به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر چند نیست بی‌سبب از غم‌گریستن

باید ز شرم دیدهٔ بی نم‌ گریستن

تاکی به رنگ طفل مزاجان روزگار

بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن

عیش و غم تو تابع رسم است‌، ورنه چیست

در عید خنده و به محرم گریستن

آنجاکه صبح گریهٔ شادی‌ست شبنمش

آموخته‌ست خندهٔ ما هم گریستن

سامان گریه هم به‌ کف گریه دادن است

یعنی به چشم اشک چو شبنم گریستن

در عرصهٔ وفا عرق شرم همت است

از زخم تازه در پی مرهم گریستن

زین‌ دشت اگر خیال نگاهت گذر کند

در دیدهٔ غزال شود رم گریستن

شاید گلی ز عالم دیدار بشکفد

تا چشم دارم آینه خواهم گریستن

یک ذره زین بساط ندارد سراغ امن

باید چو ابر بر همه عالم گریستن

بیدل اگر چه نیست جهان جای خنده لیک

نتوان به پیش مردم بی‌غم گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:55 AM

 

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن

یعنی ‌که بیش اپن نتوان‌ کم ‌گریستن

ای دیده با لباس سیه‌گریه‌ات خوش است

دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن

بر ساز زندگانی خود نیز خنده‌ای

تا چند در وفات اب و عم ‌گریستن

تو ابن آدمی‌ گرت امید رحمتی است

میراث دیده گیر ز آدم گریستن

گر شد دل از نشاط و لب از خنده بی‌نصیب

یارب ز چشم ما نشودکم‌گریستن

ضعف اینچنین‌که خصم توانایی منست

مشکل‌که بی‌رخ تو توانم‌گریستن

شبنم ز وصل گل چه نشاط آرزو کند

اینجاست بر نگاه مقدم گریستن

کس اینقدر ادب قفس درد دل مباد

اشکم نبست طاقت یکدم‌گریستن

تاکی درین بهار طرب خنده‌های صبح

این خنده توام است به شبنم‌گریستن

شیرازهٔ موافقت آخرگسستنی است

باید دو روز چون مژه با هم‌گریستن

خجلت رضا به شوخی اشکم نمی‌دهد

می‌بایدم به سعی جبین نم‌گریستن

بیدل ز شیشه‌های نگون باده می‌کشد

زبباست از قدی که بود خم گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن

درزندگی چو شمع پی هم‌گریستن

آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع

چون دلو لازم است به‌عالم‌گریستن

غرق است پای‌تا به‌سر اندرمحیط اشک

باید سبق‌گرفت ز شبنم‌گریستن

بنیاد ما ز اشک چو شبنم رود به باد

اجزای ما چو شمع کند کم گریستن

تاکی به وضع دهر زدن طعنه همچو شمع

باید به روی صبح چو شبنم گریستن

بیدل چو اشک نقش قدم زن به روی زر

تاکی چو چشم‌ کیسه به درهم‌ گریستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌

تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن

به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر

به دامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن

کفی خاکی و افسون نفس داده است بر بادت

کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن

امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این

به ‌منزل ‌خفتن ‌و گرد ره ‌و فرسنگ ‌نشکستن

به وهم ای ‌کاش می‌کردم علاج بی دماغیها

رسا شد نشئهٔ یاس از خمار بنگ نشکستن

نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری

درین ‌کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن

درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد

چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن

به جام عیش امکان عمرها شد سنگ می‌بارد

تو هم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن

سلامت از دل افسرده خونها می‌خورد بیدل

ندامت می‌کشد زین ساز بی آهنک نشکستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن

وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن

مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه

از سر خود بایدت چون مژه برخاستن

جلوهٔ رنگ دویی خون حیا می‌خورد

سخت ادب دشمنی‌ست آینه آراستن

به ‌که به پیش ‌کریم نازکنی وقت جرم

ورنه ز کم همتی‌ست عذر گنه خواستن

عیش و غم روزگار طعمهٔ یکدیگرند

حاصل روز و شب است در بر هم ‌کاستن

نیست‌کف خاک ما قابل عرض غبار

پیشتر از ما نشست جرأت برخاستن

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش

دام تماشا مکن‌ کلفت پیراستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن

به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید

رسیدن از دل و در چشم آشنا ننشستن

من و تو زاهد ازین‌ کوچه هیچ صرفه نبردیم

ترا گداخت زمینگیری و مرا ننشستن

خدا به ‌مرکز تشویش راحتم بنشاند

که‌ گرد صبحم و نقشم نشسته با ننشستن

ز اختلاط بد و نیکم آستان ندامت

به خون نشاند ازین جرگه‌ام جدا ننشستن

مآل‌ کوشش یاران دربن بساط چه دارد

به باد رفتن و بر محمل رضا ننشستن

به پا رسید سر شمع و وانماند ز وحشت

نبرد سعی نشستن زگرد ما ننشستن

چو ناله‌ای‌ که سر از بندهای نی به در آورد

نشسته‌ایم به چندین مقام تا ننشستن

سراغ خواب فراغت نداد هیچکس اینجا

مگر به سایهٔ دیوار مدعا ننشستن

در ین بساط غرض چیست قدردانی غربت

چو حلقه بر در کس با قد دوتا ننشستن

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل

غبار گشتن و بر مسند هوا ننشستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن

زنده‌ام من‌ هم به آن ننگی ‌که نتوان زبستن

انفعالم می‌کشد از سخت جانیها مپرس

کاش باشد بی‌رخت چون مرگم آسان زیستن

موج‌گهر نیستم زندانی خویشم چرا

سر به جیبم خاک‌کرد این بامدادان زبستن

چشم زخم خودنمایی را نمی‌باشد علاج

ای شرر باید همان در سنگ پنهان زیستن

از وطن دوری و غربت هم ‌گوارای تو نیست

چند خواهی ‌این چنین‌ای خانه ویران زیستن

یک دودم‌کم نیست خجلت مایگیهای نفس

چون سحر زین بیش نتوان سست پیمان زیستن

هم چو شمع از عشرت این انجمن غافل مباش

گل به سر می‌خواهد آتش در گریبان زیستن

سرگذشت عالم آیینه از دیدار پرس

جلوه غافل نیست از اسباب حیران زبستن

کسوت مرگم نقاب غفلت دیدار نیست

در کفن دارد نگاه پیر کنعان زیستن

نعمت الوان دنیا نیست در خورد تمیز

بی‌خس جاوید باید جوع دندان زبستن

گر قناعت قطره آبی چون‌گهر سامان‌کند

می‌توان صد سال بی‌اندیشهٔ نان زیستن

خواجه‌کاری‌کن‌که درگیرد چراغ شهرتت

حیف دنیا دار و پنهانتر ز شیطان زیستن

سر به پای یکدگر چون سبحه باید بود و بس

اینقدر می‌خواهد آیین مسلمان زیستن

ما وطن آوارگان را غربتی در کار نیست

موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن

بزم امکانست بیدل غافل از مردن مباش

خضر اگر باشی در اینجا نیست امکان زیستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن

ای فراموشان به ذوق یاد باید زبستن

بلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفس

بر مراد خاطر صیاد باید زیستن

من نمی‌گویم به‌کلی ازتعلق‌ها برآ

اندکی زبن درد سر آزاد باید زیستن

خواه در دوزخ وطن ‌کن خواه با فردوس ساز

عافیت هر جا نباشد شاد باید زیستن

چون سپندم عمرها درکسوت افسردگی

بر امید یک تپش فریاد باید زیستن

نیست زین دشوارترجهدی‌که ما را با فنا

صلح کار عالم اضداد باید زیستن

زندگی برگردن افتاده‌ست یاران چاره چیست

چند روزی هر چه باداباد باید زیستن

موج‌گوهر در قناعتگاه قسمت خشک نیست

تردماغ شرم استعداد باید زیستن

هرسرمویت خم تسلیم چندین جانکنی است

با هزاران تیشه یک فرهاد باید زیستن

بیدل این هستی نمی‌سازد به تشویش نفس

شمع را تاکی به راه باد باید زیستن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

کس چو شمع من نبوده‌ست آشنای سوختن

گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن

عاشقان بالی به ذوق نیستی افشانده‌اند

کیست از پروانه پرسد ماجرای سوختن

دیر فرصت دود خاکستر ندارد آتشش

از شرر پرس ابتدا و انتهای سوختن

شمع آداب وفا عمریست روشن کرده‌ام

تا نفس دارم سرتسلیم و پای سوختن

زندگی چندان‌ گوارا نیست اما عمرهاست

با طبایع گرمیی دارد هوای سوختن

بی‌تو ما را چون چراغ‌ کشته هستی داغ‌ کرد

هرکجا رفتیم خالی بود جای سوختن

از وبال بی‌پریها چون غبار آسوده‌ایم

در پناه سایهٔ دست دعای سوختن

نعل در آتش نمی‌باشد سپند بزم ما

لیک اندک وجد می‌خواهد نوای سوختن

تا نفس باقیست اجزای نفس می‌پروریم

مشت خاشاکیم مصروف غذای سوختن

طول و عرض حرص کوته کن که خطها می‌کشد

از طناب برق معمار بنای سوختن

لالهٔ این گلستان چندان نشاط آماده نیست

کاسهٔ داغیست در دست گدای سوختن

کم عیارانیم دارالامتحان عشق کو

نیست هرکس قدردان کیمیای سوختن

خواه دور چرخ‌، خواهی شعلهٔ جواله گیر

روز و شب می‌گردد اینجا آسیای سوختن

صبح شد چون شمعم اکنون داغ نقد زندگی‌ست

هر قدر سر داشتم‌ کردم فدای سوختن

شمع دل گفتم درین محفل چرا آورده‌اند

داغ شد نومیدی و گفت از برای سوختن

بیدل امشب چون شرار کاغذ آتش زده

چیده‌ام گلها ز باغ دلگشای سوختن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن

آبله سا به پای عجز چشم نیاز دوختن

ضبط نفس زکف مده فرصت چاره نازک است

غنچه قبا به خاک داد در غم باز دوختن

عشق جنون ترانه است‌، ناله نفس بهانه است

بی لب بسته مشکل است پردهٔ راز دوختن

شهرت خودنمایی‌ات رونق شرم می‌برد

پرده‌دری و آنگهت جامهٔ ساز دوختن

در همه حال نیستی است چاره‌گر شکست دل

قابل زخم شیشه نیست غیر گداز دوختن

گرد تردد حدوث بخیه به روی ما فکند

خرقه درید پردهٔ شرم مجاز دوختن

گر مژه بسته‌ای ز خلق هر دو جهان شکار توست

قوت بال می‌دهد دیدهٔ باز دوختن

عمر به تاب وتب‌گذشت محرم عافیت نگشت

رشتهٔ سعی نارسا کرد دراز دوختن

عجز نفس حباب راکرد به خامشی‌گرو

رشته کجاست تا توان نغمهٔ ساز دوختن

بیدل از ین دو روز عمر ننگ بقای‌کس مباد

دل پی حرص باختن چشم به آز دوختن

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640795
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث