به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چیده است لاف خلق به چیدن ترانه‌ها

بر خشت ذره منظر خورشید خانه‌ها

زین بزم عالمی غم راحت به خاک برد

آب محیط رفت به‌گردکرانه‌ها

نشو نمای‌کشت تعلق ندامت است

جز ناله نیست ریشهٔ زنجیر دانه‌ها

آن‌کس‌که بگذرد ز خم زلف یارکیست

بر دل چه کوچه‌ها که ندادند شانه‌ها

آتش اگر زگرمی خویت نشان دهد

انگشت زینهارکشد از زبانه‌ها

نومیدی‌ام ستمکش خلد و جحیم نیست

آسوده‌ام به خواب عدم زین فسانه‌ها

پرواز بی‌نشان مرا بال رنگ نیست

گو بیضه بشکند به‌کلاه آشیانه‌ها

کوشش به دیر وکعبهٔ تحقیق ره نبرد

آواره ماند ناوک من زین نشانه‌ها

هر عضو من چو شمع ادبگاه نیستی‌ست

تا نقش پا سر من واین آستانه‌ها

آتش زدند شب و رقی را در انجمن

کردیم سیر فرصت آیینه خانه‌ها

در دامگاه قسمت روزی مقیدیم

بیدل به بال ماگره افکند دانه‌ها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها

صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها

نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند

زین سلسله آزادند زنجیر‌ی‌گیسوها

نیرنگ طلب ما را این دربدری آموخت

قمری به سر سرو است آوارهٔ‌کوکوها

برغنچه ستمها رفت تاگل چمن‌آرا شد

ازگردشکست دل رنگی‌ست بر‌این روها

صید دوجهان‌ ازعدل درپنجهٔ اقبال است

پرواز نمی‌خواهد شاهین ترازوها

تا لفظ نگردد فاش معنی نشود عریان

بی‌پردگی رنگ است اشفتگی بوها

خست زکرم‌کیشان ظلم است به درویشان

برسبزه دم تیغ است لب‌خشکی این جوها

ما سجده‌سرشتان راجز عجز پناهی نیست

امید رسا داریم چون سر به ته موها

هر‌کس ز نظرهاجست از خاک برون ننشست

واماند‌ة این صحراست گرد رم آهوها

این عالم‌اندوه‌است یاران‌طرب اینجانیست

جمعیت اگر خواهی پیشانی و زانوها

قانع صفتا‌ن بیدل بر مائدة قسمت

چون موج‌گهر بالند از خوردن پهلوها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

ای فدای جلوهٔ مستانه‌ات میخانه‌ها

گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانه‌ها

سوخت باهم برق بی‌پروایی عشق غیور

خواب چشم شمع و بالین پر پروانه‌ها

گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون

بر هوا پیچیدن موی سر دیوانه‌ها

رازعشق ازدل برون‌افتاد و رسوایی‌کشید

شد پریشان‌گنج تا غافل شد از ویرانه‌ها

عاقبت‌در زلف خوبان جای آرایش نماند

تخته‌گردید از هجوم دل دکان شانه‌ها

تا رسد خوابی به فریاد دماغ ما چوشمع

تا سحر زین انجمن باید شنید افسانه‌ها

جوهرکین خنده‌می‌چیند به‌سیمای حسد

نیست برهم خوردن شمشیر بی‌دندانه‌ها

تاطبایع نیست‌مألوف‌،‌انجمن‌ویرانه است

ناقص افتدخوشه چون‌بی‌ربط بالددانه‌ها

خلق‌گرمی داشت‌شرم چشم‌پرخاشی نبود

عرصهٔ شطرنج شداز بی‌دری‌این خانه‌ها

نا توانی قطع‌کن بیدل ز ابنای زمان

آشنای‌کس نگردند این حیا بیگانه‌ها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

درفکر حق و باطل خوردیم عبث خونها

این صنعت الفاظ است یاشوخی مضمونها

بر هرچه نظرکردیم‌کیفیت عبرت داشت

گردون زکجا واکرد دکانچهٔ معجونها

نظم‌گهرمعنی چون نثرفراهم نیست

از بس‌که جنون انگیخت بی‌ربطی موزونها

در خلق ادب‌ورزی خاصیت افلاس است

فقر اینهمه سامان‌کرد موسایی و قارونها

بر نیم درم حاجت صد فاتحه باید خواند

هرجا در جودی بود شد مرقد مدفونها

جزکنج مزار امروزکس دادرس کس نیست

انسان چه‌کند بااین خرس وسگ و میمونها

تدبیر تکلف چند بر عالم آزادی

معموره قیامت کرد در دامن هامونها

تا بی‌نفسی شوید آلودگی هستی

چون صبح به‌گردون رفت‌جوش‌کف صابونها

غواصی این دریا بر ضبط نفس ختم است

در شکل حباب‌اینجاست خمهاو فلاطونها

از عشق چه‌می‌گویی‌، ازحسن چه‌می‌پرسی

مجنون همه لیلی‌گیر، لیلی همه مجنونها

بیدل خبر خلوت از حلقهٔ در جستم

گفت آنچه درون دارد پیداست ز بیرونها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دینها

به‌حکم یأس دمیدیم از این فسرده زمینها

چو غنچه در پس زانوی انتظار جدایی

نشسته در چمن ما هزار رنگ‌کمینها

در این زمانه سر نخوتی‌کشیده به هرسو

ز نقشخانهٔ پا در هوای چنبر زینها

غم معاش به تاراج حسن تاخته چندان

که لاغری ز میان رفته فربهی ز سرینها

نم مروتی ازخلق اگررسد به خیالت

چکیده‌گیر به خاک از فشار چین جبینها

نظر نکرده به دل مگذر ای بهار تعین

تغافل از چه به صیقل زنند آینه‌بینها

حضورعبرت‌واسباب راحت‌این‌چه‌خیال‌است

مژه نبسته به خواب است چشم سایه‌نشینها

به نام شهرت اقبال زندگی نفروشی

که زهر در بن دندان نهفته‌اند نگینها

نفس‌گداخت خجالت به خاک خفت قناعت

ولی چه سود علاج غرض نمی‌شود اینها

تظلم دم پیری‌کجا برم من بیدل

رسید مو به‌سپیدی‌کشید پوست به‌چینها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها

به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها

ز یک ‌تخم شرر صد کشت عبرت کرده‌ام خرمن

ازین مزرع درودن‌می‌دمد پیش ازدمیدنها

گلستان جنون را آن نهال شوق دربارم

که‌چون آهم‌برون م‌آرد ازخود قدکشیدنها

در آن وادی‌که طاقتها به عرض امتحان آید

نگاه ما ز خود رفتن‌، سرشک ما دویدنها

چه‌دست و پا تواند زدکسی در بند جسمانی

ندارد این قفس بیش از نفس واری تپیدنها

به سر بردیم در شغل تأسف مدت هستی

رهی‌کردیم چون مقراض قطع از لب‌گزیدنها

زدیم از ساز هستی دست در فتراک بیتابی

نفس ما را به رنگ صبح شد دام رمیدنها

ز نیرنگ فسون‌پردازی الفت چه می‌پرسی

تو در آغوشی و من‌کشتهٔ از دور دیدنها

ز اوج اعتبار آزاده‌ام گرد ره فقرم

نباشد دامن‌کوتاه من مغرور چیدنها

نگردی محرم راز محبت بی‌شکست دل

که چون‌گل خواندن این نامه می‌باشد دریدنها

چنین در حسرت صبح بناگوش‌که می‌گریم

که در مهتاب دارد ریشه اشکم از چکیدنها

در این‌گلشن‌که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل

شنیدنهاست دیدنها و دیدنها شنیدنها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها

نمی‌بایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها

مخور ای شمع از هستی فریب مجلس‌آرایی

که یک‌گردن نمی‌ارزد به چندین سر بریدنها

همان بهترکه عرض ریشه در خاک عدم باشد

به رنگ صبح، برق حاصل است اینجا دمیدنها

شبی از بیخودی نظارهٔ آن بی‌وفاکردم

کنون‌چشمم چوشمع‌کشته داغ‌است ازندیدنها

به سازمحفل بیرنگ هستی سخت حیرانم

که‌نبض ناله خاموش است و دل‌مست شنیدنها

مقام وصل نایاب است و راه سعی ناپیدا

چه می‌کردیم یارب‌گر نبودی نارسیدنها

کف خاک هوا فرسوده‌ای‌، ای بی‌خبرشرمی

به‌گردون چند چون صبحت برد بیجا دویدنها

سرشکم‌داشت از شوقت گداز آلوده تحریری

به بال موج بستم نامهٔ در خون تپیدنها

چو اشکم‌، ناتوانی رخصت جرأت نمی‌بخشد

مگر از لغزش پابندم احرام دویدنها

شرارم‌، شعله‌ام‌، رنگم‌، کدامین طایرم یارب

که می‌خواند شکست بالم افسون پریدنها

ز شرم نرگس مخمور او چندان عرق‌کردم

که سرتا پای من میخانه شد ازشیشه چیدنها

ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه می‌پرسی

که‌هست‌این‌قطره‌خون‌چون‌غنچه‌محروم‌از چکیدنها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

چواشک آن‌کس‌که‌می‌چیندگل عیش ازتپیدنها

بود دلتنگ اگرگوهر شود از آرمیدنها

ز بس عام است در وحشت‌سرای دهر بیتابی

دل هر ذره دارد در قفس چندین تپیدنها

مجو آوازهٔ شهرت ز آهنگ سبکروحان

صدای بال مرغ رنگ نبود در پریدنها

نگه در دیدهٔ حیران ما شوخی نمی‌داند

به رنگ چشم‌شبنم درداین میناست دیدنها

دوتاکردیم آخر خوبش را در خدمت؟‌ببری

رسانیدیم بار زندگانی تا خمیدنها

زرونق باز می‌ماند چو مینا شد ز می خالی

شکست رنگ ظاهر هی‌شود در خون‌کشیدنها

مرا از پیچ وتاب‌گردباد این نکته شد روشن

که در را طلب معراج دامان است چیدنها

ز قطع الفت دلها حسود آسوده ننشیند

شود خمیازهٔ مقراض افزون در بریدنها

گداز درد نومیدی تماشای دگر دارد

به رنگ اشک ناسورم نظرباز چکیدنها

حباب از موج هرگز صرفهٔ طاقت نمی‌بیند

ز بال ماگره وامی‌کند آخر تپیدنها

ز هستی‌گر برون تازی عدم در پیش می‌آید

درین وادی مقامی نیست غیر از نارسیدنها

مجو از طفل‌خویان‌، فطرت آزادگان بیدل

به پرواز نگه‌کی سرسا اشک از دویدنها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

زهی چون‌گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها

چو صبح آوارهٔ چاک تمنایت‌گریبانها

ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها

مشو غافل ز موسیقار خاموشی نیستانها

ز چشمم‌چون نگه‌بگذشتی و از زخم‌محرومی

جدایی ماند چون خمیازه در آغوش مژگانها

در آن محفل‌که رسوایی دهدکام دل عاشق

چوگل دامان مقصد جوشد از چاک‌گریبانها

به فکر تازهگویان گر خیالم پرتو اندازد

پر طاووس گردد جدول اوراق دیوانها

در آن وادی‌که‌گرد وحشتم بر خویش می‌بالد

رم هر ذره‌گیرد در بغل چندین بیابانها

به اوج همتم افزود پستیهای عجزآخر

که در خورد شکست خود بود معراج دامانها

چه شدگرتنگ شد بربسملم جولانگه هستی

در آغوش پسر وامانده دارم طرح میدانها

به‌چندین حسرت ازوضع خموش دل‌نی‌ام ایمن

که این یک‌قطره خون در خود فروبرده‌ست توفانها

چنین‌کز شوق نیرنگ خیالت می‌روم از خود

توان‌کردن ز رنگ رفته‌ام طرح گلستانها

دل وارسته با کون و مکان الفت نبست آخر

نشست این مصرع ازبرجستگی بیرون دیوانها

به روی چهرهٔ بی‌مطلبی‌گر چشم بگشایی

دو عالم از ره نظاره بر؟یزد چو مژگانها

ز عشق شعله‌خو برخاست دود از خرمن امکان

تب این شیر آتش ریخت بیدل در نیستانها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

 

چو سایه چند به هر خاک جبهه سودنها

که زنگ بخت نگرددکم از زدودنها

غبار غفلت و روشندلی نگردد جمع

کجاست دیدهٔ آیینه‌را غنودنها

ز امتحان محبت درآتشیم همه

چو عود سوختن ماست آزمودنها

دمی‌که جلوه ادا فهم مدعا باشد

گشودن مژه هم مفت لب‌گشودنها

مخواه زآینهٔ حسن رفع جوهرخط

که بیش می‌شود این زنگ از زدودنها

گر آبرو بود از حادثات کاهش نیست

زبان نمی‌رسد الماس را ز سودنها

کجاست عشرت اندوختن به راحت ترک

مجو چوکاشتن آسانی از درودنها

مباش هرزه‌نوای بساط کج‌فهمان

که ترسم آفت نفرین‌کشد ستودنها

تغافل از بد و نیک اعتبار اهل حیاست

که سرخرویی چشم آورد غنودنها

نی‌ام چو ماه نو از آفت کمال ایمن

همان به کاستنم می‌برد فزودنها

فریب‌فرصت هستی مخورکه همچو شرار

نهفتنی‌ست اگر هست وانمودنها

درین محیط‌که نقد فسوس‌گوهر اوست

کفی پر آبله‌کن چون صدف ز سودنها

سراغ جیب سلامت نمی‌توان دریافت

مگر زکسوت بی‌رنگ هیچ بودنها

گرهگشای سخنور سخن بود بیدل

به ناخنی نفتدکار لب‌گشودنها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 3:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372091
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث