به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا کی غرور انجمن آرایی زبان

گردن مکش چو شمع به رعنایی زبان

خارج نوای ساز نفس چند زیستن

بر دل مبند تهمت رسوایی زبان

رمزی‌ که درس مکتب آرام خامشی‌ست

نشکافت جستجوی معمایی زبان

پرواز آرمیدگی از بال می‌برد

ازگفتگو مخواه شکیبایی زبان

خونین دلان به دیده ی تر گفتگو کنند

محتاج نیست شیشه به‌گویایی زبان

دندان شکست‌گوهرکارش درستی است

نرمی همان حصار توانایی زبان

در محفل شعور بلایی نیافتیم

جانکاهتر ز صحبت غوغایی زبان

ای سست حرف ضبط نفس‌کن‌که همچو شمع‌

می‌دارد ازگداز تو مینایی زبان

هست از حباب و موج دلیلی ‌که بحر هم

سر می‌دهد به باد سبکپایی زبان

اهل سخن غریب جهان حقیقتند

بایدگریست بر غم تنهایی زبان

هستیم بید‌ل از نسق دلفریب نظم

حیرت نگاه قافیه پیمایی زبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

ای التفات نام تو گیرایی زبان

ذکرت انیس خلوت تنهایی زبان

حیرت نوای زیر و بم ساز قدر تو

اخفایی خموشی و افشایی زبان

هرچند ما ومن به صد آهنگ‌گل‌کند

نبود خلل به معنی یکتایی زبان

تا بوی خیر و شر بری از گلشن خیال

برک‌گلی نرُست به رعنایی زبان

این چار سو که مرکز سودای ما وتوست

دارد دکانی از نفس آرایی زبان

خاموشی است مطرب ساز خروش ما

جزگوش نیست مایهٔ گویایی زبان

رمز چه مدعا که به افشا نمی‌کند

از یک ورق خیال معمایی زبان

عالم به حسن خلق توان‌کرد صید خویش

دام وکمند نیست به‌گیرایی زبان

موجی‌که باد شوخی‌اش آسود،‌گوهر است

دل طرح می‌کند انشایی زبان

بیدل به حرف و صوت حقیقت نمی‌خرند

هذیان نواست جرات سودایی زبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

گر چه جز ذکرت نمی‌گنجد حدیثی در زبان

چون نگینم جای نام توست خالی‌بر زبان

درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال

خار پا چون آتش اینجا می‌کشد از سر زبان

مزرع اهل سخن شایستهٔ آفات نیست

رشحهٔ معنی نبندد ننگ خشکی بر زبان

نغمهٔ من اضطراب ایجاد ساز عالمی‌ست

عمر‌ها شد چون سخن‌پر می‌زنم در پر زبان

بگذر از لاف سخن پروازها پیداست چیست

در قفس تاکی تپد ای بیخبر یک هر زبان

تا فنا صورت نبندد زندگی بی‌لاف نیست

شعله دزدیدن ندارد جز به خاکستر زبان

غیر خون آبی ندارد ساغر جانکاه ظلم

گر همه ازکام بیرون افکند خنجر زبان

تا به رنگ خانهٔ چشم ایمن از آفت شوی

به‌که باشد همچو مژگانت برون در زبان

لب گشودن داشت آغوش وداع عافیت

چون دهان پسته بستم راه جنبش بر زبان

عجرما بیدل‌به تقریری دگرمحتاج نیست

موج در عرض شکست خود بود یکسر زبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان

همچو عنقا آشیانی بسته‌ام در هر زبان

وصف آن خط شوخیی داردکه در اندیشه‌اش

می‌دواند ربشه‌ها موج رک گل بر زبان

به‌که عاشق حسرت دیدار در دل بشمرد

موج سیلاب است اگرجوشد ز چشم‌تر زبان

مطلب دیدار حیرانم چسان گردد ادا

خاص آن عالم تحیر، تاب این‌کشور زبان

اهل معنی یک قلم در ضبط اسرار خودند

موج ممکن نیست بیرون آرد ازگوهر زبان

بی‌خموشی‌کلبهٔ دل عافیت اسباب نیست

کاش ‌گردد شمع این‌ کاشانه را صرصر زبان

عافیت خواهی تبرا کن ز اظهارکمال

رو به ناخن می‌کند آیینهٔ جوهر زبان

راحت اهل سخن در بی‌سخن گردیدن‌ست

غیر خاموشی ندارد بالش و بستر زبان

بحر برخود می‌تپد از خود فروشیهای موج

عالمی بی‌طاقت است از مردمان تر زبان

رازکمظرفان نمی‌پوشد هجوم احتیاج

می‌کشد در تشنگیها از صدا ساغر زبان

شور دل چون غنچه از رنگم‌گریبان می‌درد

پاس خاموشی چسان دارم به یک دفتر زبان

هرکه دارد قوت روحانی ازکاهش تهی‌ست

بیدل از ضعف بدن‌کم می‌شود لاغر زبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

گشاد چشمی نشد نصیبم به سیر نیرنگ این دبستان

نگه به حیرت گداخت اما نکرد روشن سواد مژگان

نمی‌توان گشت شمع بزمت مگر به هستی زنیم آتش

چه طاقت آیینهٔ تو بودن ازین که داریم چشم حیران

خرد کمند هوس شکار است‌، ورنه در چشم شوق مجنون

بجز غبار خیال لیلی کجاست آهو درین بیابان

عدم به این بی‌نشانی رنگ گلشنی داشت‌ کز هوایش

چو بال طاووس هر چه دیدم ز بیضه‌اش داشت گل به دامان

خیال آشفتگی تحمل اگر شود صرف یک تأمل

دل غباری و صد چمن گل‌، نگاه موری و صد چراغان

به‌ کشت بیحاصلی‌ که خاکش نمی‌توان جز به باد دادن

هوس چه مقدارکرد خرمن تبسم‌کندم از لب نان

حصول ظرفت نه اوج عزت نه لاف فضل و نه عرض شوکت

گرفتم ای مور پر بر آری کجاست کیف کف سلیمان

رگ تخیل سوار گردن نم فشردن متاع دامن

چو ابر تا کی بلند رفتن عرق‌کن و این غبار بنشان

هوای لعلش‌ کراست بیدل‌ که با چنان قرب و همکناری

به بوسه‌گاه بیاض گردن زدور لب می‌گزد گریبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان

عالم غبار دامن نازیست پر فشان

مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست

از سوختن نرفت برون تاب ریسمان

بر ظلم چیده‌اند کجان دستگاه عمر

دارد ز تیر آمد و رفت نفس‌ کمان

بیمغز جز شکست ز دولت نمی‌کشد

ازسایهٔ هما چه برد بهره استخوان

دل محو غفلت و نفسی در میانه نیست

من مرده‌ام به‌خواب و زخود رفته‌کاروان

ضعفم رسانده است به‌ جایی‌ که چون صدا

آیینه هم نداد ز تمثال من نشان

هستی به غیرپردهٔ روی فنا نبود

روشن شد این متاع به برچیدن دکان

عاشق کجا و آرزوی خانمان کجا

پروانه درکمین فنا دارد آشیان

پرواز بندگی به خدایی نمی‌رسد

ای خاک‌، خاک باش‌، بلند است آسمان

نومیدم آنقدر که اگر بسملم کنند

رنگ شکسته می‌شود از خون من روان

آوارهٔ سراب شعوریم و چاره نیست

ای بیخودی قدم زن و ما را به ما رسان

از درد عشق شکوهٔ اهل هوس بجاست

بیدل ز شعله هیزم تر نیست بی‌فغان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:47 AM

 

سخت جانی هرکجا آید به عرض امتحان

مغز ما را چون صدف خواهد برآورد استخوان

تیره بختی دارد از اقبال رنگ ما نشان

می‌کند فانوس شب روشن چراغ‌ کهکشان

از خم مژگان برون تاز است پرواز نگاه

وحشت ما بال و پر کرده‌ست اندر آشیان

در بیابانی که می‌بالد رم دیوانه‌ام

می‌کنند از نقش پا مقراض وحشت آهوان

گر نشد دیوانهٔ من پا به دامان ادب

ناله را زنجیر می‌گردد رگ خواب گران

مگذر ای شوخ از طواف دیدهٔ حیران من

دارد این نقش قدم از طرز رفتاری نشان

رنگ می‌بازد سراپایم به یک پرواز دل

در نسیم بال بلبل دارد این گلشن خزان

تیشهٔ فرهاد من مضراب ساز درد کیست

کز رگ هر سنگ همچون تار می‌جوشد فغان

حرفی از چشم ترم گفتند در گوش محیط

موجش از گرداب ماند انگشت حیرت در دهان

حسرتم هر جانشان ناوک ناز تو کرد

ریخت مغز از استخوان ما چو آب از ناودان

قابل عرض سجودت کو به سامان جبهه‌ای

از عرق آبی مگر پاشم به خاک آستان

هر دو عالم در کمند سر به زانو بستن است

خانه دارد در بغل تا حلقه می‌باشد کمان

نیست بیدل گوشه گیریهای ما بی‌مصلحت

خلوتی می‌باید ارباب سخن را چون زبان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:40 AM

 

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان

ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان

ننگ آگاهی‌ست عرض‌کلفت از روشن‌دلان

آتش یاقوت را جز رگ نمی‌باشد دخان

چون سپندم محمل شوق آنقدر وامانده نیست

جاده می‌گردد به‌هر جا زین جرس بالد فغان

موج‌ گوهر نیست در جوی دم شمشیر او

از صفای آب می‌گردد پر ماهی عیان

وحشتی می‌باید اینجا خضر ره در کار نیست

رنگ از خود رفته جز رفتن ندارد همعنان

هر قدر از خود برآیی دستگاه عبرتی

منظر قدر تو دزدیده‌ست چندین نردبان

گوش کس قابل نوای درد نتوان یافتن

عندلیب ماکنون در بوی‌گل‌گیرد فغان

باکج آهنگان همان ساز کجی زببنده است

راستی اینجا نمی‌باشد به جز تیر و سنان

حرص تا چشمی دهد آب از حضور عافیت

در دم شمشیر می‌باشد رگ خواب‌گران

ای هماکام هوس از ما نخواهی یافتن

مغز داران حقیقت فارغند از استخوان

هرکجا پا می نهی ما عاجزان خاک رهیم

خاک را زیر قدم دیدن ندارد امتحان

عمرها شد بیدل از بیچارگی پر می‌زنم

چون نفس در دام یک عالم دل نامهربان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:40 AM

 

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان

دو نرگست قبله‌گاه مستی دو ابروبت سجده جای مستان

سخن ز لعل تو گوهر آرا نگه ز چشم تو باده پیما

صبا ز زلف تو رشته بر پا چمن ز روی تو گل به دامان

به غمزه سحری‌، به ناز جادو، به طره افسون‌، به قد قیامت

به خط بنفشه‌، به زلف سنبل‌، به چشم نرگس‌، به رخ‌ گلستان

چمن به عرض بهار نازت در آتش رنگ‌ گلفروشی

سحر زگل‌ کردن عرقها به عالم آب شبنمستان

ز رویت آیینه صفحهٔ‌گل زگیسویت شانه موج سنبل

ختن سوادی ز چین‌ کاکل فرنگ نقاش چین دامان

اگر برد از رم نگاهت سواد این دشت بوی‌گردی

هجوم‌ کیفیت تحیر به‌ چشم آهوکند چراغان

به وحشت آباد این بساطم‌کجاست عشرت‌کدام راحت

خیال محزون‌، امید مجنون‌، نگه پریشان‌، نفس پر افشان

به‌کشت بیحاصلی‌که خاکش نمی‌توان جز به باد دادن

هوس چه مقدار کرده خرمن تبسم‌گندم از لبی نان

حصول ظرفست اوج عزت‌، نه لاف فضل ونه عرض حکمت

گرفتم ای مور پر برآری کجاست‌ کیفیت سلیمان

رگ تخیل سوارگردن‌، نم فسردن متاع دامن

چو ابر تا کی بلند رفتن‌، عرق‌کن و این غبار بنشان

متاب روی وفا ز بیدل مشو ز مجنون خویش غافل

به دستگاه شهان چه نقصان ز پرسش حال بینوایان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان

زنجیری حیاست به موج‌گهر فغان

سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است

افعی گزیده می‌رمد از شکل ربسمان

در عالم خیال بهار تبسمت

گل را چو شبنم آب شود خنده در دهان

کلفت شکار غیرتم از آه بی‌اثر

بر دل رسد چو تیر خطا گردد از نشان

چون شمع بس که در تب عشقت گداختم

محمل کشید بر سر تبخالم استخوان

نی آب خضر دارم و نی چشمهٔ حیات

عمریست می‌خورم دم شمشیر خونفشان

در راه انتظار کسی خاک گشته‌ام

مشت غبار من به سلام چمن رسان

چون صبح رنگ آیینهٔ هیچکس نی‌ام

گردون مرا به بی‌نفسی‌ کرد امتحان

از گفت‌وگو تلاش ستم پیشه روشن‌ست

گاه خرام تیر نفس می‌زند کمان

تنها نه آسمان سر تسلیم جستجوست

افکنده است خاک هم از بیخودی عنان

بنیاد دهر آینه دار ثبات نیست

یکسر غبار گردش رنگست آسمان

بیرنگ اعتبار وجود و عدم تویی

منزل کجاست گر نبود جاده در میان

بگذار سربلندی اقبال این بساط

تا آبرو چو شمع نریزی به ناودان

هر چند دستگاه بود بیش حرص بیش

از موج بحر تشنه لبی می‌کشد زبان

بیدل ز بحر منت ساحل‌ که می‌کشد

بر حیرت است زورق ما بیخودان روان

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640796
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث