به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها

که ره تا محمل لیلی‌ست بیرون‌گرد محملها

کجا راحت‌، چه آسودن‌که از نایابی مطلب

به پای جستجوچون آبله خون‌گشت منزلها

چه دنیا و چه عقبا، سد را‌ه تست ای غافل

بیا بگذرکه از بهرگذشتنهاست حایلها

درین مزرع چه لازم خرمن آرای هوس بودن

دلی‌باید به‌دست‌آری همین تخم‌است حاصلها

به دشت انتظارت از بیاض چشم مشتاقان

سفیدی‌کرد آخر راه از خود رفتن دلها

دماغی می‌رسانم از شکست شیشهٔ رنگی

به خون رفته پرواز دگر دارند بسملها

ز پاس آبروی احتیاج ما مشو غافل

به بازارکرم گوهر فروشانند سایلها

ندارد صید حسن از دامگاه عشق‌، آزادی

همان یک‌حلقهٔ آغوش مجنون است محملها

ما و من اثبات حق درگوش می‌آید

نوای طرفه‌ای دارد شکست رنگ باطلها

خزان‌گلشن امکان بهارواجبی دارد

تراوش می‌ کند حق از شکست رنگ باطلها

زبان شمع فهمیدم‌، ندارد غیر ازین حرفی

که‌گر در خودتوان آتش زدن مفت‌است‌محفلها

تسلسل اینقدر در دور بی‌ربطی نمی‌باشد

گرو از سبحه برد امروز برهم خوردن دلها

کنار عافیت‌گم بود در بحر طلب بیدل

شکست از موج ماگل‌کرد بیرون ریخت ساحلها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

خواجه‌ممکن نیست‌ضبط عمرو حفظ‌مالها

جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها

گر همین‌کوس و دهل باشدکمال‌کر و فر

غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها

سادگی مفت نشاط انگارکاینجا حسن هم

جامه نیلی می‌کند از دست خط و خالها

پیچ و تاب خشک دارد درکمین ما و منت

بر صریر خامه تاری بسته‌گیر از نالها

کوشش افلاک ازموی سپیدت‌روشن است

تاب ده نومیدی از ریشیدن این زالها

شعلهٔ هستی مآلش‌گرهمین خاکسترست

رفته می‌پندار پیش ازکاروان دنبالها

زیرچرخ آثارکلفت ناکجا خواهی شمرد

شیشهٔ ساعت پر است زگرد ماه وسالها

شکوه‌ات از هرکه باشد به‌که در دل خون‌شود

شرم کن زان لب‌که‌گردد محضر تبخالها

عرض دین حق مبر درپیش مغروران‌جاه

سعی مهدی برنمی‌آید به این دجالها

خلق را ذوق تعلق توأم طاووس‌کرد

رنگ هم افتاد پروازش به قید بالها

می‌فروشد هرکسی ما را به نرخ عبرتی

جنس ماعمری‌ست‌فریادی‌ست ازدلالها

حیرت آیینه‌ام بیدل تماشا کردنی‌ست

ناز صیقل دارم از پامالی تمثالها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها

زین جاده نرفته‌ست برون نقب عرقها

درس‌همه درسکتهٔ تدبیرمساوی ست

در موج‌گوهر نیست پس و پیش سبقها

زین خوان تهی مغتنم حرص شمارید

لیسیدن اگر رو دهد از پشت طبقها

بی‌ماحصل مشق دبستان وجودیم

باید به خیالات سیه‌کرد ورقها

فریادکه بستند براین هستی باطل

یک‌گردن و صد رنگ ادکردن حقها

تیغت‌چه‌فسون‌داشت‌که‌چون‌بیضهٔ طاووس

گل می‌کند از خاک شهید تو شفقها

بیدل‌ز چه‌سوداست جنون‌جوشی این‌بحر

عمری‌ست که دارد تب امواج قلقها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها

غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش

زیر پا بوده‌ست صدر آرایی اورنگها

وادی عشق است‌اینجا منزل دیگرکجاست

جز نفس در آبله دزدیدن فرسنگها

بی‌نیازی از تمیزکفر و دین آزاد بود

ازکجا جوشید یارب اختراع ننگها

زاهدان‌، از شانه پاس ریش باید داشتن‌!

داء ثعلب بی‌پیامی نیست زین سر چنگها

تا نفس باقی‌ست باید باکدورت ساختن

درکمین آینه آبی‌ست وقف زنگها

چرب ونرمی هرچه‌باشد مغتنم بایدشمرد

آب و روغن چون پر طاووس دارد رنگها

هرچه‌ازتحقیق‌خوانی بشنو وخاموش باش

ساز ما بیرون تار افکنده است آهنگها

آخر این‌کهسار یک آیینه دل خواهد شدن

شیشه افتاده‌ست در فکر شکست سنگها

بیدل اسباب‌طرب تنبیه‌آگاهی‌ست‌، لیک

انجمن پر غافل است ازگوشمال چنگها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

جنون آنجاکه می‌گردد دلیل وحشت دلها

به‌فریاد سپند ازخود برون جسته‌ست‌محفلها

به امیدکدامین نغمه می‌نالی درین محفل

تپیدن داشت آهنگی‌که خون‌کردند بسملها

تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت

به‌کشتی چون‌عنان دادی رم‌آهوست ساحلها

درین محنت‌سرا گر بستر راحت هوس داری

نمالی سینه برگردی که گیرد دامن دلها

به اصلاح فساد جسم سامان ریاضت‌کن

نم لغزش به‌خشکی می‌توان برداشت ازگلها

ز بیرنگی سبکروح آمدیم اما درتن منزل

گرانی‌کرد دل چندان‌که بربستیم محملها

چو اشک ازکلفت پندار هستی درگره بودم

چکیدم‌ناگه از چشم خود و حل‌گشت مشکلها

ز زخم بی‌امان احتیاج آگه نه‌ای ورنه

به‌چندین خون‌دیت می‌خواهدآب‌روی سایلها

توراحت بسمل وغافل‌که‌در وحشتگه امکان

چو شمع از جاده می‌جوشد پر پرواز منزلها

نوای هستی از ساز عدم بیرون نمی‌جوشد

گریبان محیط است آنکه می‌گویند ساحلها

خمارکامل از خمیازه ساغر می‌کشد بیدل

هجوم‌حسرت آغوش مجنون‌ریخت محملها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها

پنبه‌ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها

شیشهٔ ساعت‌خبر زساز فرصت‌می‌دهد

خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها

عبرت آنجاکز مکافات عمل‌گیرد عیار

ناخنی دارند در جنگ درودن داسها

اهل دنیا را به نهضت‌گاه آزادی چه‌کار

در مزابل فارغند از بوی گل کناسها

عالمی بالیده است از دستگاه خودسری

نشتری می‌خواهد این جمعیت آماسها

تا بود ممکن به وضع خلق باید ساختن

آدمیت پیش نتوان برد با نسناسها

حیرت دیدار با دنیا و عقبا شد طرف

بوی امیدی‌گواراکرد چندین یاسها

بینوایی‌چون به‌سامان جنون پوشیده‌نیست

صبح خندد برگریبان چاکی افلاسها

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان

غالب افتاده‌ست بیدل سرب بر الماسها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

حیرت دل گر نپردازد به ضبط‌کارها

ناله می‌بندد به فتراک تپش‌کهسارها

عالمی بر وهم پیچیده‌ست مانند حباب

جز هوا نبود سری در زیر این دستارها

نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم

چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها

عندلیبان را ز شرم ناله‌ام مانند شمع

شعلهٔ آواز بست آیینهٔ منقارها

از خرام‌موج می چشم قدح‌داغ است‌و بس

دارد این نقش قدم خمیازهٔ رفتارها

موجهای این محیط آخرگهر خواهد شدن

سبحه خوابیده‌ست در پیچ و خم زنارها

بسکه درهرگل زمین ذوق تماشا خاک شد

پشه می‌آرد برون نظاره ازگلزارها

فقر در هرجا غرور یأس سامان می‌کند

کجکلاهی می‌زند موج از شکست‌کارها

خواب‌راحت بستهٔ مژگان‌به‌هم آورد‌ن‌است

سایه می‌گردند از افتادن این دیوارها

چون‌سحر سعی خروشم‌قابل اظهار نیست

به‌که برسازم شکست رنگ بندد تارها

بیدل‌این‌گلشن ز بس‌منظورحسن افتاده‌است

ناز مژگان می‌دمد گر دسته‌بندی خارها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

از پا نشیند ای‌کاش محمل‌کش هوسها

زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها

بازار ظلم‌گرم است از پهلوی ضعیفان

آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها

در طبع خود سرجاه سعی‌گزند خلق است

دیوانه‌اند سگها ازکندن مرسها

ای مزرعی است‌کانجا دهقان صنع پوشید

خونهای زخم گندم در پردة عدسها

از حرص منفعل شد خوان‌گستر قناعت

برد از شکر حلاوت جوشیدن مگسها

درعرصه‌گاه تسلیم از یکدگرگذشته‌ست

مانند موج‌گوهر جولان پیش و پسها

افغان به سرمه خوابیدکس مدعا نفهمید

آخر به خاک بردیم ابرام ملتمسها

چون‌ناله زین‌نیستان‌رستن چه‌احتمال‌است

خط می‌کشیم عمریست برمسطرقفسها

مجنون شدیم اما داد جنون ندادیم

تا دامن وگریبان‌کم بود دسترسها

بیدل به مشق اوهام دل را سیاه‌کردیم

تاکی طرف برآید آیینه با نفسها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

بسکه شدحیرت‌پرست جلوه‌ات‌گلزارها

گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها

دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون

مهره را نتوان‌گرفتن از دهان مارها

از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش

ناله دارد بی‌تو مژگانم چو موسیقارها

دستگاه شوخی دردند دلهای دو نیم

نیست بال ناله جز واکردن منقارها

گوشه‌گیران غافل از نیرنگ امکان نیستند

می‌خورد برگوش یکسر معنی اسرارها

باعث آه حزین ما همان از عشق پرس

درد می‌فهمد زبان نبض این بیمارها

بال‌و پر برهم‌زدن بی‌شوخی پرواز نیست

بی‌تکلف نغمه‌خیزست اضطراب تارها

ختم کردار زبانها بی‌سخن گردیدن است

خامشی چون شمع‌دارد مهراین طومارها

در بیابانی که ما فکر اقامت کرده‌ایم

می‌رود بر باد مانند صدا کهسارها

نسخهٔ نیرنگ هستی به‌که‌گرداند ورق

کهنه شد ازآمد ورفت نفس‌ تکرارها

مرده‌ام اما ز آسایش همان بی‌بهره‌ام

باکف خاکم هنوز آن طفل داردکارها

بسکه بیدل با نسیم‌کوی او خوکرده‌ام

می‌کشد طبعم چو زخم‌از بوی‌گل آزارها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

سجود خاک راحت‌گرهوا جوشاند ازسرها

تپیدن محمل دریاکشد بر دوش‌گوهرها

شب هجرت به آن توفان غبارانگیخت آه من

که میدان پریدن‌ تنگ شد بر چشم اخترها

شهید انتظار جلوهٔ تیغ که‌ام یارب

که چون شمعم زیک‌گردن بلندی می‌کندسرها

در آن‌گلشن‌که نخل او علم‌گردد به رعنایی

رسایی ری‌-‌پزد بر سر سرو و صنوبرها

زلعلش هرکجا حرفی به تحریرآشناگد

تبسم‌می‌کشد چون صبح بال ازخط مسطرها

ندارد نامهٔ من درخور پرواز مضمونی

مگر رنگی ببندم بر پر و بال کبوترها

مخواه ازاهل معنی جزخموشی‌کاندر

حباب‌آسا نریزن آبروی‌.خویش گوهرها

ز برگ خوف اگر بر خویش لرزد بید جا دارد

که باشد مفلسان را موی براندام نشترها

سمندر طینتم‌، ننگ فسردن برنمی‌دارم

پروبال من آتش بود پیش ازرستن پرها

ز خاکستر سراغ شعلهٔ من چند پرسیدن

تب بیتابی شوقم نمی‌سازم به بسترها

هجوم غجز سامان غرورم کم نمی‌سازد

چوتیغ موج دارم در شکست خویش جوهرها

به‌رنگی سوخت عشقم درهوای آتشین خویی

که از خجلت به‌خاکستر عرق‌کردند اخگرها

میی‌کو تا هوس اینجا دماغی تازه گرداند

چوگوهر یک قلم لبریز دلتنگی‌ست ساغرها

ز ابنای زمان بیهوده دردسر مکش بیدل

اگر باری نداری التفاتت چیست با خرها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4374142
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث