به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یکدم آسایش به صد ابرام پیدا کرده‌ایم

سعی‌ها شد خاک تا آرام پیدا کرده‌ایم

تیره بختی نیز مفت دستگاه عجز ماست

روز اگر گم‌ گشت باری شام پیدا کرده‌ایم

مقصد عشاق رسوایی‌ست ما هم چون سحر

یک گریبان جامهٔ احرام پیدا کرده‌ایم

شهره واماندگی‌هاییم چون نقش نگین

پای تا بر سنگ آمد نام پیدا کرده‌ایم

قطرهٔ اشکیم ما را جهد کو جولان‌ کدام

از چکیدن تهمت یک گام پیدا کرده‌ایم

ای‌ شرر زین بیش برآیینهٔ‌ فطرت مناز

ما هم از آغاز خویش انجام پیدا کرده‌ایم

چشم حیران درکفیم از نشئهٔ دیدار و بس

بیخودی وقف تماشا جام پیدا کرده‌ایم

عمرها شد با خیال جلوهٔ او توأم است

بی نگه چشمی که چون بادام پیدا کرده‌ایم

خامشی‌ خلوتگهٔ وصلست و ما نامحرمان

از لب غفلت نوا پیغام پیدا کرده‌ایم

عمر زندانخانهٔ چندین تعلق بوده است

در غبار خود سراغ دام پیدا کرده‌ایم

خاک ما امروزگرم آهنگ پرواز فناست

ای هوس کسب هواها بام پیدا کرده‌ایم

عالم موهومه‌ای اسباب صورت بسته است

آنچه بیدل از خیال خام پیدا کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

چون غنچه در خیال تو هرگاه رفته‌ایم

محمل به دوش بیخودی آه رفته‌ایم

پاس قدم به دشت جنون حق سعی ماست

عمری به دوش آبله‌ها راه رفته‌ایم

راه سفر اگر همه ابروست تا جبین

از ضعف چون هلال به یک ماه رفته‌ایم

از ساز منزل و سفر عاجزان مپرس

چون داغ آرمیده و چون آه رفته‌ایم

محمل طراز کشمکش دهر عبرتیست

ماییم خواه آمده و خواه رفته‌ایم

امروز سود ما غم فردای زندگی است

اندیشه‌ای که در چه زیانگاه رفته‌ایم

عجز و غرور هر دو جنون‌تاز وحشتند

زین باغ اگر گلیم و اگر کاه رفته‌ایم

لاف صفا ز طبع هوس موج می‌زند

ای هوش غفلتی ‌که پر آگاه رفته‌ایم

فرصت ز رنگ ماست پرافشان نیستی

غافل ز ما مباش که ناگاه رفته‌ایم

عنقا نشان شهرت گمنامی خودیم

کو بازگشتنی که به افواه رفته‌ایم

بانگ دراست قافلهٔ بیقرار ما

یک‌ گام ناگشوده به صد راه رفته‌ایم

بیدل به بند نی‌ گرهی نیست ناله را

آزاده‌ایم اگر همه در چاه رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفته‌ایم

سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفته‌ایم

دیده‌ها تا دل همه خمیازهٔ ما می‌کشند

جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم

کس ز افسون تعین داغ محرومی مباد

چون‌ گهر عمریست در دربا ز دریا رفته‌ایم

فکر خود ما را چو شمع‌ آخر به طوف خاک برد

یکسر از راه‌ گریبان در ته پا رفته‌ایم

رهرو عجزیم ما را جرات رفتار کو

چند روزی شد چو عنقا برزبانها رفته‌ایم

سایه را در هیچ‌ صورت نسبت خورشید نیست

تا تو ما را در خیال آورده‌ای ما رفته‌ایم

بر زمین چندان‌که می‌جوییم‌ گرد ما گم است

کاش گردد چون سحر روشن‌ که بالا رفته‌ایم

چون امل ما را در این محفل نخواهی یافتن

جمله امروزیم لیک آن سوی فردا رفته‌ایم

الفت هر چیز وقف ساز استعداد اوست

تا مروت در خیال آمد ز دنیا رفته‌ایم

کلک معنی در سواد مدعا بی‌لغزش است

گر به صورت چون خط ترسا چلیپا رفته‌ایم

ساز هستی‌گر به این رنگ احتیاج آماده است

ما و آب رو ازین غمخانه یکجا رفته‌ایم

از نفس کم نیست ‌گر پیغام ‌گردی می‌رسد

ورنه ما زین دشت پیش از آمدنها رفته‌ایم

بیدل از تحقیق هستی و عدم دل جمع‌دار

کس چه داند آمدیم از بیخودی یا رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

گر در هوای او قدمی پیش رفته‌ایم

مانند شبنم از گره خویش رفته‌ایم

قید جهات مانع پرواز رنگ نیست

از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته‌ایم

آنجاکه نقش جبههٔ تسلیم جاده است

آسوده‌ایم اگر همه در نیش رفته‌ایم

تا لب‌گشوده‌ایم به دریوزهٔ امید

چون آبرو ز کیسهٔ درویش رفته‌ایم

زاهد فسون زهد رها کن‌ که عمرهاست

ما هم چو شانه از ته این ریش رفته‌ایم

دنیا و صد معامله عقبا و صد خیال

ما بیخودان به چنگ چه تشویش رفته‌ایم

غواص درد را به محیط‌گهر چه‌کار

اخگر صفت فرو به دل ریش رفته‌ایم

در آفتاب سایه سراغ چه می‌کند

از خویش تا تو آمده‌ای پیش رفته‌ایم

با هیچ ذره راست نیاید حساب ما

از بس که در شمار کم و بیش رفته ایم

بیدل نشاط دهر مآلش ندامت‌ست

چون‌گل ازبن چمن همه تن ریش رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

چون سبحه یک دو روز که با هم نشسته‌ایم

از یکدگر گسسته فراهم نشسته‌ایم

باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع

اما در انتظار فنا هم نشسته‌ایم

هر چند طور عجز به غیر از صواب نیست

زحمت‌کشی خیال خطا هم نشسته‌ایم

دود سپند مجلس تصویر حیرت است

هر چند گل کنیم صدا هم نشسته‌ایم

غافل نه‌ایم از غم درماندگان خاک

چندی چو آبله ته پا هم نشسته‌ایم

نا قدردان راحت عریان تنی مباش

گاهی برون بند قبا هم نشسته‌ایم

خواب غرور مخمل و دیبا ز ما مخواه

بر فرش بوریای گدا هم نشسته‌ایم

دارد دماغ تخت سلیمان غبار ما

بی پا و سر به روی هوا هم نشسته‌ایم

دود چراغ محفل امکان بهانه‌جوست

در راه باد ما و شما هم نشسته‌ایم

آسایشی به ترک مطالب نمی‌رسد

در سایه‌های دست دعا هم نشسته‌ایم

گر التفات نقش قدم شیوهٔ حیاست

بر خاک آستان تو ما هم نشسته‌ایم

بیدل به رنگ توأم بادام ما و تو

هر چند یک دلیم جدا هم نشسته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

بر سینه داغهای تمنا نوشته‌ایم

یک لاله‌زار نسخهٔ سودا نوشته‌ایم

هر جا درین بساط خس ما به پرده‌ایست

مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته‌ایم

منشور باج اگر به سر گل نهاده‌اند

ما هم برات آبله برپا نوشته‌ایم

خواهد به نام جلوهٔ او واشکافتن

از چشم بسته طرفه معما نوشته‌ایم

حاجت به نامه نیست ‌که در سطرهای آه

اسرار پرفشانی دل وا نوشته‌ایم

بر نسخهٔ بهار خط نسخ می‌کشد

رنگ شکسته‌ای که به سیما نوشته‌ایم

پهلوی لاغریست‌ که هم نقش بوریاست

سطری که بر جریدهٔ دنیا نوشته‌ایم

دیگر ز نقش نامهٔ اعمال ما مپرس

نظاره‌ای به لوح تماشا نوشته‌ایم

از گرد ما همان خط زنهار خواندنی است

تا آسمان چو صبح الفها نوشته‌ایم

از صفحه‌ کلک وحشت ما پیش رفته است

امروز هم ز نسخهٔ فردا نوشته‌ایم

مشق خیال ما به تمامی نمی‌رسد

ای بیخودان همه‌، ورقی نانوشته‌ایم

جز امتحان فطرت یاران مراد نیست

بی‌پرده معنیی که به ایما نوشته‌ایم

در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است

خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشته‌ایم

بیدل مآل سرکشی اعتبارها

پیش از فنا به نقش‌کف پانوشته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم

گردانده‌ایم رنگ و چلیپا نوشته‌ایم

در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است

کاین جاده‌ها به صفحهٔ صحرا نوشته‌ایم

هر جا خطی ز نسخهٔ امکان دمیده است

عبرت غبار دیدهٔ بینا نوشته‌ایم

از زخم حسرتی‌که لب جام می‌کشد

خون بر بیاض گردن مینا نوشته‌ایم

رمز ازل‌ که صد عدم آن سوی فطرت است

پنهان نخوانده اینهمه پیدا نوشته‌ایم

معنی سواد نسخهٔ اشک چکیده‌ کیست

غمنامه‌ها به خون تمنا نوشته‌ایم

زبن آبرو که پیکر ما خاک راه اوست

خط غبار خود به ثریا نوشته‌ایم

از نقش ما حقیقت آفاق خواندنی‌ست

چون موج کارنامهٔ دریا نوشته‌ایم

قاصد چو رنگ باز نگردید سوی ما

معلوم شد که نامه به عنقا نوشته‌ایم

در مکتب نیاز چه حرف و کدام سطر

چون خامه سجده‌ای‌ست‌ که صد جا نوشته‌ایم

دستی اگر بلند کند نامه‌بر بس است

تا روشنت شود که دعاها نوشته‌ایم

اسرار خط جام که پرگار بیخودی‌ست

بیدل به‌کلک موجهٔ صهبا نوشته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

با عشق نه نامیست نه ننگم‌ که برآیم

از خانه دگر با که بجنگم‌که بر آیم

در عرصهٔ توفیق چو تیغ‌ کف نامرد

نگرفت ‌نیام آن همه تنگم‌ که برآیم

رسوایی موهوم‌ گریبان در ننگست

زین بحر نه ماهی نه نهنگم‌ که برآیم

خلقی به عدم آینه‌پرداز خیال است

من زان گل نشکفته چه رنگم‌ که برآیم

بی‌همتی از تهمت پستی نتوان رست

زلف تو دهد دست به چنگم‌ که برآیم

مردان ز غم سختی ایام گذشتند

من نیز بر این‌ کوه پلنگم‌ که بر آیم

یکبار ز دل چون نفسم نیست‌ گذشتن

تا چند خورم خون و بلنگم‌ که برآیم

در قید جسد خون شدم از پیروی عقل

نامرد نیاموخت شلنگم‌ که بر آیم

پرواز دگر زین قفسم نیست میسر

راهی بگشاید پر رنگم‌ که بر آیم

کم همتی فرصت ازین عرصهٔ دلگیر

چندان نپسندید درنگم‌ که بر آیم

در آینه خون می‌خورم از لنگر تمثال

ترسم زند این خانه به سنگم‌ که برآیم

از کلفت اسباب رهایی چه خیالست

بیدل به فشار دل تنگم‌ که بر آیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم

جسته‌ایم از قفس خویش و گرفتار توایم

خاک ما جوهر هر ذره‌اش آیینه‌گر است

در عدم نیز همان تشنهٔ دیدار توایم

مرکز دیده و دل غیر تمنای تو نیست

از نگه تا به نفس یک خط پرگار توایم

اشک و آه است سواد خط پیشانی شمع

همه وا سوختهٔ سبحه و زنار توایم

پیش ازین ساغر الفت چه اثر پیماید

می‌رویم از خود و در حیرت رفتار توایم

دامن عفو حمایتکدهٔ غفلت ماست

خواب راحت نفس سایهٔ دیوار توایم

جنس موهوم هوس شیفتهٔ ارزش نیست

قیمت ما همه این بس‌ که به بازار توایم

مست‌ کیفیت نازیم چه هستی چه عدم

هر کجاییم همان ساغر سرشار توایم

خرده بر بیش و کم ذره نگیرد خورشید

ای تو در کار همه ما همه بیکار توایم

ناله سامان جبین سایی اشک است اینجا

بیدل عجز نوای ادب اظهار توایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

منزل همه چون آبله فرسود به پایم

مهمان بساط طربم لیک چه حاصل

چون شمع همان پهلوی خویشست غذایم

در پردهٔ هستی نفسی بیش نداریم

تا چند ببالد قفس اندود نوایم

پیداست ز پرواز غباری چه گشاید

ای ‌کاش خم سجده خورد دست دعایم

جیب نفسی می‌درم و می‌روم از خویش

کس نیست بفهمد که چه رنگیست قبایم

کونین غباریست‌ کز آیینهٔ من ریخت

کو عالم دیگر اگر از خویش برآیم

از صنعت مشاطگی یأس مپرسید

کز خون مراد دو جهان بست حنایم

گیرایی من حیرت و رفتار تپیدن

از جهد مپرس آینه دست مژه پایم

قانون ندامتکدهٔ محفل عجزیم

آهسته‌تر از سودن دست است صدایم

تحقیق ز موهومی سازم چه نماید

تمثالم و وانیست به هیچ آینه جایم

حسرت چه فسون خواند که از روز وداعت

بر هر چه نظر می‌فکنم رو به قفایم

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640244
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث