به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون ‌کاغذ آتش‌زده مهمان بقاییم

طاووس پر افشان چمنزار فناییم

هر چند به سامان اثر بی‌سر و پاییم

چون سبحه همان سر به کف دست دعاییم

شوخی سر و برگ چمن آرایی ما نیست

یکسر چو عرق جوهر ایجاد حیاییم

واماندهٔ عجزیم سر و برگ طلب‌ کو

چون آبلهٔ پا همه تن آبله پاییم

کم نیست اگر گوش دلیل خبر ماست

از دیدن ما چشم ببندید صداییم

آیینهٔ تحقیق مقابل نپسندد

تا محرم آغوش خودیم از تو جداییم

بی سعی جنون راه به مقصد نتوان برد

بگذار که یک آبله از پوست برآییم

کو ساز نگاهی ‌که به یک سیر گریبان

دلدار نقابی که ندارد نگشاییم

فرداست ‌که یکتایی ما نیز خیال است

امروزکه در سجده دوتاییم‌، دوتاییم

آیینهٔ اسرار غنا پردهٔ خاکست

تا سرمه نگشتن همه آوازگداییم

پیش که درّد هوش گریبان تحیر

دل منتظر فرصت و فرصت همه ماییم

در دشت توهم جهتی نیست معین

ما را چه ضرور است بدانیم‌کجاییم

بر طبع شرر خفّت فرصت نتوان بست

در طینت ما سوخت دماغی‌که بناییم

بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن

عمریست تهی کاسه‌تر از دست دعاییم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم

در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم

زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم

چون‌گرد صبح‌ عمریست هیچیم و خود نماییم

ما را چو شمع ازین بزم بیخود گذشتنی هست

گردون چه برفرازبم سر نیستیم پاییم

تا چند دانهٔ ما نازد به سخت جانی

در یک دو روز دیگر بیرون آسیاییم

آیینهٔ سعادت اقبال بی‌نشانی است

گر استخوان شود خاک بر فرق خود نماییم

آیینه مشربی‌ها بیگانهٔ وفا نیست

جایش به‌دیده گرم‌است با هرکه آشناییم

عجز طلب در این دشت با ما چو اشک چشم است

هر چند ره به پهلوست محتاج صد عصاییم

شبنم چه جام گیرد از نشئهٔ تعین

در باده آب دائم‌، پیمانهٔ حیاییم

محتاج زندگی را عزت چه احتمالست

لبریز نقد لذت چون کیسهٔ گداییم

تا کی ‌کشد تعین ادبار نسبت ما

ننگی چو بار مردن درگردن بقاییم

ظاهر خروش سازش باطن جهان نازش

ای محرمان بفهمید ما زین میان‌ کجاییم

شخص هوا مثالیم خمیازهٔ خیالیم

گر صد فلک ببالیم صفر عدم فزاییم

رنگ حناست هستی فرصت ‌کمین تغییر

روز سیاه خود را تا کی شفق نماییم‌

گوش مروتی‌ کو کز ما نظر نپوشد

دست غریق یعنی فریاد بی‌صداییم

بر هر چه دیده واکرد آغوش الفت ما

مژگان به خم زد و گفت خوش باش پشت پاییم

دوزخ‌ کجاست بیدل جز انفعال غفلت

آتش حریف ما نیست زبن آب اگر برآییم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

عمری‌ست به‌صحرای طلب عجز دراییم

چون اشک روانیم و همان آبله پاییم

از حیرت قانون نفس هیچ مپرسید

در رشتهٔ سازی که نداریم صداییم

تحقیق در آیینهٔ ما شبهه فروش‌ست

از بسکه سرابیم چنین دور نماییم

چون نخل علاج هوس ما نتوان‌ کرد

چندانکه رود پای به‌ گل سر به هواییم

بی ساز دویی جلوهٔ تحقیق نهان بود

امروز در آیینه نمودند که ماییم

از خویش برون نیست چو گردون سفر ما

سرگشتهٔ شوقیم مپرسید کجاییم

وسعتکدهٔ عالم حیرت اگر این است

از خانهٔ آیینه محال است بر آییم

شور دو جهان آینه دار نفس ماست

نی فتنه نه توفان نه قیامت‌، چه بلاییم

پرواز سعادت چقدر سر خوش نازست

عالم قفس ظلمت و ما بال هماییم

دریا نتوان در گره قطره نمودن

ای ساده دلان ما هم از این آینه‌هاییم

بیدل به نشانی ز یقین راه نبردیم

شرمنده‌تر از کجروی تیر خطاییم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

بیگانه وضعیم یا آشناییم

ما نیستیم اوست او نیست ماییم

پنهانتر از بو در ساز رنگیم

عریانتر از رنگ زیر قباییم

پیدا نگشتیم خود را چه پوشیم

پنهان نبودیم تا وا نماییم

پیش که نالیم داد از که خواهیم

عمریست با خوبش از خود جداییم

هر سو گذشتیم پیدا نگشتیم

رفتار عمریم بی‌نفش پاییم

این ‌کعبه و دیر تا حشر باقیست

ما یک دو دم بیش دیگر کجاییم

تنگی فشرده‌ست صحرای امکان

راهی نداربم دل می‌گشاییم

نفی دویی بود علم تعین

تا خاک ‌گشتیم ‌گفتیم لاییم

فکر دویی چیست ما و تویی ‌کیست

آیینه‌ای نیست ما خود نماییم

سیر دو عالم کردیم لیکن

جایی نرفتیم‌ کز خود برآییم

گر بحر جوشید، ور قطره بالید

ما را نفهمید جز ما که ماییم

اظهار هر چند غیر از عرق نیست

در پیش بیدل آب بقاییم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم

آن را که به جز من نیست من اوست نمی‌گویم

اسرار کماهی را تأویل نمی‌باشد

سر را سر و پا را پا، زانوست نمی‌گویم

ظرفست به هر صورت آیینهٔ استعداد

درکوزه اگر آبست در جوست نمی‌گویم

معنی نظران دورند از وهم غلط فهمی

نارنج ذقن سیب است لیموست نمی‌گویم

عیب و هنر این بزم افشاگر اسرار است

هر چندگل چشم است بی‌بوست نمی‌گویم

من در به ‌در انصاف از فعل خود آگاهم

گر غیر بدم ‌گوید بدگوست نمی‌گویم

گر صفحهٔ آفاقست یا آینهٔ فلاک

تا پشت و رخی دارد یکروست نمی گویم

جاه و حشم دنیا ننگ است ز سر تا پا

چینی چو سر فغفور بیموست نمی‌گویم

لبریز فنا باید تا دل همه را شاید

ناگشته تهی از خود مملوست نمی‌گویم

گر شبههٔ تحقیقم زین دشت سیاهی‌کرد

لیلی به نظر دارم آهوست نمی‌گویم

آیین محبت نیست سودای دویی پختن

من بیدل خود را هم جز دوست نمی‌گویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم

دامن اگر شد بلند گریه به چیدن دهیم

درد سر ما و من سخت مکرر شده‌ست

حرف فراموشیی یاد شنیدن دهیم

عبرت این انجمن خورد سراپای ما

شمع صفت تا کجا لب به ‌گزیدن دهیم

غفلت سرشار خلق نیست‌کفیل شعور

چشمی اگر واشود مژدهٔ دیدن دهیم

عبرت پیری شکست شیشهٔ‌گردن‌کشی

حوصله را بعد ازین جام خمیدن دهیم

هیچکس از باغ دهر صرفه‌بر جهد نیست

بی‌ثمری را مگر حکم رسیدن دهیم

ربشه ما می‌دود هرزه به باغ خیال

آبله‌کو تا دمی‌ گل به دمیدن دهیم

مزرع بیحاصلان وقف حیا پروریست

دانه‌ کجا تا به حرص رخصت چیدن دهیم

مایه همین عبرتست درگره اشک وآه

آنچه ز ما وا کند مزد کشیدن دهیم

بسمل این مشهدیم فرصت دیگر کجاست

یک دو نفس مهلت است داد تپیدن دهیم

زحمت مژگان‌کشد اشک جهان تاز چند

کاش به پایی رسد سر به دویدن دهیم

شور طلب همچو شمع قطع نگردد ز ما

پاکند ایجاد اگر سر به بریدن دهیم

سیر خودش باعثی است ‌کاش به دل رو کند

حسن تغافل اداست آینه دیدن دهیم

گر همه تن لب شوبم جرأت‌ گفتار کو

قاصد ما بیدل است خط به دریدن دهیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم

در چشمه‌سارتحقیق آبی‌که نیست ماییم

هر چند در نظرها داریم ناز گوهر

یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم

بر موج و قطره جز نام فرقی نمی‌توان بست

ای غافلان دویی چیست ما هم همین شماییم

فطرت ز شرم اظهار پیشانی‌ام به نم داد

ما غرق صد خیالات زان یک عرق حیاییم

رمز عیان نهان ماند از بی‌تمیزی ما

گردون گره ندارد ما چشم اگر گشاییم

راهی به سعی تمثال وا شد ولی چه حاصل

آیینه نردبان نیست تا ما ز خود برآییم

بنیاد عهد هستی زبن بیشترچه باید

در خورد یک تامل خشت در وفاییم

از بیکسی نشستیم پامال سایهٔ خوبش

غمخوار ما دگرکیست بی‌بال و پر هماییم

بی نسبتی ازبن بزم بیرون نشاند ما را

بر گوشها گرانیم از بسکه تر صداییم

ترک ادب در این باغ چون ابر بی‌حیایی‌ست

پرواز می‌شود آب گر بال می‌گشاییم

ای بلبلان دمی چند مفت است شغل اوهام

در بیضه پرفشانی‌ست از آشیان جداییم

رنگ نبسته بر ما بیدادکرد ورنه

دست‌که را نگاریم‌، پای که را حناییم

گر رنگ‌ گل پرستیم یا جام می به دستیم

اینها جنون عشق است ما بلکه آشناییم

با دل اگر بجوشیم بیدل کجا خروشیم

دود همین سپندیم بانگ همین دراییم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم

سراغ خود ز نقش بوریای خویش می‌جویم

هدایت آرزویم می‌کشم دستی به هر گنجی

درین ویرانه چون اعما عصای خویش می‌جویم

جنون می‌آورد زین کاروان دنباله فهمیدن

جز آتش نیست‌ گردی ‌کز قفای خویش می‌جویم

ز بس حسرت‌کمین جنس مطلبهای نایابم

ز هرکس هر چه‌گم شد من برای خویش می‌جویم

جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی

دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش می‌جویم

خیالی‌ کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش

سراغ هر چه خواهم ز‌یر پای خویش می‌جویم

محیط از وضع موج آغوش پروازی نمی‌خواهد

من این بیگانگی از آشنای خویش می‌جویم

چه مقدار از دماغ نارسایی ناز می‌بالد

که آن‌گل پیرهن را در قبای خویش می‌جویم

به خاکستر نفس دزدیده‌ام چون شعله معذورم

بقایی‌ کرده‌ام گم در فنای خویش می‌جویم

نیستانی به ذوق ناله انشا کرده‌ام بیدل

ز چندین آستین دست دعای خویش می‌جویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

شررواری ز فرصت رو نمای خویش می‌جویم

نگاه واپسینم خونبهای خویش می‌جویم

به غیر از خانمان‌سوزی مقامی نیست عاشق را

چو آتش ‌گوشهٔ داغی برای خویش می‌جویم

خرابیهای دل بی‌دام امیدی نمی‌باشد

شکست طرهٔ او از بنای خویش می‌جویم

چو شمع‌ کشته سامان تلاشم‌ کم نمی‌گردد

سرگم کرده اکنون زیر پای خویش می‌جویم

توان در صافی آیینه عرض نقشها دیدن

جهانی از دل بی‌مدعای خویش می‌جویم

به گردون گر رسم زان آستان سر برنمی‌دارم

به هرجایم همان خود را به جای خویش می‌جویم

بهارستان بیرنگ محبت رنگها دارد

به داغت بسکه ممنونم رضای خویش می‌جویم

ضعیفی تاکجاها بست خم بر دوش عریانی

که من از اطلس‌ گردون ردای خویش می‌جویم

طلب عجز و تمنا یاس و من از ساده‌لوحیها

ز دامان تو دست نارسای خویش می‌جویم

از افسون جرسها محملی پیدا نشد بیدل

کنون آواز پایش در صدای خویش می‌جویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم

اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم

هوای ناوکی دارم ‌که هر جاگل‌ کند یادش

ببالد استخوان مانند شاخ گل به پهلویم

به مضراب خیالی می‌کند توفان خروش من

زبان رشتهٔ سازم نمی‌دانم چه می‌گویم

به گردون گر رسم از سجدهٔ شوقت نی‌ام غافل

چو ماه نو جبینی خفته در محراب ابرویم

دوتا شد پیکر و آهی نبالید از مزاج من

نوا در سرمه خوابانیده‌تر از چنگ گیسویم

نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نومیدی

غباری از تپش واماندهٔ جولان آهویم

تحیر خون شد از نیرنگ سحرآمیزی الفت

که من تمثال خود می‌بینم و آیینهٔ اویم

به تکلیف بهارم می‌دهی زحمت نمی‌دانی

به جای گل دل خون‌گشته‌ای دارم که می‌بویم

تمیز رنگ حالم دقت بسیار می‌خواهد

که من از ناتوانی در نظرها رستن مویم

چو شمعم گر به این رنگست شرم‌ساز پیمایی

عرق گل می‌کنم چندان که رنگ خویش می‌شویم

چو آن مویی که آرد در تصور کلک نقاشش

هنوز از ناتوانیها به پهلو نیست پهلویم

به ضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من

نسیم کویش از خود رفتنی می‌آورد سویم

چنان محو تماشای گریبان خودم بیدل

که پندارم خیال او سری دارد به زانویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4639066
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث