به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بس که در شغل ندامت روز و شب جان می‌کنم

گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان می‌کنم

درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من

پیش راهم ‌کوه اگر باشد به مژگان می کنم

سعی دانش برنمی‌آید به مویی از خمیر

مست اگر باشم به ناخن روی سندان می‌کنم

پیش همت رشتهٔ آمال پشمی بیش نیست

مژده ای رندان‌که ریش زاهد آسان می‌کنم

با همه طفلی درین‌ گلشن ‌که وحشت رنگ و بوست

قدر دان اتفاقم بال مرغان می‌کنم

سیبی از باغ خیال آن زنخدان کنده‌ام

تا ابد لب می‌گزم از شرم و دندان می‌کنم

یوسف مقصد ندارد هیچ جاگرد سراغ

بعد ازین چون شمع چاهی در گریبان می‌کنم

تا کجا هموار گردد گرد آثار نفس

عمرها شد خشت ازین بنیاد ویران می‌کنم

از بهار مدعایم هیچکس آگاه نیست

گل کجا و غنچه کو، دل زین گلستان می‌کنم

بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست

نیم جانی دارم و در حسرت نان می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنم

رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌گم می‌کنم

بی‌نصیب معنی‌ام کز لفظ می‌جویم مراد

دل اگر پیدا شود دیر و حرم‌گم می‌کنم

ای هوس دود تعین بر دماغ من مپیچ

زیر این پرچم چو شمع آخر علم‌ گم می‌کنم

تشنه‌کام حرص می‌میرد قناعت تا ابد

یک عرق‌ گر از جبین شرم نم‌ گم می‌کنم

دعوی خضر طریقت بودنم آواره‌کرد

اندکی‌ گر کم شود این راه‌کم ‌گم می‌کنم

تا غبار وادی مجنون به یادم می‌رسد

آسمان بر سر، زمین‌، زیر قدم‌ گم می‌کنم

رنگ و بو چیزی ندارد غیر استغنا بهار

هر چه از خود گم‌ کنم با او بهم‌ گم می‌کنم

دل نمی‌ماند به دستم طاقت دیدارکو

تا تو می‌آیی به پیش آیینه هم ‌گم می‌کنم

عالم صورت برون از عالم تنزیه نیست

در صمد دارم تماشا گر صنم گم می‌کنم

قاصد ملک فراموشی‌کسی چون من مباد

نامه‌ای دارم ‌که هر جا می‌برم گم می‌کنم

دم مزن از جستجوی شوق بی‌پروای من

هر چه می‌یابم ز هستی تا عدم‌ گم می‌کنم

بر رفیقان بیدل از مقصد چه‌سان آرم خبر

من‌که خود را نیز تا آنجا رسم ‌گم می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم

می‌زنم آتش به خویش وگل به دامن می‌کنم

محرم ناموس دردم‌گریه‌ام بیکار نیست

تا نمیرد این چراغ امداد روغن می‌کنم

قطره‌ام عمریست دریا در بغل خوابیده است

تا به یادت غنچه‌ام‌، ناز شکفتن می‌کنم

صیقل آیینه دارد ناخنم در کار دل

کز خراش هر الف یک شمع روشن می‌کنم

گر نباشد جیبم از عریان تنی منظور خاک

سینه‌ای دارم زیارتگاه کندن می‌کنم

سبحه‌وارم بیش ازین سعی امل مقدور نیست

بار صد سر زحمت یک رشته گردن می‌کنم

ساز نومیدی متاع کاروان زندگیست

چون جرس تاگرد دل باقیست شیون می‌کنم

هم رکاب لاله‌ام از بی‌دماغیها مپرس

داغ در دل پا در آتش سیر گلشن می‌کنم

ناله عذر نارساییهای پرواز است و بس

بی‌پر و بالیست یاد آن نشیمن می‌کنم

گر به این فرصت چراغ زندگی دارد فروغ

گرهمه خورشید باشم خانه روشن می‌کنم

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست

بر سلامت نوحهٔ درد شکستن می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

گاهی به ناله‌ گه به تپش ‌گرد می‌کنم

یعنی دل گداخته‌ام‌، درد می‌کنم

عمری‌ست‌ گرمی قدحش باده پرور است

شیری‌ که چون سحر به نفس سرد می‌کنم

محراب تیغ یار و من از سجده بی نصیب

گویا وضو به زهرهٔ نامرد می‌کنم

یارب مباد زحمت محمل‌کشان ناز

از پا فتاده نی که ره‌آورد می‌کنم

فقرم به صد هزار غنا ناز می‌کند

کاری‌ که از هوس نتوان‌ کرد می‌کنم

بر نسخهٔ خیال فریب نه آسمان

تحقیق می‌نویسم و یک فرد می‌کنم

با خود حساب غیر چه مقدار حیرت است

عکسی‌ که نیست آینه پرورد می‌کنم

غربت به الفت وطن از من نمی‌رود

در دل برون دل چو نفس‌ گرد می‌کنم

گردانده‌ام به ذوق خزان صد هزار رنگ

بیدل هنوز برگ گلی زرد می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

شمع‌سان چشمی ‌کز اشک آتشین تر می‌کنم

گردن مینا به دستم می به ساغر می‌کنم

شعله‌ها را سیر خاکستر عروجی دیگر است

جمله پروازم اگر سر در ته پر می‌کنم

گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن

عالمی را بهر این ‌کشتی قلندر می‌کنم

دستگاه قطع امید دو عالم سرکشی‌ست

چون دم شمشیر پهلویی که لاغر می‌کنم

مرگ می‌خندد به فهم غافل من تا ابد

بی تو گر یک لحظه خود را زنده باور می‌کنم

گر همه تنهایی اقبال است ننگ اختری‌ست

گریه بر حال یتیمی‌های ‌گوهر می‌کنم

صد نیستان نالهٔ بیمار دارد در بغل

آن نمی ‌کز بوریایش فکر بستر می‌کنم

پُر تبهکارم مپرس از معبد توفیق من

بیشتر غسل از فشار دامن تر می‌کنم

چون خط پرگار می‌باید زمینگیرم‌ گذشت

زیر پا می‌آیدم سر گر رهی سر می‌کنم

چشم یعقوبم ‌که در راه نسیم پیرهن

بوی گل پرورده بادامی مقشُر می‌کنم

دامن مقصود صبحم پر بلند افتاده است

دست بر خود می‌فشانم ‌گرد دیگر می‌کنم

هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد

کوه می‌گردد همه ‌گر سایه بر سر می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

ای طرب وجدی‌که باز آغوش‌گل وامی‌کنم

بعد سالی چون بهار این رنگ پیدا می‌کنم

چار دیوار توّهم سدّ راه شوق چند

کعبه‌ای دارم به پیش‌، آهنگ صحرا می‌کنم

ساقی بزم نشاط امروز شرم نرگسی است

از عرق چون ابر طرح جام و مینا می کنم

حسن خلقی در نظر دارم‌ که افسون هوس

گرهمه آیینه بینم در دلش جا می‌کنم

چون شفق هر چند برچرخم برد پرواز رنگ

همچنان سیر حنای آن‌کف پا می‌کنم

در طربگاه حضورم بار فرصت داده‌اند

روزکی چند انتخاب آرزوها می‌کنم

یک نگه دیدار می‌خواهم دو عالم حوصله

می‌گدازم کاینقدر طاقت مهیا می‌کنم

زین‌کلامم معنی خاصیت سود اتفاق

غیر پندارد به حرف و صوت سودا می‌کنم

در دبستان محبت طور دانش دیگر است

سجده‌می‌خوانم خط‌ پیشانی انشا می‌کنم

حیرتم بیدل سفارشنامهٔ آیینه است

می‌روم جایی‌که خود را او تماشا می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا می‌کنم

چشم می‌پوشم جهانی را تماشا می‌کنم

زان دهان بی‌نشان هرگاه می‌آیم به حرف

بر لب ذرات امکان مهر عنقا می‌کنم

تا چه‌پیش آید چو شمعم زین شبستان خیال

صیقل آیینه زان نقش‌ کف پا میکنم

مدعای دل به لب دادن قیامت داشته‌ست

رو به ناخن می‌تراشم‌ کاین‌ گره وا می‌کنم

بی ‌تمیزی کفر و اسلامم برون آورده‌اند

هر چه باشد بسکه محتاجم تقاضا می‌کنم

نقد فطرت اینقدر مصروف نادانی مباد

خانه بازار است من در پرده سودا می‌کنم

از چراغ دیدهٔ خفاش می‌گیرم بلد

تا سراغ خانهٔ خورشید پیدا می‌کنم

چون‌ گهر خود داری‌ام تاکی در ساحل زند

دست می‌شویم ز خویش و سیر دریا می‌کنم

برکه نالم از عقوبتهای بیداد امل

آه از امروزی‌ که صرف فکر فردا می‌کنم

نالهٔ دردی ‌گر از من بشنوی معذور دار

غرقهٔ توفان عجزم دست بالا می‌کنم

بیدل از سامان مستیهای اوهامم مپرس

دل به حسرت می‌گدازم می به مینا می‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم

هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم

ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم و چه فکر زر

اثری نچیده‌ام آنقدرکه بروبم و به در افکنم

به سواد دوری حرص وکد چه امید محمل من‌کشد

فلک اطلسش مگرآورد که جلی به پشت خر افکنم

اگرم دهد طلب وفا به بنای داغ غمت رضا

دو جهان به آتش دل‌گدازم و طرح یک جگر افکنم

نتوان شدن به وفا قرین مگر از سجود ادب ‌کمین

چو سرشک پاکشدم جبین‌که به آن مکان‌گذر افکنم

المی‌ که بر جگرآورم به‌ کجا ز سینه برآورم

که به‌کوه اگرگذر آورم به صدایش ازکمر افکنم

چقدر به عرصهٔ آب وگل‌کندم مصاف هوس خجل

مژه‌ای زگرد شکست دل به هم آرم و سپر افکنم

به رهی‌که محمل نیک وبد هوس سجودتومی‌کند

سرخویشم از مژه پا خورد چو به پیش پا نظر افکنم

چو سحاب می‌پرم از تری به هوای منصب محوری

مگر انفعال سبکسری عرقی‌ کند که پر افکنم

به چنین بضاعت شعله زن من بیدل و غم سوختن

که چو شمع در بر انجمن شرر است اگر گهر افکنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم

در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر

زخم سگ را بی لعاب سگ چسان مرهم‌کنم

عالمی رنج توقعهای بیجا می‌کشد

کوس شهرت انتظاران بشکنم یا نم‌کنم

چون خبیث افتاد طبع از طینت ناپاک او

خوک را حلواکشم در پیش تا ملزم‌کنم

با فساد جوهر ذاتی چه پردازد صلاح

آدمیت کو اگر از خرس مویی کم کنم

هرزه‌کاریها درین دل مردگان از حد گذشت

بعد ازین آن به که گر کاری کنم ماتم کنم

هیچم اما در طلسم قدرت نیرنگ دهر

چون عدم‌کاری‌که نتوان‌کرد اگر خواهم‌کنم

صنعتی دارد خیال من ‌که در یک دم زدن

عالمی را ذره سازم ذره را عالم‌کنم

حکم تقدیر دگر در پردهٔ‌ کلک منست

هر لئیمی راکه خواهم‌بی‌کرم حاتم‌کنم

ننگ همت‌گر نباشد پوچ بافیهای وهم

بر سماروغی نویسم جاه و چتر جم‌کنم

تا خجالت بشکند باد بروت سرکشی

موی چینی بر علمهای شهان پرچم‌کنم

از صفا آیینه‌دار یک جهان دل می‌شود

سنگ خشتی راکه من با نقش خود محرم‌کنم

بسکه در ساز کلامم فیض آگاهی است عام

محرم انصاف گرددگرکسی را ذم کنم

عبرت ایجادست بیدل تنگی آغوش شرم

بی‌گریبان نیستم هر چند مژگان خم‌کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

 

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم

می‌رود دامانش از کف‌ گر دلی خالی ‌کنم

جنس حیرت گرم دارد روز بازار جمال

کاش من هم یک نگه آیینه دلالی ‌کنم

خاک من دارد سحر در جیب و خاری می‌کشد

همتی ‌کو کاین بنای پست را عالی ‌کنم

دست ز اسباب جهان برداشتم اما چه سود

دل اگر بردارم از خود بار حمالی کنم

کثرت آثار در ترک تماشا وحدت است

چشم پوشم آنچه تفصیلی‌ست اجمالی‌کنم

آبروی شمع آخر ریخت اشک بی‌اثر

آرزوی مرده را تا چند غسالی‌ کنم

سوختن همچون چنار آسان نمی‌آید به دست

نوبر این رنگ‌ شاید در کهنسالی کنم

آتش افتد در بنای ‌فقر و من از سوز دل

گر هوس را آبیار گلشن قالی ‌کنم

نا امید طاقت پرواز تا کی زیستن

ناله بیکارست وقف بی پر و بالی‌کنم

بر نیامد نه سپهر از چاره ی مخمور من

شیشهٔ دیگر تو هم پر ساز تا خالی‌ کنم

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی

نقش پایم تاکجا تدبیر پا مالی‌ کنم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:43 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640225
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث