به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا زند فال‌گهر بیتابی آهنگ است آب

نعل درآتش به جست‌وجوی این رنگ است آب

گرچه با هررنگ از صافی یک آهنگ است آب

در دم تیغت زخون خلق بیرنگ است آب

حرف ارباب نصیحت بر دل‌گرم آفت است

شیشه چون درآتش‌افتد بر سرش سنگ است آب

قامت خم‌گشته چون موج از خروش دل‌گداخت

از صدای دلخراش ساز ما چنگ است آب

می‌کند در خود تماشای بهارستان رنگ

از برای سرخوشی در طبع‌گل بنگ است آب

پیکر تسلیم ما چنگ بساط عیش ماست

چون‌به‌پستی می‌شود مایل‌جوش‌آهنگ‌است آب

دام اندوه است ما را هرچه جز آزادگی است

منصب‌گوهر اگر بخشد دل تنگ است آب

از سراب اعتبار اینجا ‌دلی خوش می‌کنم

ورنه از آیینه وگوهر به فرسنگ است آب

عجز پیری جرأتم را در عرق خوابانده است

نغمه از شرم ضعیفیهای این چنگ است آب

کیست ازکیفیت‌کسب لطافت بگذرد

در مقام شیشه‌سازیها دل سنگ است آب

زندگی از وهم و وهم از زندگی بالیده است

عالم آب است بنگ و عالم بنگ است آب

زین چمن‌یک برگ بی‌بال و پر پرواز نیست

بیخبر شیرازه‌بند نسخهٔ زنگ است آب

چشمهٔ خضرم به یاد آمد عرق‌کردم ز شرم

تشنهٔ تیغ فنا را اینقدر ننگ است آب

تا نفس داری به بزم سینه‌صافان نگذری

ای به جرأت متهم آیینه در چنگ است آب

ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من

در دلم‌شمشیر نازش سخت بیرنگ است آب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

ای منت عرق زجبینت برآفتاب

ساغر زند مگر به چنین‌کوثر آفتاب

بر صفحه‌ای‌که وصف جمالت رقم زنند

از رشتهٔ شعاع‌کشد مسطر آفتاب

هیهات بی‌رخت شب ما تیره روز ماند

خون شد دل و نتافت بر این‌کشور آفتاب

دریای بیقراری ما راکنار نیست

هرگزبه هیچ جا نکند لنگرآفتاب

مقصد ز بس‌گم است درین تیرگی سواد

شبگیر می‌کند ته خاک اکثر آفتاب

از وضع این بساط جنون انجمن مپرس

تهمت‌کش است صبح وگریبان درآفتاب

دست هوس به دامن مطلب چسان رسد

غواص طاقت بشر وگوهر آفتاب

بگذر ز محرمی‌که درین عبرت نجمن

چون حلقه داغ‌گشت برون در آفتاب

زنهارگوشه گیر ز هنگامهٔ فساد

پریکّه می‌زند به صف محشرآفتاب

جز باده نیست چارهٔ دمسردی زمان

سرمازده چرا ننشیند در آفتاب

یاران درین زمانه نمانده‌ست بوی مهر

پیداکنید بر فلک دیگر آفتاب

از راستی خلاف طبیعت قیامت است

توفان دمد چو بگذرد از محور آفتاب

اهل‌کمال خفت نقصان نمی‌کشند

مشکل‌که همچو ماه شود لاغر آفتاب

وضع نیاز ما چمنستان ناز اوست

غافل مشو ز سایهٔ‌گل بر سر آفتاب

دور شرابخانهٔ تحقیق دیگر است

خود را کشد دمی که کشد ساغر آفتاب

بیدل به کنه عشق‌کسی‌کم رسیده است

از دور بسته‌اند سیاهی بر آفتاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب

خط مشکینت شکست آرد به حرف آفتاب

دیده در ادراک آغوش خیالت عاجز است

ذره کی یابدکنار بحر ژرف آفتاب

بینی‌ات آن مصرع عالی است کز انداز حسن

دخل نازش دارد انگشتی به حرف آفتاب

ظلمت ما را فروغ نور وحدت جاذب است

سایه آخر می‌رود ازخود به طرف آفتاب

بسکه اقبال جنون ما بلند افتاده است

می‌توان عریانی ماکرد صرف آفتاب

در عرق اعجاز حسن او تماشا کردنی‌ست

شبنم‌گل می‌چکد آنجا ز ظرف آفتاب

هرکجا با مهر رخسارتو لاف حسن زد

هم زپرتو بر زمین افتاد حرف آفتاب

ما عدم‌سرمایگان را لاف هستی نادر است

ذره حیران است در وضع شگرف آفتاب

بسکه در نظّارهٔ مهر جمال اوگداخت

موج شبنم می‌زند امروز برف آفتاب

جانفشانیهاست بیدل در تماشای رخش

چون سحرکن نقد عمرخویش صرف آفتاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

بی‌لطافت نیست‌از بس‌وحشت آهنگ است آب

گر در راحت زد همچون‌گهر سنگ است آب

فتنه توفان است عرض رنگ وبوی این چمن

در طلسم خاک حیرانم چه نیرنگ است آب

نشئهٔ روشندلی پر بی‌خمار افتاده است

از صفای طبع دایم شیشه در چنگ است آب

چون‌گریبانگیر شد، یار موافق دشمن است

گر بپیچد درگلوبا تیغ یکرنگ است آب

با گداز یأس از خود رفتنم دل می‌برد

نغمه‌ها دارد چکیدن هرکجا چنگ است آب

محمل ما عاجزان بر دوش لغزش بسته‌اند

صد قدم از موج اگر پیداکند لنگ است آب

دوری مرکز جهانی راست تکلیف نزاع

تا جدا از سنگ‌شد با شعله‌در جنگ‌است آب

بی‌کدورت نیست درکثرت صفای وحدتم

تا به‌گلشن راه‌دارد صرف صد؟نگ است آب

آبرونتوان به پیش ناکسان چون شمع ریخت

ای‌طمع شرمی‌که‌اینجا شعل؟ ‌چنگ‌است‌آب

خانه داری داغ‌کلفت می‌کند وارسته را

در دل آیینه بیدل سر به سر زنگ است آب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:17 PM

 

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب

که‌گرد نام نشسته است بر نگین حباب

نفس‌شمار زمانیم تا نفس نزدن

همین شهور حباب و همین سنین حباب

ز ششجهت مژه بندید و سیرخویش‌کنید

نگه‌کجاست به چشم خیال بین حباب

ز عمر هرچه رود، آمدن نمی‌داند

مخور فریب نفسهای واپسین حباب

به فرصتی‌که نداری‌کدام عشوه چه ناز

ز فربهی نکنی تکیه برسرین حباب

مقیم پردهٔ ناموس فقر باید بود

کجاست دست‌که برداری آستین حباب

چه نشئه داشت می ساغر سبکروحی

که‌گشت موج‌گهر درد ته‌نشین حباب

سحاب مزرعهٔ اعتبار منفعلی‌ست

تو هم نمی زعرق ریزبرزمین حباب

دماغ‌کسب وقارم نشدکفیل وفا

جهان به‌کیش‌گهر ساخت من به دین حباب

کراست ضبط عنان‌، عرصهٔ گروتازی‌ست

برآمده‌ست سوار نفس به زین حباب

زمان پر زدن زندگی معین نیست

تو محو باش ته دامن است جین حباب

شکست دل به چه تدبیرکم شود بیدل

هزار موج‌کمر بسته درکمین حباب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

گذشته‌ام به تنک ظرفی از مقام حباب

خم محیط تهی‌کرده‌ام به جام حباب

جهان به شهرت اقبال پوچ می‌بالد

تو هم به‌گنبدگردون رسان پیام حباب

اگر همین نفس است اعتبار مد بقا

رسیده‌گیر به عمر ابد دوام حباب

فغان‌که یک مژه جمعیتم نشد حاصل

فکند قرعهٔ من آسمان به نام حباب

حیاکنید ز جولان تردماغی وهم

به دوش چندکشد نعش خود خرام حباب

جهان حادثه میدان تیغ‌بازی اوست

کسی ز موج چسان‌گیرد انتقام حباب

به خویش چشم‌گشودن وداع فرصت بود

نفس رساند ز هستی به ما سلام حباب

در این محیط ز ضبط نفس مشو غافل

هوای خانه مبادا زند به بام حباب

نفس زدیم به شهرت عدم برون آمد

دگر چه نقش تراشد نگین به نام حباب

قفس‌تراشی اوهام حیرت است اینجا

شکسته شهپر عنقا نفس به دام حباب

بقای اوست تلافیگر فنای همه

فتاده است به دوش محیط وام حباب

ز انفعال سرشتند نقش ما بیدل

عرق به دوش هوا دارد انتظام حباب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

چو من زکسوت هستی ترآمده‌ست حباب

به قدر پیرهن از خود برآمده‌ست حباب

جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور

عرق‌فروش سر و افسر آمده‌ست حباب

هزار جا گره اعتبار شق کردیم

به خشم ما همه دم‌گوهرآمده‌ست حباب

کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد

سوارکشتی بی‌لنگر آمده‌ست حباب

به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش

به روی آب تنک کمتر آمده‌ست حباب

به نام خشک مزن جام تردماغی ناز

ز آبگینه هم آخر برآمده‌ست حباب

به فرصتی‌که نداری امید مهلت چیست

درون بیضه برون پر برآمده‌ست حباب

ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس

نفس‌گرفته برون در آمده‌ست حباب

طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم

که جام برکف وگل بر سر آمده‌ست حباب

مکن ز خوان‌کرم شکوه‌،‌گر نصیبت نیست

که در محیط نگون ساغر آمده‌ست حباب

ز باغ تهمت عنقاگلی به سر زده‌ایم

به هستی از عدم دیگر آمده‌ست حباب

نفس متاعی بیدل در چه لاف زند

به فربهی منگر لاغر آمده‌ست حباب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

کیفیت هوای که دارد سر حباب

ما را ز هوش برد می ساغر حباب

هرکس به رمز بیضهٔ عنقا نمی‌رسد

چیزی نهفته‌اند به زیر پر حباب

درکارگاه دل به ادب باش و دم مزن

پر نازک است صنعت میناگر حباب

پوشیده نیست صورت بنیاد زندس

آیینه بسته‌اند به بام و در حباب

اقبال هیچ وپوچ جهان ننگ همت است

دریا چه سرکشی کند از افسر حباب

هرسوهجوم روی تنگ‌گرد می‌کند

این عرصه راکه‌کرد پر از لشکر حباب

هرقطره زین محیط به موج‌گهررسد

ما جامه می‌کشیم هنوز از بر حباب

از هر غمی به جام تسلی نمی‌رسیم

دریا نموده‌اند به چشم تر حباب

مرهون‌گوشهٔ ادبم هرکجا روم

پای به دامن است همان رهبر حباب

کو فرصتی‌که فکر سلامت‌کندکسی

آه از سوادکشتی بی‌لنگر حباب

سحر است بیدل این همه سختی‌کشیدنت

سندان‌گرفته‌ای به سر از پیکر حباب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

وقت پیری شرم دارید از خضاب

مو، سیاهی دیده‌است اینجابه‌خواب

چشم دقت جوهری پیداکنید

جز به روزن ذره‌کم دید آفتاب

اعتبار‌ات آنچه دارد ذلت است

تاگهرگل کرد رفت از قطره آب

چشم بستن رمز معنی خواندن است

نقطه می‌باشد دلیل انتخاب

جمع علم افلاس می‌آرد نه جاه

بیشترها پوست می‌پوشدکتاب

زبن بهارت آنچه آید در نظر

عبرتی‌گردیده باشد بی‌نقاب

سوزعشقی نیست ورنه روشن است

همچو شمعت پای تا سر فتح باب

جز روانی نیست در درس نفس

سکته‌می‌خواند ز لکنت‌شیخ و شاب

انفعالم خودنمایی می‌کند

غم ندارد در جبین موج سراب

فرع از بس مایل اصل خود است

شیشه را انگور می‌داند شراب

فرصت از خودگذشتن هم‌کم است

یک عرق پل بر نفس بند ای حباب

از مکافات عمل غافل مباش

آتش ایمن نیست از اشک کباب

ما و من بی‌نسبت است آنجاکه اوست

با کتان ربطی ندارد ماهتاب

آن شکارافکن به خونم تر نخواست

چشم و مژگان بود فتراک و رکاب

بیدل استغنا همین یأس است و بس

دست بردار از دعای مستجاب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

 

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب

دست ازنم شسته می‌آید به روی آب‌، آب

هیچکس زگردش‌گردون نم فیضی نبرد

کاش ترگردد ز خشکیهای این دولاب آب

دم مزن‌گر پاس ناموس حیا منظورتست

موج‌تاگل‌کردهم چنگ‌است‌و هم‌مضراب‌آب

انفعال آخر به داد خودسریها می‌رسد

می‌کشد از چنگ آتش دامن سیماب آب

چون هواکز آرمیدن جیب شبنم می‌درد

می‌کند مجنون ما را نسبت آداب آب

یک‌گهر دل درگره بند و محیط ناز باش

اینقدر می‌خواهد از جمعیت اسباب آب

حق‌جدا از خلق‌و خلق از حق‌برون‌، اوهام‌کیست

تا ابد گرداب در آب است و درگرداب آب

شبنم این باغم ازتمهید آرامم مپرس

می‌فشارم‌چشم و می‌ریزم به روی خواب آب

موجها باید زدن تا ساحلی پیدا شود

می‌کشد خود را اپن دریا به صد قلاب آب

رفتن عمر از خم قامت نمی‌خواهد مدد

هر قدم سیر پل است آنجا که شد نایاب آب

نیست‌جای‌شکوه‌گر ما را ز ما پرداخت عشق

درکتاب ما غشی بوده‌ست و در مهتاب آب

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست

گوهر غلتان ما را داد سر در آب‌، آب

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4407846
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث