به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن

تا قیامت از سرها جای مو دمد گردن

موجها نفس دزدید تا گهر به عرض آمد

کرده‌ام سری تعمیر از شکست صد گردن

حرص افسر آرایی سر به سنگ می‌کوبد

سجده مفت راحتها گرکند مدد گردن

هر چه دارد این مزرع برگ و ساز تسلیم است

تخم می‌دماند سر ریشه می‌دود گردن

انتخاب این مسلخ قطعه‌های همواری‌ست

پشت و سینه تا باشد کس نمی‌خرد گردن

کارگاه استعداد می‌کند چها ایجاد

خاک جبهه می‌بندد شعله می‌کشدگردن

زاهد از چنین دستار دست عافیت بردار

خواهدت شکست آخر زیر این سبدگردن

ای وبال پیدایی هستی است و رسوایی

از تو چند بردارد بار نیک و بدگردن

راه عافیت پویی رخش خودسری پی کن

منزلت سر دار است‌گر شود بلدگردن

گل قیامت چیدن در شکقگی دارد

غنچه‌گرد و ایمن باش خنده می‌زندگردن

سرکشان دم افلاس رو به نقش پا دارند

هر قدر تهی‌گردد شیشه خم‌کندگردن

خاک ما سر مویی از زمین نمی‌بالد

یا رب ازکجا آورد این هزار قدگردن

تیغ برکف استاده‌ست صرصر اجل بیدل

همچو شمع در هر جا سر برآوردگردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن

خلقی‌ست زین چنین سر بیزار تا به‌گردن

ای غافلان گر این است آثار سربلندی

فرقی نمی‌توان یافت از دار تا به گردن

تسلیم تیغ تقدیر زین بیشتر چه بالد

چون موست پیکر ما یک تار تا به‌گردن

زین سرکشی چه دارد طبع جنون سرشتت

آفات همچو سیل‌ست درکار تابه گردن

تمکین نمی‌پسندد هنگامهٔ رعونت

زین وضع زیر تیغ‌ست کهسار تا به گردن

فرداست خاک این‌دشت پا بر سر شکسته‌ست

امروز در ته پاش انگار تا به گردن

خلقی‌ست زین جنونزار عریان بی‌تمیزی

دستار تا به زانو شلوار تا به گردن

رنج خلاب دنیا مست بهار خوبی‌ست

تا پا نهی که رفتی یک بار تا به گردن

مینای این خرابات بی می نمی‌توان یافت

در خون نشستگانند بسیار تا به گردن

از حرص ما تعلق دارد سر تملق

چندیش پای در گل بگذار تا به گردن

موج‌گهر چه مقدار از آب سر برآرد

دارد بنای اقبال دیوار تا به گردن

تا بند بندت از هم چون سبحه وا نگردد

عقد انامل یأس بشمار تا به گردن

تا زندگی ست چون شمع‌ ایمن نمی‌توان زیست

یک‌کوچه آتش از پاست این خار تا به‌گردن

در خلق اگر به این بعد بی ربطی وفاق‌ست

پیغام سر توان برد دشوار تا به گردن

کو سیلی ضروری یا تیغ امتحانی

خلقی نشسته اینجا بیکار تا به گردن

کو طاعتی‌که ما را تاکوی او رساند

تسبیح تا زبان‌ست زنار تا به‌ گردن

بید بهار یأسیم از بی‌بری مپرسید

اعضا به خم شکستیم زین بار تا به‌ گردن

رنگ حنایش امشب سیر بهار نازست

پابوس و منت خون بردار تا به گردن

زان جرأتی که سودم دستی به تیغ نازش

بردم ز هر سر انگشت زنهار تا به‌گردن

چون شعله برده بودم بر چرخ بار طاقت

رنگ شکسته‌ام کرد هموار تا به گردن

سودایی هوس را کم نیست موی سر هم

بپدل مپیچ ازین بیش دستار تا به ‌گردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

دمی ز عبرت اگر خم‌ کند حیا گردن

سر غرور نبندد به دوش ما گردن

ز سر خیال رعونت برآر و ایمن باش

رگی‌ست آنکه ز تن می‌کند جدا گردن

ز خود نمایی طاقت نمی‌توان برخاست

به‌حکم خجلت اگر بشکند عصاگردن

چه ممکن‌ست‌ که ظالم رسد به اوجِ کمال

مگرکشیدن دارش کند رسا گردن

رگی ‌که ساز تو دارد گسستن آهنگ است

چوگردباد مده تاب بر هوا گردن

به جسمت از رگ و پی آن قدر گرفتاری‌ست

که سرکشیده به چندین کمندها گردن

به هر که وانگری هستی ستم ایجاد

ز پشت پاش ‌کشیده‌ست پوست تا گردن

به رنگ دانه درین‌ کشتزار دعوی خیز

فتاده است سر و می‌کشد ز پاگردن

فکنده‌ایم سپر تا قضا چه پیش آرد

ستمگران دم تیغند و عجز ما گردن

تو از حلاوت تسلیم غافلی ورنه

چو نیشکر همه بند است جابجاگردن

اگر نه در دم تیغ محبت اعجازست

سر بریدهٔ قمری‌که دوخت با گردن

فغان‌که حق حضوری بجا نیاوردیم

چو شمع سر به هوا رفت زیر پا گردن

کسی مباد هوس میهمان خوان غرور

ز اشتهای سری‌، می‌خورد قفا گردن

ز ساز قلقل مینا شنیده‌ام بیدل

که سنگ اگر شکنی نیست بی‌صدا گردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن

به چشم هر دو عالم ناز مژگان می‌توان‌کردن

متاع زندگی هر چند می‌ارزد به باد اینجا

به همت اندکی زین قیمت ارزان می‌توان‌کردن

شب حرمان فرو برده‌ست عصیان‌گاه هستی را

اگر اشکی به درد آید چراغان می‌توان کردن

بهار دستگاه شوق و چندین رنگ سودایی

جنون مفتست اگر یک ناله عریان می‌توان‌ کردن

غبار وادی حسرت فسردن بر نمی‌دارد

به پای هر که از خود رفت جولان می‌توان کردن

اگر حرص‌ گهر دامن نگیرد قطرهٔ ما را

برون زین بحر چندین رنگ توفان می‌توان‌کردن

به رنگ شمع دارم رفتنی در پیش ازین محفل

به پا جهدی که نتوانم به مژگان می‌توان کردن

به وحشت دامن همت اگر یکچین بلند افتد

جهانی را غبار طاق نسیان می‌توان کردن

به طاووسی نی‌ام قانع زگلزار تماشایت

مرا زین بیشتر هم چشم حیران می‌توان‌کردن

ادبگاه محبت گر نباشد در نظر بیدل

ز شور دل دو عالم یک نمکدان می‌توان‌ کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن

به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد

دل از اندیشهٔ یک گل گلستان می‌توان کردن

زکلفت بایدم پرداخت حسرتخانهٔ دل را

اگر تعمیر نتوان کرد ویران می‌توان کردن

گرفتم سیر این‌گلشن ندارد حاصل عیشی

چوگل از خون شدن رنگی به دامان می‌توان کردن

ادا فهم مضامین تمناها نه‌ای ورنه

چمن طرح از نوای عندلیبان می‌توان‌کردن

طلب چون چشم قربانی تسلی بر نمی‌دارد

نگه‌گو جمع شو مژگان پریشان می‌توان کردن

چو صبح از انفعال ساز هستی آب می‌گردم

که از خودگر روم یک آه سامان می‌توان‌کردن

توان مختارعالم شد زترک اختیارخود

که در بی‌دست و پایی آنچه نتوان می‌توان کردن

حسد هرجا به فهم مطلب عیب وهنرپیچد

بر استغنا هزار ابرام بهتان می‌توان کردن

به چشم امتیاز اسرار نیرنگ دو عالم را

اگر مژگان توان پوشید عریان می‌توان کردن

مقیم وسعت‌آباد تامل نیستی ورنه

به چشم مور هم یک دشت جولان می‌توان‌کردن

بهار بی‌نشانم لیک تا در فکر خویش افتم

ز موج یک جهان رنگم‌گریبان می‌توان‌کردن

شدم خاک و همان آیینه‌دار وحشتم بیدل

هنوز ازگرد من طوف غزالان می‌توان‌کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن

به خیال قامت یار دو سه سرو آه ‌کردن

کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان

ره سنگ می‌گشاید به دل تو راه ‌کردن

ز قبول و ردّ میندیش‌ که مراد سایل اینجا

دم جرأتی‌ست وقف لب عذر خواه ‌کردن

به غرور جاه و شوکت ز قضا مباش ایمن

که به تیغ مرگ نتوان سپر ازکلاه‌کردن

ز مال هستی آگه نشدند سرفرازان

که چو شمع باید آخر ز مناره چاه‌کردن

به جهان عجز و قدرت چه حساب دارد اینها

تو و صد هزار رحمت من و یک‌گناه‌کردن

بر صنع بی‌نیازی چقدر کمال دارد

کف خاک برگرفتن ‌گل مهر و ماه‌ کردن

به محیطت او فکنده‌ست عرق تلاش هستی

چو سحاب چند خواهی به هوا شناه ‌کردن

اگر آگهی ز مهلت مکش انتظار فرصت

همه بیگه است باید عملت پگاه‌کردن

ز ترانه‌های عبرت به‌همین نوا رسیدم

که در آینه نخواهی به نفس نگاه‌کردن

ز معاشران چو بیدل غم لاله‌ کرد داغم

به چمن نمی‌توان رفت پی دل سیاه ‌کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:03 PM

 

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن

چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن

هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع

در هر سرآتشی هست تا نقش پا نکردن

آیینهٔ حضوریم اما چه می‌توان‌کرد

شرمت به‌ دیدهٔ ما زد قفل وا نکردن

در بارگاه اکرام مصنوع بی‌یقینی است

با یک جهان اجابت غیر از دعا نکردن

ازشوخ چشمی ما آن جلوه ماند محجوب

داد از جنون نگاهی آه از حیا نکردن

هر چند رنگ نازت مشاطهٔ غنا بود

بر خون ما ستم‌کرد یاد حنا نکردن

حیفست محرم بحر بر موج خرده‌ گیرد

با خلق‌ بی‌حیایی ‌ست شرم از خدا نکردن

قلقل نواست مینا، ای ساقیان صفیری

بر رنگ رفتهٔ ما تاکی صدا نکردن

وصل‌گهر درین‌بحر، موقوف بی‌تلاشی است

ای موج،‌ مصلحت نیست ترک شنا نکردن

نقد غنایم عمر واجستم از رفیقان

گفتند: دامن هم ازکف رها نکردن

انجام‌کار چون موج منظور هیچکس نیست

عمریست می‌رود پیش رو بر قفا نکردن

محجوب گفتگوییم مقدور جستجوییم

گفتار ما خموشی‌ست کردار ما نکردن

بیدل غم علایق حیف است بار دوشت

سر نیست اینکه باید از تن جدا نکردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن

ز جوهر خانهٔ آیینه را زیر و زبر کردن

به غیر از معنی خواری ندارد نقد تحصیلی

کتاب حرص را شیرازه از مد نظر کردن

اگر چون آفتاب آیینهٔ همت جلا گردد

توانی خاک را از یک نگاه‌ گرم زر کردن

ز قید خود برای غنچه یکساعت‌ گلستان شو

نفس را تا به‌ کی شیرازهٔ لخت جگر کردن

درین دریا که از ساحل تیمم می‌کند موجش

به آب دیده می‌باید وضویی چون‌ گهر کردن

به رنگ سایه ‌گم ‌کن نقش پا در نقش پیشانی

ره عجزی‌ که ما داریم آسان نیست سر کردن

ز خاکستر تفاوت نیست دود آتش خس را

ندارد آنقدر فرصت شب ما را سحر کردن

شرر در پنبه بستن نیست از انصاف آگاهی

ز مکتوبم ستم نتوان به‌بال نامه بر کردن

وبال لذت دنیاست بال رستگاریها

گره در کار نی‌ کم افتد از ترک شکر کردن

ز فیض اغنیا با تشنه‌کامیها قناعت‌کن

ندارد چشمهٔ خورشید غیر از چشم تر کردن

فراهم تا شود سر رشتهٔ آغوش تحقیقت

چو تار سبحه از صد جیب باید سر به در کردن

ندامت می‌کشد عشق از دل افسرده‌ام بیدل

نداردگنج در وبرانه جز خاکی به سرکردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن

ز سر تا پای خود محو یک انداز نظرکردن

غرور ناز و آنگه خاک ‌گردیدن چه ننگست این

حیا کن از دم تیغی‌ که می‌باید سپر کردن

حوادث‌کم‌کند آشفته اوضاع ملایم را

پریشانی نبیند آب از زبر و زبر کردن

چمن ساز بهار عشقم از شوقم مشو غافل

به مژگان بایدم‌ گلچینی داغ جگر کردن

به رنگی بی‌غبار افتاده در راه تو حیرانم

که بر آیینه چون آه سحر نتوان اثر کردن

غبار مقدمت حشر دو عالم آرزو دارد

قیامت می‌کند دل را نمی‌باید خبرکردن

به هر وحشت جنونم‌ گر بساط الفت آراید

صدا از خانهٔ زنجیر نتواند سفر کردن

عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستی

مرا افکند در آب از سر این پل‌ گذر کردن

به رنگ توأم بادام دلها را در این محفل

وطن باید ز تنگی در فشار یکدگر کردن

نموها نیست غیر از شوخی تن بر هوا تازی

ندارد نخل این بستان به اصل خود نظر کردن

تهی‌ گشتیم از خود تا ببالد نشئهٔ دردی

نیستان‌ کرد ما را آرزوی ناله سر کردن

به دریای شهادت غوطه‌ گر نتوان زدن بیدل

گلویی می‌توان از آب جوی تیغ تر کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

در این محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن

پریشانی‌ست مشت خاک را سر بر هوا کردن

اگر یک سجده احرام نماز نیستی بندی

قضای هر دو عالم می‌توان یکجا ادا کردن

مشو مغرور بنیادی که پروازست تعمیرش

ز غفلت چند خواهی تکیه بر بال هما کردن

بساط چیدهٔ صبح از نفس هم می‌خورد بر هم

ندارد آنقدر اجزای ما را توتیا کردن

رهایی نیست روشن‌طینتان را از سیه‌بختی

که نور و سایه را نتوان ‌به تیغ از هم جدا کردن

می مینای آگاهی فنا کیفیت است اینجا

به بنیاد خود آتش زد شرار از چشم وا کردن

مقام عافیت جز آستان دل نمی‌باشد

چو حیرت ‌بایدم در خانهٔ‌ آیینه جا کردن

تمنا شد دلیل من به طوف‌ کعبهٔ فیضی

که از هر نقش پایم می‌توان دست دعاکردن

به عریانی ‌گریبان‌چاکی از سازم نمی‌خندد

مدوز ای وهم بر پیراهن مجنون قبا کردن

گداز یأس در بارم مکن تکلیف اظهارم

شنیدم سرمه است و سرمه نتواند صدا کردن

اگر روشن شود بیدل خط پرگار تحقیقت

توانی بی‌تأمل ابتدا را انتها کردن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4330328
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث