به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

منزل همه چون آبله فرسود به پایم

مهمان بساط طربم لیک چه حاصل

چون شمع همان پهلوی خویشست غذایم

در پردهٔ هستی نفسی بیش نداریم

تا چند ببالد قفس اندود نوایم

پیداست ز پرواز غباری چه گشاید

ای ‌کاش خم سجده خورد دست دعایم

جیب نفسی می‌درم و می‌روم از خویش

کس نیست بفهمد که چه رنگیست قبایم

کونین غباریست‌ کز آیینهٔ من ریخت

کو عالم دیگر اگر از خویش برآیم

از صنعت مشاطگی یأس مپرسید

کز خون مراد دو جهان بست حنایم

گیرایی من حیرت و رفتار تپیدن

از جهد مپرس آینه دست مژه پایم

قانون ندامتکدهٔ محفل عجزیم

آهسته‌تر از سودن دست است صدایم

تحقیق ز موهومی سازم چه نماید

تمثالم و وانیست به هیچ آینه جایم

حسرت چه فسون خواند که از روز وداعت

بر هر چه نظر می‌فکنم رو به قفایم

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نه وحدت سرایم نه‌کثرت نوایم

فنایم‌، فنایم‌، فنایم‌، فنایم

نه پایی که گردون فرازد خرامم

نه دستی که بندد تعین حنایم

اگر آسمانم عروجی ندارم

اگر آفتابم همان بی‌ضیایم

نه شخصم معین نه عکسم مقابل

خیال آفرین حیرت خود نمایم

ز صفر است در دست تحقیق جامم

حساب جنون بر خرد می‌فزایم

سلامت‌ که می‌جوید از دانهٔ من

هوس کوب دندان هفت آسیایم

درتن چارسو‌بم چه سودا چه سودی

چو صبح از نفس مایگان هوایم

چه مقدار وحشت‌کمین است فرصت

که با هر نفس باید از خود برآیم

شعور است آثار موجود بودن

من بیخبر هر کجایم‌، کجایم

لباس تعلق خیالست بیدل

گره نیست جز من به بند قبایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نه خط شناس امیدم نه درس محرم بیم

به ‌حیرتم‌ که محبت چه می‌کند تعلیم

بیاکه منتظرانت چو دیدهٔ یعقوب

فضای کلبهٔ احزان گرفته‌اند نسیم

ز نسبت دهنت بسکه لذت اندود است

بهم دو بوسه زند لب دم تکلم میم

بغیر سجده ز سیمای عجز ما مطلب

جبین سایه و آیینه داری تسلیم

چه شد زبان تمنا خموش آهنگست

نگاه نامهٔ سایل بس است سوی‌کریم

به یاس گرد هوسهایم از نظر برخاست

نفس‌گداخته را رنگ می‌کند تعظیم

به رنگ پسته لب از جوش خون ندوخته‌ام

حذر که صورت منقار من دلی‌ست دو نیم

فتادگی همه جا خضر مقصد ضعفاست

عصای جاده همان می‌کشد خط تسلیم

عبث متاز که خونت به‌ خاک می‌ریزد

سرشک را قدم جرات خودست غنیم

پی حقیقت نیک و بد گذشته مگیر

خطوط وهم مپیما که‌ کهنه شد تقویم

ز شور وحدت و کثرت به درد سر نروی

حدیث ذره و خورشید مبحثی است قدیم

مرو به صومعه کانجا نمی‌توان دیدن

به وهم خلد، جهانی گرفته کنج جحیم

در آن بساط که کهسار ناله پرداز است

غبار ماست هوس مردهٔ امید نسیم

غبار شمع به تاراج رنگ باخته رفت

متاع عاریت ما به هیچ شد تقسیم

درون پردهٔ هستی تردد انفاس

اشاره‌ای‌ست که اینجا مسافر است مقیم

دل گداخته مضمون گوهر دگر است

محیط آب شد اما نبست اشک یتیم

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل

مگر به ‌گریه برآید سیاهی‌ات ز گلیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به سودن مژه فرسوده شد سراپایم

در این محیط مقیم تغافلم چو حباب

غبار چشم گشودن تهی کند جایم

حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد

صدا شکست نفس در شکست مینایم

شرار مرده‌ام از حشر من مگوی و مپرس

چنان گذشته‌ام از خود که نیست فردایم

سحر طرازی گلزار حیرتست امروز

شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم

خیال هستی موهوم سرخوشم دارد

وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم

چو عمر رفته ندارم امید برگشتن

غنیمت است ‌که‌ گاهی به یاد می‌آیم

کسی خیال چه هستی‌کند ز وضع حباب

شکافته است به نام عدم معمایم

هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگی‌ست

اگر غلط نکنم آشیان عنقایم

غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست

چو انفعال عرق کرده است پیدایم

طواف دشت جنون ذوق سجده‌ای دارد

که جای آبله دل می‌کشد سر از پایم

نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل

نشانده است جنون در دل سویدایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

از عالم عنقا چه خیالست برآیم

آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند

در چشم خیالست به چشم همه جایم

سعی طلبم بیش شد از هر چه نه بنشست

زین بعد مگر شوق برد رو به قفایم

در دامن دشتی‌ که نه راه است نه منزل

عمریست‌ که محمل‌کش آواز درایم

جوشیده‌ام از انجمن عبرت معشوق

مشکل‌ که در آیینهٔ ‌کس جلوه نمایم

ذرات جهان چشمک اسرار وصال است

آغوش من اینست‌ که چشمی بگشایم

سازم ادب آهنگ خیال نگه‌ کیست

در انجمن سرمه نشسته‌ست صدایم

با موج‌ گهر باخته‌ام دست و گریبان

از دامن خود نیست برون لغزش پایم

بی‌پردگی معنی از آیینهٔ لفظ است

فریاد که در ساز نگنجید نوایم

امید اجابت چقدر منفعلم‌ کرد

امشب عرق آینهٔ دست دعایم

تا غرهٔ افسون سعادت نتوان زیست

بر سایهٔ خود بال فشانده است همایم

ساقی قدحی چند مشو مانع تکلیف

شاید روم از یاد خود و باز نیایم

بیدل مکن آرام تمنا که در ایجاد

بر باد نهادند چو پرواز بنایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

سر خوش آن نرگس مستانه‌ایم

ما گدایان در میخانه‌ایم

قید دل ما را امل فرسود کرد

در کمند ریشهٔ این دانه‌ایم

شغل سر چنگ حوادث مفت ماست

زلف بیداد آشنای شانه‌ایم

چون سحر جیبی‌ که ما وا کرده‌ایم

خندهٔ بی‌مطلب دیوانه‌ایم

بی‌ چراغ از ما که می‌یابد سراغ

خانهٔ گم کردهٔ پروانه‌ایم

اسم ما تهمت‌کش وصف است و بس

گر پر و خالی همین پیمانه‌ایم

بت ‌پرستی باعث ایجاد ماست

برهمن زادان این بتخانه‌ایم

گر نفس سرمایهٔ این فرصت است

آشنا تا گفته‌ای بیگانه‌ایم

ما و من پر سحر کار افتاده است

هر چه می‌گوییم هست اما نه‌ایم

بیدل از وهم جنون سامان مپرس

گنج ناپیدا و ما ویرانه‌ام

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم

دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم

ندمیدم ز بهاری‌ که چمن ساز نفس

صبح ایجاد مرا خنده نماید تعلیم

بیش از آن است در آیینهٔ من مایهٔ نور

که به هر ذره دو خورشید نمایم تقسیم

در بهاری‌که منش غنچهٔ تمکین بندم

وضع شبنم نکشد تهمت اجزای نسیم

شوقم آن دم‌ که پر افشاند به صحرای عقول

گشت یک عالم ارواح در اندیشه جسیم

قصر سودای جهان پایهٔ قدری می‌خواست

چترزد دود دماغ من وشد عرش عظیم

فطرتم ریخت برون شور وجوب و امکان

این دو تمثال در آیینهٔ من بود مقیم

به گشاد مژه‌ام انجمن آرای حدوث

به شکست نفسم آینه پرداز قدیم

شعله بودم من و می‌سوخت نفس شمع‌ مسیح‌

من قدح می‌زدم و مست طلب بود کلیم

پیش ز ایجاد به امید ظهور احمد

داشت نور احدم درکنف حلقهٔ میم

رفت آن نشئه ز یادم به‌ فسون من و تو

برد آن هوش ز مغزم الم خلد و جحیم

خاکبوسی‌ست‌ کنون سر خط پیشانی ناز

عشق‌ کرد آخرم این نسخهٔ عبرت تسلیم

حلقه‌ام کرد سجود در یکتایی خویش

حیرت آورد بهم دایرهٔ علم و علیم

نفس ماهی دریای وفا قلاب است

جیم‌ گل می‌کند از نون چو نمایند دو نیم

بحر فطرت به‌گهر سازی من می‌گوید

گرچه صیقل زده‌ام آینهٔ اشک یتیم

خلقی اینجاست به عبرتکدهٔ‌ کعبه و دیر

پیش پا خوردهٔ هر سنگ ز جولان سقیم

زین خطوطی‌ که نفس‌ کوشش باطل دارد

جام جم تا به‌ کجا کهنه نسازد تقویم

زبن شکستی ‌که به مو می‌رسد از چینی دل

سر فغفور چسان شرم نپوشد به گلیم

طاق نسیانی از این انجمن احداث‌ کنیم

تا دم شیشهٔ دل ماند از آفات سلیم

بیدل افسانه غیرم سبق آهی هست

می‌کند اینقدرم سیر گریبان تعلیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم

بی فیض نیست گوشهٔ دل‌های تنگ هم

ساز طواف‌ دل نه همین جوهر صفاست

دارد هوای خانهٔ آیینه زنگ هم

بیگانگی ز طور غزالان چه ممکنست

ما را که چشمکی‌ست ز داغ پلنگ هم

اضداد ساز انجمن یک حقیقتند

مینا ز معدنی ا‌ست که آنجاست سنگ هم

در گلشنی که عرض خرام تو داده‌اند

محمل به دوش بوی ‌گلست آب و رنگ هم

خلقی به یاد چشم تو زنار بسته است

کفری به این‌ کمال ندارد فرنگ هم

تشویش بال و پر مکش ای طالب فنا

این راه قطع می‌شود از پای لنگ هم

تا آبیار مزرع جمیعتت کنند

آتش فکن به خرمن ناموس و ننگ هم

فرداست ربط الفت ما باد برده است

مفت وفاق‌ گیر درین عرصه جنگ هم

صد رنگ جانکنی‌ست درین‌ کوچه نام را

آسان نمی‌رسد سر یاران به سنگ هم

گویند در بساط وفا عجز می‌خرند

ای اهل ناز یاد من دل به چنگ هم

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال

باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

خوشا عهدی‌ که غم‌ کوس تسلی می‌زد و دل هم

به کشت نادمیدن دانه ذوقی داشت حاصل هم

درشت و نرم صحرای تعلق یک اثر دارد

شلایین‌تر ز صد خارست دامنگیری‌ گل هم

به افسون نفس عمری فلکتاز هوس بودم

کنون دیدم‌ کزین جرأت ندارم راه در دل هم

به ذوق جستجوی لیلی عبرت نقاب ما

مگو مجنون بیابانی است‌، صحرایی‌ست محمل هم

زمینگیری ندارد بهرهٔ راحت درین وادی

چو تار شمع اینجا جاده پرداز است منزل هم

غرورکیست سرمشق دبیرستان نومیدی

که دارد کج‌کلاهی‌ها شکست فرد باطل هم

کف خاکستر پروانهٔ ما این نظر دارد

که برق شمع اگر این است خواهد سوخت محفل هم

به تصو‌یر خیال ای آینه زان جلوه قانع شو

همان تمثال خواهی دید اگر گشتی مقابل هم

غباری نیست بیتابی‌ کزین حیرتسرا جوشد

به هر کمفرصتی اینجا دماغی داشت بسمل هم

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل

توان برداشتن از خاک راهت نقش بیدل هم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نه تنها ناامید وصل یارم دورم از دل هم

زبس حرمان نصیبم پیش من لیلی‌ست محمل هم

حضور عافیت از فکر خویشم برنمی‌آرد

درین بحر جنون آشوب گردابست ساحل هم

بهار عشق گلگلشت به خون غلتیدنی دارد

شهادت گر نباشد می‌توان گردید بسمل هم

چه لازم تهمت آلود حنای بیغمی بودن

اگر مطلوب آرام است دارد پای درگل هم

مباد افسردنی دامان جولان طلب گیرد

درتن وادی بیا منشین ‌که در راه است منزل هم

خوشت باد ای تمنا بسمل پرواز بیرنگی

ا‌گر همت پر افشانست مشکل نیست مشکل هم

غبار غیر رنگی بود ازگلزار یکتایی

ز حیرتگاه حق بیرون نبردم راه باطل هم

نگه را ربط عینک مانع جولان نمی‌باشد

گذ‌شتن‌گر بود منظور مهمیزی‌ست حامل هم

ز بی آرامی ساز نفس آواز می‌آید

که جای یکنفس راحت ندارد گوشهٔ دل هم

من و آن مطلب نایاب‌ کز جوش تقاضایش

خروشی می‌گشاید لب‌ که آگه نیست سایل هم

ترحم نیست غافل بیدل از یاد شهید من

ز جوهر در عرض خفته‌ست اینجا تیغ قاتل هم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640227
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث