گل طلبید آب شد زشرم

از هرکه هرچه می‌طلبی اینچنین طلب

این آستان هوسکدهٔ عرض ناز نیست

شاید به سجده‌ای بخرندت‌، جبین طلب

بیدل خراش چهرهٔ اقبال شهرت است

عبرت زکارخانهٔ نقش نگین طلب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب

دندان شکسته‌ای که فشارد زبان به لب

عیش وصال و ذوق‌کنار آرزوی‌کیست

ماییم و حرف بوسی ازآن آستان به لب

صبحی تبسمی به تأمل دمانده‌ایم

زان‌گرد خط‌که نیست چو حرفش‌نشان به‌لب

راهی به درد بی‌اثری قطع‌کرده‌ایم

همچون سپندم آبله دارد فغان به لب

از بسکه امتحانکدهٔ وهم هستی‌ام

آید نفس چوآینه‌ام هر زمان به لب

عشاق تا حدیث وفا را زبان دهند

چون شمع می‌دود همه اجزایشان به لب

بی‌خامشی‌گم است سررشتهٔ سخن

بندی زبان به‌کام‌که یابی دهان به لب

دلکوب فطرت است حدیث سبکسران

چون پنبه نام‌کوه نیایدگران به لب

خواهی نفس فروکش و خواهی به ناله‌کوش

جولان عمررا نکشدکس عنان به لب

خلقی به‌حرف وصوت فشرده‌ست پای جهد

راهی چو خامه می‌رود این‌کاروان به لب

سیری ز خوان چرخ‌کسی را به‌کام نیست

دارد هلال هم سخن از حرف نان به لب

سعی ضعیف خلق به جایی نمی‌رسد

گرمرد قدرتی نفست را رسان به لب

بیدل به جلوه‌گاه نثار تبسمش

آه از ستمکشی‌که نیاورد جان به لب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

از خامشی مپرس و زگفتار عندلیب

صد غنچه وگل است به منقار عندلیب

دارم دلی به سینه ز داغ خیال دوست

طراح آشیانهٔ گلزار عندلیب

نامحرمی‌که از ادب عشق غافل است

دارد اهانت گل از انکسار عندلیب

بی‌یار جای یار نشان قیامت است

با باغ در خزان نفتد کار عندلیب

دردسر تظلم الفت کجا برد

گر زبر بال هم ندهد بار عندلیب

از دورباش غیرت خوبان حذرکنید

گل خارها نشانده به آزار عندلیب

آیین دلبری به چه رنگش نشان دهند

شاخ‌گلی‌که نیست قفس‌وار عندلیب

بوی‌گلم برون چمن داغ می‌کند

از ناله‌های در پس‌ دیوار عندلیب

من نیز بی‌هوس نی‌ام اما نداد عشق

پروانه را دماغ سر وکار عندلیب

شاید نصیب دردی از اهل وفا برم

بستم دل دو نیم به‌منقار عندلیب

بالین خواب‌گل همه رنگ شکسته بود

آه از ندامت پر بیکار عندلیب

بیدل بهار عشرت عشاق ناله است

امسال نیز می‌گذرد پار عندلیب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

جگر به تشنه‌لبی واگذر و آب طلب

ز عافیت نتوان مژدهٔ‌گشایش یافت

به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب

مترس از غم ناسور ای جراحت دل

به زلف یار بزن دست و مشک ناب طلب

مباش همچوگهر مرده رنگ این دریا

نظر بلندکن و همت حباب طلب

محیط در غم آغوش بیقراری توست

دمی چو سیل در این دشت اضطراب طلب

قدم به وادی فرصت زن و مژه بردار

بهار می‌رود ای بیخبر شتاب طلب

لباس عافیت از دهر اگر هوس داری

ز ماهتاب‌کتان و حریر از آب طلب

شبی چو شبنم‌گل صرف‌کن به بیداری

سحر برآر سر و وصل آفتاب طلب

هزار جلوه در آغوش بیخودی محواست

جهان شعورطلب می‌کند تو خواب طلب

ببند پرده به چشم و دلت ز عیب‌کسان

گشادکار خود از بند این نقاب طلب

نیاز و ناز همان درد و صاف یک قدحند

چوپای او سر ما هم از آن رکاب طلب

دل گداخته بیدل نیاز مژگان کن

طراوت چمن عمر از این سحاب طلب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387149
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث