به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن

ز خمستان عافیت قدحی‌ گیر و ناز کن

مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو

عرق احتیاج را می مینای راز کن

مپسند آنقدر ستم ‌که به خست شوی علم

گره دست و دل ز هم مژه بگشا و باز کن

به چه افسانه مایلی‌که ز تحقیق غافلی

تو تماشا مقابلی ز خیال احترازکن

نه ظهوری‌ست نی خفا نه بقایی‌ست نی فنا

به تخیل حقیقتی‌ که نداری مجاز کن

چو غبار شکسته در سر راهت نشسته‌ام

قدمی برزمین‌گذار و مرا سرفرازکن

به ادای تکلمی‌، به فسون تبسمی

شکری را قوام ده‌، نمکی راگدازکن

عطش حرص‌ یکقلم زجهان برده رنگ نم

همه خاکست آب هم به تیمم نمازکن

نکند رشته کوتهی‌، اگر از عقده وارهی

سرت از آرزو تهی‌، چه شود پا درازکن

ز فسردن چو بگذری سوی آیینهٔ پری

دل سنگین گداز و کارگه شیشه ساز کن

بنشین بیدل از حیا پس زانوی خامشی

نفسی چند حرص را ز طلب بی‌نیاز کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

از خاک یک دو پایه فروتر نزول ‌کن

سرکوبی عروج دماغ فضول‌کن

تاب و تب غرور من و ما به سکته‌گیر

رقص خیال آبله پا بی‌اصول کن

نقصان گل اعادهٔ باغ کمان تست

آدم شو و تلاش ظلوم و جهول‌کن

خلقی فتاده درگو غفلت زکسب علم

چندی تو نیز سیر چراغان غول‌کن

سعی نفس به خلوت دل ره نمی‌برد

گو صد هزار سال خروج و دخول‌کن

فکر رسا مقید اغلاق لفظ چند

چندانکه‌کم شودگرهت رشته طول‌کن

ای خط مستقیم ادبگاه راستی

فطرت نخواهدت ‌که ز مسطر عدول‌ کن

تا هرکس از تو در خور فطرت اثر برد

چون شوق در طبیعت عالم حلول‌کن

افراط جاه نیز ز افلاس نیست کم

صبح سفید را به‌تکلف ملول‌کن

تا غره کمال نسازد قناعتت

بیدل ز خلق منت احسان قبول‌کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن

عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن

درین بحر آبرویی غیر ضبط خود نمی‌باشد

چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن

ندارد مغز تمکین از خیال می‌کشی بگذر

به بوی باده‌ای چون پنبهٔ مینا قناعت کن

به محرومی کشد تا کی گرانخیزی چو مژگانت

تماشا می‌رود از دیده چون نظاره سرعت کن

حبابت از شکست آغوش دریا می‌کند انشا

غبار عجز اگر بر خبث بالد ناز شوکت کن

علاج چشم خودبین نیست جز مژگان بهم بستن

چو آیینه نمد را پنبهٔ این داغ‌کلفت‌کن

به نومیدی دل از زنگ هوسها پاک می‌گردد

گرش صیقل کنی از سودن دست ندامت کن

ز مشت خاک غیر از سجده کاری بر نمی‌آید

عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن

دل هر ذره اینجا چون تو جانی در بغل دارد

مناز ای بیخبر چندین‌، مروت کن‌، مروت کن

به احسان ریزش ابر کرم موقع نمی‌خواهد

گرفتم قابل رحمت نباشم باز رحمت کن

در اینجا سعی غواص از صدف وا می‌کشد گوهر

تو هم باری دل ما واشکاف او را زیارت کن‌

سبکروحیست بیدل محمل انداز پروازت

فسردن تا به کی با نالهٔ دردی رفاقت کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن

به این قلاب صید ماهی دریای رحمت‌ کن

نه‌ای‌ گردن ‌که همچون ‌شعله باید سر کشت بودن

تو با خود جبهه‌ای آورده‌ای ساز عبادت کن

به‌ رنگ موج تا کی پیش پای یکدگر خوردن

به فرش آبروی خویش یک‌ گوهر فراغت‌ کن

تماشا وحشت آهنگست ای آیینه تدبیری

به پیچ و تاب جوهر چاره‌پردازیی حیرت‌ کن

ز دستت هر چه آید مفت قدرتهای موهومی

دماغ جهد صرف قدردانیهای فرصت‌ کن

درین محفل سپندی نیست شوری برنینگیزد

تو هم ای بیخبر با خود دلی داری قیامت ‌کن

دماغ‌ گلشنت‌ گر نیست سیر نرگسستانی

زگل قطع نظر بیمار چندی را عیادت‌کن

به چینی از اشارت آب ده انداز ابرویی

مه نو را به‌گردون موج دریای خجالت‌کن

گذشتن از جهان پوچ دارد ننگ استغنا

همینت‌گر بود معراج همت ترک همت‌کن

ز مینا خانهٔ‌ گردون اگر نتوان برون جستن

تهی شو از خیال و طاق نسیانی عمارت‌کن

کس از باغ طمع بیدل ندارد حاصل عزت

چو شبنم زین چمن با سیر چشمیها قناعت‌کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

دل‌ گر نه داغ عشق فروزد کباب ‌کن

در خانه‌ای ‌که‌ گنج نیابی خراب کن

نامحرم کرشمهٔ الفت کسی مباد

باب ترحمیم زمانی عتاب‌ کن

هستی فریب دولت بیدار خوردن‌ست

خوابی تو هم به بالش ناز حبا‌ب‌ کن

خلقی به زحمت‌ سر بیمغز مبتلاست

با این کدو تو نیز شنای شراب ‌کن

پیری چو صبح شبههٔ آثار زندگی‌ست

این نسخه را به نقطهٔ شک انتخاب کن

گرد نفس شکست و تو داری غم جسد

اوراق رفت احاطهٔ جلد کتاب کن

یک حلقه قامتیم چه هستی‌ کجا عدم

این‌صفر را به‌هر چه پسندی حساب‌کن

بر گردن تصرف ادراک بسته‌اند

بیداریی که خدمت تعبیر خواب کن

رنگ قبول حوصلهٔ عجز ناز کیست

ای سایه ترک مکرمت آفتاب کن

جام مروت همه بر سنگ خورده است

زین دور خشک چشم توقع پر آب‌ کن

گرد نمود فتنه ندارد سواد فقر

زین شام ریش صبح قیامت خضاب کن

بیدل ز اختیار برآ هر چه باد باد

فرصت‌ کم است ترک درنگ و شتاب‌ کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن

نقش قدم نشئه ز پیمانه طلب کن

از پهلوی دل شعله خرامند نفسها

ای اشک تو هم آتش از این خانه طلب کن

دل‌ها همه خلوتکدهٔ جلوهٔ نازند

از هر صدف آن گوهر یکدانه طلب کن

توفانکدهٔ جوش محیط است سرابت

از لفظ خود آن معنی بیگانه طلب‌ کن

ای الفت آبادی موهوم حجابت

آن‌ گنج نهان نیست تو ویرانه طلب کن

عمری‌ست به یادش همه تن یک دل چاکیم

چون صبح ز آیینهٔ ما شانه طلب کن

افسون روانی بلد جرأت ما نیست

اشکیم ز ما لغزش مستانه طلب کن

سر جوش تماشاکدهٔ محفل رنگیم

ما را ز همین شیشه و پیمانه طلب ‌کن

عالم همه در پرتو یک شمع نهانست

این سرمه ز خاکستر پروانه طلب ‌کن

مردی ز سر و برک غرور است بریدن

گر اره شوی ریزش دندانه طلب کن

بی‌کسب قناعت نتوان یافت دل جمع

از بستن منقار طلب‌، دانه طلب‌ کن

تا مرگ فسون من و ما مفت شنیدن

تا خواب ز خویشت برد افسانه طلب‌ کن

تهمت قفس الفت وهمی‌ست دل ما

این شیشه هم از طاق پریخانه طلب‌کن

بیدل رقم صفحهٔ ما بیخبریهاست

رو سر خط تحقیق ز فرزانه طلب‌کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن

ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد

سری از خواب اگر برداشتی اندیشهٔ پا کن

به یک مژگان زدن از خود چو حیرت می‌توان رفتن

اگرگامی نداری جنبش نظاره پیدا کن

ز رفع‌ گرد هستی می‌توان صد صبح بالیدن

نسیم امتحان شوگوشه‌ای زبن پرده بالاکن

گداز قطره بحری را ز خود لبریز می‌بیند

جو دل صهبا شو و از ذره تا خورشید میناکن

درین مزرع چه لازم آب دادن تخم بیکاری

ز حاصل‌گر به استغنا زدی آفت تقاضاکن

عمارتهای آب و خاک نتوان بر فلک بردن

اگر خواهی بنای رنگ ریزی ناله بر پاکن

گرفتم ‌گلشنی ای بیخبر رنگ قبولت ‌کو

همه یک قطرهٔ خون باش اما در دلی جاکن

خیال ما شراب بی‌خمار نیستی دارد

اگر از بزم همت ساغری داری پر از ماکن

غرور سرکشی در آفتابت چند بنشاند

فروتن باش یعنی سایهٔ دیواری انشا کن

اگر چشمت ز اسرار محبت سرمهٔ دارد

بببن موی سر مجنون و سیر زلف لیلاکن

کمینگاه تعلق هاست خواب غفلت بید‌ل

به یک واکردن مژگان جهانی را ز سر واکن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

هوس ها می‌دمد زین باغ جوش گل تماشا کن

امل آشفته است آرایش سنبل تماشا کن

تعلقهاست یکسر حلقهٔ زنجیر سودایت

دو روزی گر هوس دیوانه‌ای غلغل تماشا کن

گر آگاهی ز زخم دل مباش از ناله هم غافل

به عرض خندهٔ گل شیون بلبل تماشا کن

سواد نسخهٔ تحقیق اگر چشمت کند روشن

ز هر جزو محقر انتخاب گل تماشا کن

به جیب هر بن مو جلوهٔ خاصی‌ست خوبی را

اگر چشم است وگر رخسار وگر کاکل تماشا کن

ز بال و پر چه حاصل گر ندیدی عرض پروازی

در آب و رنگ این‌گلزار بوی گل تماشا کن

تپیدنهای دل صد رنگ شور بیخودی دارد

دهان شیشه‌ای واکرده‌ای قلقل تماشا کن

کهن شد سیر گل در عالم نیرنگ خودداری

کنون از خود برآ، آشفتن سنبل تماشاکن

چه حسرت‌ها که دارد نردبان قامت پیری

عروج موج سیلاب از سر این پل تماشا کن

به هشیاری ندارد هیچکس آسودگی بیدل

دمی بیخود شو و کیفیت این مل تماشا کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن

ز مطلب هر چه گم کردد درین آیینه پیدا کن

ز خود نگذشته‌ای از محمل لیلی چه می‌پرسی

غبارت باقی است آرایش دامان صحرا کن

تجلی از دل هر ذره شور چشمکی دارد

گره درکار بینایی میفکن دیده‌ای و‌اکن

محیط بی‌نیازی در کنار عجز می‌جوشد

تو ای موج از شکست خویش غواصی مهیا کن

درین محفل که چشم او ادب ساز حیا باشد

به رفع خجلتت قلقل ز سنگ سرمه مینا کن

درین ویرانه تا کی خواهی احرام هوس بستن

جهان جایی ندارد گر توانی در دلی جا کن

به فکر نیستی خون خوردن و چیزی نفهمیدن

سری دزدیده‌ای در جیب حل این معماکن

بهار بسملی داری ز سیر خود مشو غافل

تپیدن‌گر به حیرت زدگلی دیگر تماشاکن

اثر پردازی تمثال تشویشی نمی‌خواهد

به یک آیینه دیدن چاره معدومی ماکن

ز ساز پرفشانیها عرق می‌خواهد افسردن

غبار ساحلم را ای حیا بگداز و دریاکن

کنار عرصهٔ سامان تماشا بیشتر دارد

ز باغ رنگ و بو بیرون نشین و سیر گلها کن

در اینجاگرم نتوان یافت جای ‌هیچکس بیدل

سراغ امن خواهی سر به زیر بال عنقا کن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

 

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن

این صفحه رقم‌گیر وفا نیست قلم زن

تحقیق به اسباب هوس ربط ندارد

هنگامهٔ آیینه و تمثال بهم زن

ممنون ستم‌کیشی انجام وفایم

بر شیشهٔ ما برهمنان سنگ صنم زن

تا واکشی از پردهٔ تحقیق نوایی

سازی که نداریم به مضراب عدم زن

آوارگی سعی هوس را چه علاج است

ای بی‌خبر از دل به در دیر و حرم زن

صد عیش ابد در قفس آگهی توست

واکن مژه و خیمه به گلزار ارم زن

با جهد برون ‌آ زکمینگاه ندامت

تا دست بهم بر نزنی خیز و قدم زن

این بزم جنون عرصهٔ رعنایی نازست

چندان که غبارت ننشسته است علم زن

بی‌ کنج قناعت نتوان داد غنا داد

در دامن خود پا به سر عیش و الم زن

بیهوده به صحرای هوس جاده مپیما

هر صفحه که آید به نظر مسطر رم زن

با ساز جسد شرم کن از شعله نوایی

تا خشکی این دف ندرّد پوست به نم زن

بیدل اگرت دعوی آداب‌پرستی است

جایی که نیابی اثر آینه‌، دم زن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4636283
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث