به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

چون صورت عنقا چه خیال است خیالم

جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد

این دشت تخیل که منش وهم غزالم

گفتم چو مه نوکنم اظهار تمامی

از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم

از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم

آنم ‌که مرا هم نظری نیست به حالم

با بخت سیه صرفه‌ای از فضل نبردم

در عرض هنر رستن مو بر سر خالم

از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروش است

حیرت چقدر نامه گشود از پر و بالم

هر چند سبک می‌گذرم از سر هستی

چون رنگ همان پی سپر گردش حالم

حرفیست وجودم ز سراب رم فرصت

چون عمر درین عرصه غبار مه و سالم

هستی المی نیست‌ که یابند علاجش

در آتش خویشم چه‌ کنم پیش که نالم

تدبیر فراقی که ندارم چه توان کرد

بیدل به هوس سوختهٔ ذوق وصالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم

به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم

نه پروازم پر افشانی‌، نه رفتارم قدم سایی

غباری در شکست رنگ دارم‌،‌گردش حالم

تمنایی نمی‌دانم‌، تو لایی نمی‌فهمم

جبین ناله‌ای بر آستان درد می‌مالم

شرار بی‌دماغم رنج فرصت برنمی‌دارد

چه امکانست سازد عمر پامال مه و سالم

تب شوقت چه آتش پخت در بنیاد شمع من

که شد سرمایهٔ هستی سراپا حرف تبخالم

ز درد نارساییهای پروازم چه می‌پرسی

چو مژگان در ازل این نامه واکردند از بالم

نوای درد دل نشنیده‌اند آخر درین محفل

شکستی‌ کاش می‌شد ترجمان رنگ احوالم

ز وضع خامش من حیرت دیدار می‌جوشد

ادب سازم نفس می‌کاهم و آیینه می‌بالم

خمار وصل و خرسندی بجوش ای‌ گریه تا گریم

اسیر عشق و بی‌دردی ببال ای ناله تا نالم

ندانم گل‌فروش باغ نیرنگ کی‌ام بیدل

هزار آیینه دارد در پر طاووس تمثالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

مزرع تسلیم ادب حاصلم

سر نکشد گردن آب و گلم

موج ‌گهر نیستم اما ز ضعف

آبله‌ گل‌کرده ره منزلم

خاک ندامت به سر عاجزی

صبحم اگر تار نفس بگسلم

نفی من آیینهٔ اثبات اوست

حق دمد آندم‌ که‌ کنی باطلم

بار نفس می‌کشم و چاره نیست

بی‌تو فتاده‌ست الم بر دلم

الفت دل سدّ ره‌ کس مباد

کرد همین آبله پا در گلم

عافیتم داد به توفان شرم

راند به دریا عرق ساحلم

خامشی اسباب غنا بود و بس

تا به زبان آمده‌ام سایلم

بر تپشم تهمت راحت مبند

بیضه منه زبر پر بسملم

گرد من از قافلهٔ رنگ نیست

کلک مصور چه‌کشد محملم

نامه برید از چمن خون من

برگ حنایی به کف قاتلم

آبم ازین درد که آن مست ناز

آینه می‌خواهد و من بیدلم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

ننمود غنچه‌ات آنقدر ادب اقتضای تاملم

که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم

به خیال مستی نرگست نشدم قدح‌کش‌گلشنی

که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم

ز مقابل تو ضروری‌ام شده ننگ تهمت دوری‌ام

ادب امتحان صبوری‌ام به قفا نشانده کاکلم

نگهی بهانهٔ نازکن‌، در خلدم از مژه بازکن

که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم

زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو

به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم

خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا

مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته‌، این پلم

به فنا بود مگر ایمنی‌، زکشاکش غم زندگی

که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم

غم ناقبولی ما ومن به‌که بشمرم من بیخبر

که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم

قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب

که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم

چقدر ز منظر بی‌نشان شده شوق مایل جسم و جان

که رسیده تا فلک این زمان خم مایه‌های تنزلم

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم

ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

نمی‌دانم هجوم آباد سودای چه نیرنگم

که از تنگی گریبان خیالش می درد رنگم

مگربر هم توانم زد صف جمعیت رنگی

به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم

ز خلق بی مروت بس که دیدم سخت رویی‌ها

نگه در دیده نتوان یافت ممتاز از رگ سنگم

نمی‌یابم به غیر از نیست‌گشتن صیقلی دیگر

چه سازم ریختند آیینه‌ام چون سایه از رنگم

جنون بوی گل در غنچه‌ها پنهان نمی‌ماند

نفس بر خود گریبان می‌درد در سینهٔ تنگم

تنک ظرفی چو من درمحفل امکان نمی‌باشد

که چون گل شیشه‌ها باید شکست از گردش رنگم

به میزان گرانقدر شرر سنجیده‌ام خود را

مگر از خود برآیی ناتوانی‌گشت همسنگم

طرب هیچ است می‌بالم‌، الم وهم است و می‌نالم

به هر رنگی که هستم اینقدر سامان نیرنگم

مبادا هیچکس تهمت خطاب نسبت هستی

که من زین نام خجلت صد عرق آیینهٔ ننگم

به این هستی قیامت طرفی اوهام را نازم

ز دور نه فلک باید کشیدن کاسهٔ بنگم

به حکم عشق معذورم گر از دل نشنوی شورم

نفس دزدیدن صورم قیامت دارد آهنگم

به وهم عافیت چون غنچه محروم ازگلم بیدل

شکستی کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم

به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم

دلی دارم آزادی امکان ندارد

ز مینا چو دست پری زیر سنگم

نفس دستگاهم مپرس از کدورت

چوآیینه آبیست تکلیف رنگم

چه سازم به افسون فرصت شماری

چو عزم شرر در فشار درنگم

کشم تاکجا خجلت نارسایی

به پا تیشه زن چون سراپای لنگم

ز موهومیم تا به آثار عنقا

تفاوت همین بس‌که نام است ننگم

به تحقیق ره بردم از وهم هستی

به‌کیفیت می رسانید بنگم

بهاری ‌کز آن جلوه رنگی ندارد

گلش می‌دهد می به داغ پلنگم

به دریوزهٔ‌ گرد دامان نازش

اگرکف‌گشایم دمد گل ز چنگم

زگیسو نیاید فسون نگاهش

تو از هند مگذر که من در فرنگم

دلم کارگاه چه میناست بیدل

جرس بسته عبرت به دوش ترنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

چکیدنهای اشکم یا شکست شیشهٔ رنگم

نفس دزدیده می‌نالم نمی‌دانم چه آهنگم

به ناموس ضعیفی می‌کشم بار گرانجانی

ندامتگاه مینایی‌ست خلوتخانهٔ سنگم

نمی‌دانم چه خواهد کرد حیرت با حباب من

که دریا عرض توفان دارد و من یک دل تنگم

حنایم یک فلک بر بخت سبز خویش می‌بالد

که با هر بی‌پر و بالی به پایی می‌رسد رنگم

تواضع احتراز از هر دو عالم باج می‌گیرم

جهانگیر است چون خورشید ناگیرایی چنگم

چو اشکم ختم ‌کار جستجو فرصت نمی‌خواهد

به منزل می‌رسد در یک چکیدن‌ گام فرسنگم

دم پیری نفس ‌گر می‌کشم عرض عرق دارد

نوا هم سرنگون‌ گل می‌کند از خجلت چنگم

اثرها برده‌ام از حیرت گلزار بیرنگی

به غربال پر طاووس باید بیختن رنگم

غنیمت می‌شمارم چون فروغ شمع ظلمت را

صفا هم می‌رود بر باد اگر بر هم خورد رنگم

طرف در تنگنای عرصهٔ امکان نمی‌گنجد

همان با خویش دارم ‌کار اگر صلحست و گر جنگم

نه دنیا مسکن الفت نه عقبا مأمن راحت

به ذوق امتحان یارب بیفشارد دل تنگم

ز سعی بیخودی نقد اثرها باختم بیدل

جهانی را به عنقا برد بال افشانی رنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

چمن طراز شکوه جهان نیرنگم

مسلّم است چو طاووس سکهٔ رنگم

ز نیستان تعلق به صد هزار گره

نیی نرست ‌که ‌گردد حریف آهنگم

دل ستم‌زده با تنگنای جسم نساخت

فشار ریخت برون آبگینه از سنگم

بهار دهر ندارد ز خندهٔ اوهام

ذخیره‌ای که کند میهمانی بنگم

چه نغمه واکشم از دل ‌که لعل خاموشت

بریشم از رگ یاقوت بست بر سنگم

به یاد چشم تو عمریست می‌روم از خویش

به میل سرمه شکستند گرد فرسنگم

مباد وحشت ناز تو رنگ چین ریزد

به دامن تو نهفته است صورت چنگم

به‌جز غبار ندانم چه بایدم سنجید

ترازوی نفسم‌، باد می‌برد سنگم

به هیچ صورتم از انفعال رستن نیست

عرق سرشت تری چون طبیعت ننگم

چنار تا به‌ کجا عیب مفلسی پوشد

هزار دستم و بیرون آستین تنگم

شکسته بالم و در هیچ جا قرارم نیست

به این چمن برسانید نامهٔ رنگم

چو سایه آینهٔ تیره‌روز خود بیدل

به صیقلی نرساندم مگر خورد زنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

مشو غایب ‌که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم

شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی

محبت ‌کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم

به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم

که‌ گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم

ز خاک آستانت چشم بی‌نم می‌روم اما

دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم

به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم

ز دود شمع آخر سرمه‌دان شد کلبهٔ تنگم

حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی

به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم

جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی

که تا گل می‌کند یادش پری هم می‌زند سنگم

ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی

همین آواز می‌آید که بسیار است آهنگم

خوشا روزی‌ که نقاش نگارستان استغنا

کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم

به صرصر داده‌اند آیینهٔ ناز غبار من

شه فرمانرو آزادی‌ام اینست اورنگم

به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمی‌بندد

پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم

ببینم تا کجا منزل‌ کند سعی ضعیف من

به این یک آبله دل چون نفس عمریست می‌لنگم

دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل

پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم

مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم

حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی

به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم

ز مردم بسکه چون آیینه دیدم سخت‌ روییها

نگه در دیده پیچیده است مانند رگ سنگم

خوشا روزی‌ که نقاش نگارستان استغنا

کشد تصویر من چندان که بیرون آرد از رنگم

به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم

که‌ گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم

شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی

محبت‌ کاش بنوازد طفیل قامت چنگم

ز خاک آستانت چشم بی نم می‌برم اما

دلی دارم‌ که خواهد آب گردید آخر از ننگم

به ظرف غنچه دشوار است بودن نکهت ‌گل را

نمی‌گنجد نفس در سینهٔ من بسکه دلتنگم

تنک ظرفی چو من در بزم میخواران نمی‌باشد

که دور جام بیهوشی است چون‌ گل ‌گردش رنگم

مگر بر هم توانم زد صف جمعیتت رنگی

به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم

به وضع احتراز هر دو عالم باج می‌گیرم

جهانگیر است چون خورشید ناگیرایی چنگم

طرف در تنگنای عرصهٔ امکان نمی‌گنجد

همان با خوبش دارم‌کار،‌ گر صلح است و گر جنگم

به وهم عافیت چون غنچه محروم از گلم بیدل

شکستی‌ کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4640221
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث