به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ

تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ

به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید

ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ

اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی

دلی به‌ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ

دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بی‌جنون داغی

چو شمع‌گر خودنما برآبی ز سوختن‌گل به سربرون آ

ز شعله خاکستر آشیانی ربود تشویش پرفشانی

به ذوق پرواز، بی‌نشانی تو نیز سر زیر پر برون آ

کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت

توتا نچینی غبار خفت ز عرصهٔ بی‌جگر برون آ

ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن

چوتیغ‌، و‌هم نیام بگذار و با شکوه ظفر برون آ

به صد تب وتاب خلق غافل‌گذشت زین‌تنگنای غربت

چو موج خون ازگلوی بسمل تو نیز باکر و فربرون آ

به بارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی

به خاک روزی دوریشگی‌کن دگر ببال و شجربرون آ

جهان‌گران خیز نارسایی‌ست اگرنه در عرصه‌گاه عبرت

نفس همین تازیانه داردکزین مکان چون سحر برون آ

درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی

حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

از نام اگر نگذری از ننگ برون آ

ای نکهت‌گل اندکی از رنگ برون آ

عالم همه از بال پری آینه دارد

گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ

زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن

گیرم‌همه‌تن‌صلح شوی جنگ برون‌آ

تا شهرت واماندگی‌ات هرزه نباشد

یک‌آبله‌وار از قدم لنگ برون آ

آب رخ گلزار وفا وقف‌گدازی‌ست÷

خونی به جگرجمع‌کن ورنگ برون آ

تا شیشه نه‌ای سنگ نشسته‌ست به راهت

از خویش‌تهی شوز دل تنگ برون آ

بک لعزش پا جادة توفیق طلب‌کن

از زحمت چندین ره و فرسنگ برون آ

وحشتکدة ما و منت‌گرد خرامی است

زین پرده چه‌گویم به چه آهنگ برون آ

افسردگیی نیست به اوهام تعلق

هرچند شررنیستی ازسنگ برون آ

در نالهٔ خا‌مش نفسان مصلحتی هست

ای صافی مطلب نفسی زنگ برون آ

زندانی اندوه تعلق نتوان بود

بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا

آه از فسون غول به آواز آشنا

امروز نیست قابل تفریق و امتیاز

در سرمه‌گرد می‌کند آواز آشنا

گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق

انجام‌کار دشمن و آغاز آشنا

تا کی درین بساط ز افسون التفات

دل می‌خراشد آینه‌پرداز آشنا

داد گشاد کار تظلم کجا برد

برروی شمع خنده زندگاز آشنا

گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است

زد حلقه بستگی به در باز آشنا

بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن

دام و قفس خوش است ز پرواز آشنا

چنگ قضاست دهر، امان‌گاه خلق نیست

نی ناله داشته‌ست ز دمساز آشنا

منت‌کش تکلف اخلاق‌کس مباد

گنجشک را چه سود زشهبازآشنا

از هرچه دم زنی به خموشی حواله‌کن

بیگانه‌ام ز خویش هم از ناز آشنا

عشق قابل انشاکسی نیافت

این انجمن پر است ز غماز آشنا

بیدل به‌حرف وصوت هم‌آواره‌گشت‌خلق

بردیم سر به مهر عدم راز آشنا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ

بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برون‌آ

نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق

دمی جنون‌کن وزین دخمه‌های پست برون آ

جهان رنگ چه دارد به جز غبار فسردن

نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ

ثمرکجاست درین باغ‌گو چو سرو و چنارت

ز آستین طلب صدهزار دست برون آ

منزه است خرابات بی‌نیاز حقیقت

تو خواه سبحه‌شمر خواهی می‌پرست برون آ

قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت

ز خانه‌ای‌که بنایش‌کند نشست برون آ

غبار آن‌همه محمل به‌دوش سعی ندارد

به پای هرکه ازین دامگاه جست برون آ

امید و یاس وجود و عدم غبار خیال است

ازآنچه‌نیست مخور غم از آنچه هست‌برون آ

مباش محوکمان‌خانهٔ فریب چو بیدل

خدنگ نازشکاری زقید شست برون آ

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما

سرکوب بال وپر شد بی‌دست پایی ما

درکارگاه امکان بی‌شبهه نیست فطرت

تمثال می‌فروشد آیینه‌زایی ما

زان پنجهٔ نگارین نگرفت رنگ و بویی

پامال یأس‌گردید خون حنایی ما

یارب مباد آتش از شعله بازماند

خاک است بر سر ما از نارسایی ما

چون‌گل زباغ هستی ما هم فریب خوردیم

خون داشت درگریبان رنگین قبایی ما

گر اشک رخ نساید بر خاک ناتوانی

زان آستان‌که خواهد عذر جدایی ما

در راه او نشستیم چندان‌که خاک‌گشتیم

زین بیشتر چه باشد صبرآزمایی ما

از سجدهٔ حضورت بوی اثر نبردیم

امید دستها سود از جبهه‌سایی ما

تاکی هوس‌ نوردی تا چند هرزه‌گردی

یارب‌که سنگ‌گردد خاک هوایی ما

گر در قفس بمیریم زان به‌که اوج‌گیریم

بی‌بال و پر اسیریم آه از رهایی ما

سرها قدم نشین شد پروازهاکمین شد

صد آسمان زمین شد از بی‌عصایی ما

بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد

کافی‌ست سیر معنی لفظ آشنایی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما

گردد چوگوهر آب‌گره درگلوی ما

ای دربهار و باغ به سوی توروی ما

نام تو سکهٔ درم‌گفتگوی ما

بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی

چون موج خفته است‌تپش موبه موی ما

از اختراع مطلب نایاب ما مپرس

با رنگ و بو نساخت‌گل آرزوی ما

ما وحباب آب زیک بحرمی‌کشیم

خالی شدن نبرد پری از سبوی ما

چون صبح چاک سینهٔ ما بخیه‌ای نداشت

پاشیدن غبار نفس شد رفوی ما

عمری‌ست باگداز دل خود مقابلیم

ای آینه عبث نشوی روبروی ما

ناگشته خاک دست نشستیم از غرور

چون شعله بود وقف‌تیمم وضوی ما

نقاش زحمت خط و خال آنقدر مکش

خط می‌کشد به سایهٔ موآب جوی ما

تا چند پروری به نفس مزرع امید

بایدکشید خاطر او را به سوی ما

غماز ناتوانی ما هیچکس نبود

بیدل شکست رنگ برون داد بوی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما

در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما

بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم

لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی ما

ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند

بی‌تخم رسته است چو میناکدوی ما

حیرت سجود معبد راز محبتیم

غیر ازگداز نیست چو شبنم وضوی ما

حرفی‌که دارد آینه مرهون حیرت است

سیلی‌خور زبان نشودگفتگوی ما

چون شمع سربلندی عشاق مفت نیست

یعنی به قدر سوختن است آبروی ما

مشهور عالمیم به نقصان اعتبار

اظهارعیب چون‌گل چشم است بوی ما

گمگشتگان وادی حیرت نگاهی‌ایم

درگرد رنگ‌باخته کن جستجوی ما

از بس‌که خوگرفتهٔ وضع ملامتیم

جزرنگ نیست‌گرشکندکس به روی ما

نتوان کشید هرزه‌تریهای عاریت

بیدل زبحرنظم بس است آب جوی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

کلک مصوراز چه ننگ‌،‌کرد نظربه‌سوی ما

رنگ شکسته غیرشرم خنده نزدبه روی ما

چارهٔ عیب زندگی غیر عدم‌که می‌کند

سخت به روی ما فتاد بخیهٔ بی‌رفوی ما

باهمه وضع پیش و پس نیست‌کسی خلاف‌کس

زشتی ما نمود وبس آینه را عدوی ما

می‌گذرد نسیم مصر بال‌گشا از این چمن

لیک دماغ‌گل‌کراست تا برسد به بوی ما

غفلت خلق بوده است مخمل‌کارگاه صنع

چشم به‌خواب نازدوخت چون مژه موبه موی ما

دل به‌شکست عهد بست‌، تا نفس از فغان نشست

معنی ناک آفرید چینی آرزوی ما

نیست به باغ خشک وترمغزتأملی دگر

سر به هوا چو موی سر ریشه زد ازکدوی ما

ذوق تعین هوس‌، رنج تعلق است و بس

می‌فشرد تکلف بند قباگلوی ما

سعی طهارت دوام برد ز ما صفای دل

کار تیممی نکرد خاک بسر وضوی ما

در پس زانوی ادب خشک بجا نشسته‌ایم

ننگ‌تری چراکشد موج‌گوهر سبوی ما

طفل تجاهل هوس فاخته داشت در قفس

گشت زعشق منفعل‌کوکوی هرزه‌گوی ما

بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا

برکه نماید انفعال رنگ پریده روی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما

که‌کرد رفع خمار شراب هستی ما

بگو به‌شیخ‌که زکفرتا به دین فرق است

ز خودپرستی تو تا به می‌پرستی ما

زد0بم دست به دامان عشق از همه پیش

مراد ما شده حاصل ز پیش‌دستی ما

به راه دوست چنان مست بادهٔ شوقیم

که بیخودند رفیقان ما ز مستی ما

به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل

بلند همتی ماببین‌وپستی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

جهان‌گرفت غبار جنون تلاشی ما

چوصبح تاخت‌به‌گردون جگرخراشی ما

حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد

به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما

دل از تعلق اسباب قطع راحت‌کرد

نفس به ناله‌کشید از قفس تراشی ما

نداشت گرد دگر آستان یکتایی

خیال قرب شد احکام دور باشی ما

چه ظلم داشت درین انجمن تمیز فضول

که خودپرست عیان‌کرد خواجه تاشی ما

کسی مباد خجل از تعلق اغراض

عرق به جبهه دماند از نیاز پاشی ما

در آتشیم چو شمع از ضعیفی طاقت

که رنگ رفته نجسته‌ست از حواشی ما

به هر زمین‌که فتادیم برنخاست غبار

جهات تنگ شد از پهلوی فراشی ما

ز نشئهٔ می تمکین ما مگو بیدل

قدح در آب‌گهر زد ادب معاشی ما

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4376782
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث