به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

جگر به تشنه‌لبی واگذر و آب طلب

ز عافیت نتوان مژدهٔ‌گشایش یافت

به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب

مترس از غم ناسور ای جراحت دل

به زلف یار بزن دست و مشک ناب طلب

مباش همچوگهر مرده رنگ این دریا

نظر بلندکن و همت حباب طلب

محیط در غم آغوش بیقراری توست

دمی چو سیل در این دشت اضطراب طلب

قدم به وادی فرصت زن و مژه بردار

بهار می‌رود ای بیخبر شتاب طلب

لباس عافیت از دهر اگر هوس داری

ز ماهتاب‌کتان و حریر از آب طلب

شبی چو شبنم‌گل صرف‌کن به بیداری

سحر برآر سر و وصل آفتاب طلب

هزار جلوه در آغوش بیخودی محواست

جهان شعورطلب می‌کند تو خواب طلب

ببند پرده به چشم و دلت ز عیب‌کسان

گشادکار خود از بند این نقاب طلب

نیاز و ناز همان درد و صاف یک قدحند

چوپای او سر ما هم از آن رکاب طلب

دل گداخته بیدل نیاز مژگان کن

طراوت چمن عمر از این سحاب طلب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

نگویمت به خطا سازیا صواب طلب

کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب

اگر حقیقت انجام در نظر داری

ز هرکجاگهرت می‌رسد حباب طلب

شکست آبله هرگام ساغری دارد

سراغ آبی اگر خواهی از سراب طلب

گل نگاهی اگر چیده‌ای ز باغ وصال

به روز هجر ز مژگان ترگلاب طلب

به رفع‌کلفت هر آفتی‌ست تدبیری

گر آتشی به دل افتد زدیده آب طلب

جهان ز خبث تهی‌گشت تا تو بالیدی

به صفرنه فلک از قدر خود حساب طلب

کسی ز مرگ اگر رسم زندگی خواهد

تو هم ز عالم پیری بروشباب طلب

مقیم بیکسی آسوده از پریشانی‌ست

چوگنج عافیت از خانهٔ خراب طلب

تو قاصد هوسی از عدم به سوی وجود

حقیقت نفست خوانده شد جواب طلب

ز جنبش مژه درس اشارتت این است

که هرزه است نگاه اندکی حجاب طلب

بهار می‌طلبی سیر رنگ کن بیدل

ز جلوه آنچه طمع داری از نقاب طلب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

طرب در این باغ می‌خرامد ز ساز فرصت پیام بر لب

ز نرگس اکنون مباش غافل‌که نی‌گرفته‌ست جام بر لب

اگر به معنی رسیده باشی خروش مستان شنیده باشی

چو برگ تاک‌اند اهل مشرب نهفته ذکر مدام بر لب

رساند خلقی ز هرزه رایی به عرصهٔ قدرت‌آزمایی

هجوم اشغال ژاژخابی چو توسن بی‌لجام بر لب

به‌خودفروشی‌ست عزت‌و شان‌به‌حرف و صوت‌است فخر یاران

تو هم به قدرنفس پر افشان چو دستگاه‌کلام بر لب

ثبات ناز آنقدر ندارد بنای اقبال بی‌بقایت

گذشته‌گیر اینکه آفتابی رسانده باشی چو بام بر لب

مسایل مفتیان شنیدم به پشت و روی ورق رسیدم

تصرف مال غصب دیدم حلال در دل حرام بر لب

ز خانقه هرکه سر برآرد مراتب جوع می‌شمارد

طریقهٔ صوفیان ندارد به غیر ذکر طعام بر لب

گر از مکافات خبث غیبت شنیده‌ای وعدهٔ ندامت

چرا زمانی ز زخم د‌ندان نمی‌رسانی پیام بر لب

جنون چندین هزارشهرت فسرد درجیب سینه‌چاکی

کسی نشد محرم صدایی از این نگینهای نام بر لب

خروش دیر و حرم در این ره نمود از درد و داغم آگه

خداپرست است و ا‌لله الله‌، برهمن و رام رام بر لب

رقم زدم برتبسم‌گل ز ساعد چین در آستینت

قلم‌کشیدم به موج‌گوهر ازآن خط مشکفام پر لب

جهان به صد رنگ شغل مایل‌من وهمین طرزشوق بیدل

تصورت سال و ماه در دل ترنمت صبح و ‌شام بر لب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب

تو زاشک آن همه‌کم نه‌ای قدمی زآبله پا طلب

ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل

اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب

به‌کجاست صدر و چه آستان‌که گذشته‌ای تو از این و آن

چو نگاه حسرت ازاین مکان‌، همه چیز رو به قفا طلب

ز سهر اگر همه بگذری‌، تو همان به سایه برابری

به علاج شعلهٔ خودسری نمی ازجبین حیا طلب

به فسانهٔ هوس آنقدر مفروش شهرت‌کر و فر

چو غبار انجمن سحر نفسی شمار و هوا طلب

ز هوای‌کبر و سر منی همه راست ننگ فروتنی

توبه ذوق منصب ایمنی زپرشکسته هما طلب

دل ذره‌گر همه خون‌کند، زکم‌آوری چه فزون‌کند

عملی‌گرازتوجنون‌کند، به‌عدم فرست و جزا طلب

کف پای حجله‌نشین ما، به خیال‌کرده‌کمین ما

پی‌آرزوی‌جبین‌مابه‌سراغ‌رنگ حنا طلب

شده رمز جلوهٔ بی‌نشان به غبار آینه‌ات نهان

نفسی به صیقل امتحان برو از میان و صفا طلب

طلب تو بس بود اینقدرکه ز معنیی ببری اثر

به خودت اگرنرسد نظر به خیال پیچ و خدا طلب

چه خوش آن‌که ترک سبب‌کنی بهٔقین رسی وطرب‌کنی

زحقیقت‌آنچه طلب‌کنی به طریق بیدل ما طلب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

هرکه راکردند راحت محرم احسان شب

چون سحربرآه محمل بست درهجران شب

تیره‌بختان را ز نادانی به چشم کم مبین

صبح با آن روشنی‌گردی‌ست از دامان شب

آسمان نشناخت موقع ور‌نه در تحریر فیض

بر بیاض صبح ننوشتی خط ریحان شب

بهر منع شکوه بختم سرمه‌سایی می‌کند

لیک ازین غافل‌که می‌بالد بلند افغان شب

گر حضور صبح اقبالی نباشدگو مباش

از سیه‌بختی به سامان کرده‌ام سامان شب

از فلک تا زله برداری شکم برپشت بند

آفتاب اینجاست داغ آرزوی نان شب

با چنین خوابی‌که بختم مایه‌دار نقد اوست

می‌توان‌کردن ادا از روز من تاوان شب

سطر آهی نارسا افتاد رنگ صبح ریخت

زان همه مشقی که کردم در دبیرستان شب

الفت بخت سیه چون سایه داغم‌کرده است

ششجهت روز است و من‌دارم همان دامان شب

بیدل از یادش به ترک خواب سودا کرده‌ایم

ورنه جز محمل قماشی نیست در دکان شب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

بود داغ من مردم دیدهٔ شب

ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب

ز هر حلقهٔ طرهٔ اوست روشن

به روی سحرحیرت دیدهٔ شب

دل از طره رم‌کرد و شد صید رویش

به صبح آشتی‌کرد رنجیدهٔ شب

سیه‌بختی او ز مه غازه دارد

بنازم به بخت نکوهیدهٔ شب

فروغ سحرکابروی جهان است

بودگردی از دامن چیدهٔ شب

ز بیدل مپرسید مضمون زلفش

چه خواند کسی خط پیچیدهٔ شب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

ندانم بازم آغوش‌که خواهد شد دچار امشب

کنارم می‌رمد چون پرتو شمع ازکنار امشب

ز جوش ماهتاب این دشت و درکیفیتی دارد

که‌گویی پنبهٔ میناست در رهن فشار امشب

ز استقبال و حال این امل‌کیشان چه می‌پرسی

قدح در دست فردا نیست بی‌رنج خمار امشب

ز بزم وصل دور افکند فکر جنت و حورت

کجا خوابیدی ای‌غافل درآغوش است یار امشب

پر طاووس تاکی بالش راحت به‌گل‌گیرد

خیال افسانهٔ خوابت نمی‌آید به‌کار امشب

حساب بی‌دماغان فرصت فردا نمی‌خواهد

فراغت‌گل‌کن و خود را برون آر از شمار امشب

مبادا خجلت واماندگی آبت کند فردا

به رنگ شمع اگر خاری به پا داری برآر امشب

زصد شمع و چراغم غیراین معنی نشد روشن

که ظلمتهای‌دوش است آنچه‌گردید آشکار امشب

خط پیشانی از صبح قیامت نسخه‌ها دارد

بخوانید آنچه نتوان خواند زین لوح مزار امشب

چو شمع ازگردن تسلیم من بی‌امتحان مگذر

ز هر عضوم سری بردار و بر دوشم‌گذار امشب

سحر بیدل شکایت‌نامه‌ها باید رقم کردن

بیا تا دوده‌گیرم از چراغ انتظار امشب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

صبحدم سیاره بال افشاند از دامان شب

وقت پیری ریخت از هم عاقبت دندان شب

اشک حسرت لازم ساز رحیل فتاده است

شبنم صبح است آثار نم مژگان شب

برنمی‌آید بیاض چشم آهو از سواد

صبح اقبال جنونم نشکند پیمان شب

در هوای دود سودا هوشم از سر رفته است

آشیان از دست داد این مرغ در طیران شب

در خم آن‌زلف خون‌شد طاقت‌دلهای چاک

صبح ما آخرشفق‌گردید در زندان شب

با جمالش داد هرجا دست بیعت‌آفتاب

طرهٔ مشکین او هم تازه‌کرد ایمان شب

از حوادث فیض معنی می‌برند اهل صفا

می‌فروزد شمع صبح از جنبش دامان شب

مژده‌ای ذوق گرفتاری که بازم می‌رسد

نکهت زلف‌کسی از دشت مشک‌افشان شب

خط او بر صبح پنداری شبیخون‌نامه‌ای‌سث

روی او فردی‌ست‌گویی د‌ر شکست‌شان شب

لمعهٔ صبحی‌که می‌گویند د‌ر عالم‌کجاست

اینقدرها خواب غفلت نیست جزبرهان شب

گوشه‌گیر وسعت‌آباد غبار جهل باش

پرده‌پوش یک جهان عیب است هندستان شب

بیدل ازپیچ وخم زلفش رهایی مشکل است

برکریمان سهل نبود رخصت مهمان شب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب

ز تاً‌مل موج‌گهر زده‌ام در حسن ادا به زبان ادب

ز حقیقت‌حرمت و پاس حیا به مزاج غرض‌هوسان چه اثر

که‌گرسنهٔ نان طمع نخورد قسم نمک سر خوان ادب

اگرت زتردد ننگ طلب دل جمع شود سر وبرگ غنا

ز غبارکساد متاع هوس نرسی به زبان دکان ادب

قدمت زه دامن شرم نشدکه به معنی‌کعبه نظر فکنی

به طواف درتو رسد همه‌کس چو تو پا نکشی زمکان ادب

همه عمر‌به مکتب‌کسب فنون دل بیخبرتوتپید به خون

نشد آنکه رسد دو نفس سبقت ز معلمی همه‌دان ادب

تب و تاب مراتب عجز رسا به چه ناله‌کند دل خسته ادا

که اگربه قلم ره خط سپرم همه نقطه دمد ز بیان ادب

زترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن

که تری شکند دم عرض نفس پر و بال خدنگ‌کمان ادب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

 

امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب

کوک است قلقل می با نغمه‌های مطرب

دریوزه چشم داریم ازکاسه‌های طنبور

درحق ما بلند است دست دعای مطرب

صد رنگ آه حسرت پیچیده‌ایم در دل

این ناز وآن نیاز است از ما به پای مطرب

کیفیت بم وزیر مفهوم انجمن نیست

درپرده تا چه باشد منظور رای مطرب

زان چهرهٔ عرقناک حیران حرف و صوتیم

هرجاست‌تر صدایی دارد حیای مطرب

شور لب تو ما را نگذاشت در دل خاک

آتش به نیستان زد آخر هوای مطرب

با محرمان عیشند بیگانگان ساقی

وز درد بی‌نصیبند ناآشنای مطرب

هرچند واسرایند صد ره ترانهٔ جاه

از نی بلندگردید شور نوای مطرب

تا ما خموش بودیم شوق توبی‌نفس بود

این اغنیا ندارند فیض غنای مطرب

عذر دماغ مستان مسموع هیچکس نیست

یارب‌که‌گیسوی چنگ افتد به پای مطرب

قانون به زخمه نازان‌، دف از تپانجه خندان

بر ساز ما فتاده‌ست یکسر بلای مطرب

بیدل‌که رحم می‌کرد بر سخت‌جانی ما؟

ناخن اگر نمی‌بود زورآزمای مطرب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4387631
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث