به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چو سایه خاک به سر داغم از غمی‌ که ندارم

سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم

گداز طینت نامنفعل علاج ندارد

جبین به سیل عرق دادم از نمی‌که ندارم

نفس‌گداخت چو شمع و همان بجاست تعلق

قفس هم آب شد از خجلت رمی‌که ندارم

فکنده است به خوابم فسون مخمل و دیبا

به زبر سایهٔ دیوار مبهمی که ندارم

به صفرنسبت من‌کرد هرکه محرم من شد

ندیده‌ام چقدر بیش ازکمی که ندارم

چو شمع سرفکنم تاکجا زشرم رعونت

گران فتاد به دوش من آن خمی‌که ندارم

به قطع الفت اسباب مانده‌ام متحیر

فسان زنید به تیغ تنک دمی‌که ندارم

خیال داد فریبم فسانه برد شکیبم

به شور ماتم عید و محرمی‌که ندارم

هزار سنگ به دل بست تا ز شهرت عنقا

نشست نقش نگینم به خاتمی‌که ندارم

رسیده‌ام دو سه روزیست در توهم بیدل

ازآن جهان که نبودم به عالمی که ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم

چو موی‌کاسه چینی به غیر سایه ندارم

مگر به خاک رسانم سر بنای تعین

که غیر آبلهٔ پا چو اشک پایه ندارم

چو طفل اشک‌گداز دلیست پرورش من

یتیم عشقم و ربطی به شیر دایه ندارم

تهیهٔ‌کف افسوس‌کرده‌ام چه توان‌کرد

به سرمه سایی عبرت جزاین صلایه ندارم

بس است سطرگدازم چو شمع نامهٔ الفت

دگر صریح چه انشاکنم‌کنایه ندارم

به ماکیان توزاهد مرا چه ربط وچه نسبت

تو سبحه‌گیرکه من چون خروس خایه ندارم

سزدکه مولوی‌ام خرده بر شعور نگیرد

که‌گمره ازلم جزوی از هدایه ندارم

به هر طرف‌کشدم دل‌، یکیست جاده و منزل

سوار مرکب شوقم خرکرایه ندارم

به نام محض قناعت کنید از من بیدل

که من چو مصحف تحقیق هیچ آیه ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

مپرسید از معاش خنده عنوانی‌ که من دارم

از آبی ناشتاتر می‌شود نانی‌ که من دارم

دو روزم باید از ابرام هستی آب‌ گردیدن

بجز ننگ فضولی نیست مهمانی‌ که من دارم

دل آواره با هیچ الفتی راضی نمی‌گردد

چه سازم چارهٔ این خانه ویرانی ‌که من دارم

جدا زان جلوه نتوان اینقدرها زندگی‌ کردن

به خارا تیشه می‌باید زد از جانی ‌که من دارم

ز شوخی قاصدش هر گام دارد بازگردیدن

به رنگ سودن دست پشیمانی ‌که من دارم

ز گلچینان باغ آرزوی ‌کیستم یا رب

پر طاووس دارد گرد دامانی که من دارم

ندارد جز تأمل موج‌ گوهر مصرعی دیگر

همین یک سکته است انشای دیوانی ‌که من دارم

ز رنگ آمیزی این باغ عبرت برنمی‌آید

به ‌غیر از نقشبند طاق نسیانی‌ که من دارم

به حیرت رفت عمر و بر یقین نگشودم آغوشی

به چشم بسته بر بندند مژگانی‌ که من دارم

نمی‌دانم چه سان از شرم نادانی برون آید

به زنار آشنا ناگشته ایمانی‌ که من دارم

کفیل عذر یک عالم خطا طرفی دگر دارد

حیا بر دوش زحمت بست تاوانی‌ که من دارم

چو شمع از فکر خود تا خاک‌ گشتن برنمی‌آیم

گریبانهاست بیدل در گریبانی‌ که من دارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم

توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم

به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل

شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم

به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم

چها نسوخته‌ام از زبانه‌ای که ندارم

هزار چاک دل آغوش چیده‌ام به تخیل

هواپرست چه گیسوست شانه‌ای که ندارم‌؟

به چاره سازی وهم تعلقم متحیر

مگر جنون زند آتش به خانه‌ای‌ که ندارم

فسون‌کمند هوس نیست بی‌بضاعتی من

کسی ‌کلاغ نگیرد به دانه‌ای که ندارم

به عزم بی‌جهتی‌ گم نکرده‌ام ره مقصد

خطا ندوخته‌ام بر نشانه‌ای که ندارم

دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش

به غیر آینه بودن بهانه‌ای ‌که ندارم

لوای فتنه‌ کشیده‌ست تا به دامن محشر

نفس شمار دو ساعت زمانه‌ای که ندارم

فغان‌ که بست به بالم هزار شعله تپیدن

نشیمنی که نبود آشیانه‌ای که ندارم

اگر به دیر کبابم‌، وگر به‌کعبه خرابم

من کشیده سر از آستانه‌ای که ندارم

ز یأس بیدلی‌ا‌م ‌گل نکرد شوخی آهی

نفس چه ریشه دواند ز دانه‌ای که ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

می‌ام به‌ ساغر اگر خشک شد خمار ندارم

خزان‌گمست به باغی‌که من بهار ندارم

هوس چه ریشه‌ کند در زمین شرم دمیدن

چو تخم اشک عرق واری آبیار ندارم

محبت از دل افسرده‌ام به پیش که نالد

قیامت است‌ که من سنگم و شرار ندارم

به حیرتم چه‌ کنم تحفهٔ نوید وصالش

نگه بضاعتم و غیر انتظار ندارم

به بحر عشق چه سازند زورق طاقت

کنار جوست طلب لیک من‌کنار ندارم

کرم‌ کنی اگرم قابل کرم نشناسی

که خاک تا نشوم شکر حقگذار ندارم

تو خواه سر خط ‌گبرم نویس خواه مسلمان

نگین بیجسم از هیچ نقش عار ندارم

ز سحرکاری نیرنگ عشق دم نتوان زد

برون نجسته‌ام از خلوتی‌که بار ندارم

مگر کند غم نایابی‌ام کدورتی انشا

سراغم از که طلب می‌کنی غبار ندارم

فتاده‌ام به خم و پیچ عبرتی‌که مپرسید

برون بحر شنا دارم اختیار ندارم

دگر میفکنم ای وهم در گمان تعین

که من اگر همه غیرم به غیر یار ندارم

حباب و کلفت اسباب بیدل این چه خیالست

بجز خمی‌ که به دوش من است بار ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

عبرت انجمن جایی‌ست مأمنی که من دارم

غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم

در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست

رنگ و بو فراموش است ‌گلشنی‌ که من دارم

موج گوهرم عمریست آرمیده می‌تازد

رنج پا نمی‌خواهد رفتنی‌ که من دارم

منت کفن ننگ است بر شهید استغنا

غیرت شرر دارد مردنی که من دارم

خامشی ز هیچ آهنگ زیر و بم نمی‌چیند

نا شنیده تحسینی‌ست‌گفتنی‌که من دارم

وضع مشرب مجنون فاش‌تر ز رسواییست

در بغل نمی‌گنجد دامنی‌ که من دارم

دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کار است

شمع بزم منصوری‌ست‌گردنی‌که من دارم

آه درد نومیدی بر که بایدم خواندن

داشت هرکه را دیدم شیونی‌که من دارم

پیش ناوک تقدیر جستم از فلک تدبیر

گفت دیده‌ای آخر جو شنی که من دارم

چرب و نرمی حرفم حیله‌کار افسون نیست

خشک می‌دود بر آب روغنی ‌که من دارم

حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن

دم زدن خس و خار است گلخنی که من دارم

غور معنی‌ام دشوار، فهم مطلبم مشکل

بیدل از زبان اوست این منی‌که من دارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم

جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم

طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما

به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم

بنای عجز تعمیرم چو نقش پا‌ زمینگیرم

سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم

نی‌ام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها

تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم

چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن

غم او میهمان و من همین یک بیره‌پان دارم

سرو کار شفق‌ با آفتاب آخر چه انجامد

تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم

بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی

که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم

نگردی ای فسردن از کمین شعله‌ام غافل

که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم

شرارم در زمین بی‌یقینی ریشه‌ها دارد

اگر گویی ‌گلم هستم و گر خواهی خزان دارم

گه از امید دلتنگم گهی با یأ‌س در جنگم

خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم

جناب‌کبریا آیینه است و خلق تمثالش

من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

عمری‌ست ز اسباب غنا هیچ ندارم

چون دست تهی غیر دعا هیچ‌ ندارم

تحریک لبی بود اثر مایهٔ ایجاد

معذورم اگر جز من و ما هیچ ندارم

تشویق خیالات وجود و عدمم نیست

چون رمز دهانت همه جا هیچ ندارم

یا رب چقدر گرم‌ کنم مجلس تصویر

سازم همه ‌کوک است و صدا هیچ ندارم

چون شمع اگر شش جهتم پی سپر افتد

غیر از سر خود در ته پا هیچ ندارم

وامانده یأسم که از این انجمن آخر

برخاستنی هست و عصا هیچ ندارم

مغرور هوس می‌زیم از هستی موهوم

فریاد که من شرم و حیا هیچ ندارم

همکسوت اسباب حبابم چه توان‌ کرد

گر باز کنم بند قبا هیچ ندارم

شخص عدم از زحمت تمثال مبراست

آیینه‌! تو هیچم منما هیچ ندارم

بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم

جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم

خیالی در نفس خون می‌کنم طرح چمن دارم

سپند من به نومیدی قناعت‌ کرد از این محفل

تو از می چهره می‌افروز من هم سوختن دارم

کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن

چراغ لاله‌ای در رهن مهتاب و سمن دارم

وداع آماده شو گر ذوق استقبال من داری

که من چون برق‌ ، از خود رفتنی در آمدن دارم

نمی‌دانم چه نیرنگ است افسون محبت را

که خود را هم تو می‌پندارم و با خود سخن دارم

به خاموشی ز ساز عجز تصویرم مشو غافل

شکست دل فغانها دارد از رنگی‌که من دارم

که دارد فکر بی‌سامانی وضع حباب من

به رنگی‌گشته‌ام عریان که‌گویی پیرهن دارم

به غفلت خانهٔ امکان چه امکان است یکتایی

دویی می‌پرورم در پرده تا جان در بدن دارم

دو عالم خون شود تا نقش بندم شوخی رنگی

قیامت انتخابم نسخه‌ها بر همزدن دارم

درین صحرا ز بس فرشست اجزای شهید من

غباری هم ‌گر از خود چشم پوشد من‌ کفن دارم

گر آگاهم و گر غافل‌، نگردد حیرتم زایل

تو بر آیینه مرهم نه‌ که من داغی‌ کهن دارم

به هر افسردگی بیدل مباش از ناله‌ام غافل

که من برقی به جان عالمی آتش فکن دارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

 

مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم

به دریا همچو گوهر خلوتی در انجمن دارم

نفس می‌سوزم و داغی به حسرت نقش می‌بندم

چراغی می‌کنم خاموش و تمهید لگن دارم

حریف وحشت من نیست افسون زمینگیری

که در افسردگی چون رنگ صد دامن شکن دارم

کدام آهو به بوی نافه خوابانده‌ست داغم را

که تا یاد سویدا می‌کنم سیر ختن دارم

نفس تا هست سامان امیدم کم نمی‌گردد

تخیل مشربم می در خم و گل در چمن دارم

ز درس ما و من بحث جنونی غالب است اینجا

که هر جا لفظ پیداییست بر معنی سخن دارم

قفس پروردهٔ رنگم به این ساز است آهنگم

چه عریانی چه مستوری همین یک پیرهن دارم

بیا ای شوق تا از خاک گشتن سر کنم راهی [؟؟]

در آن کشور قماش نیستی باب است و من دارم

ز اسبابم رهایی نیست جز مژگان به هم بستن

در این محفل به چندین شمع یک دامن زدن دارم

حجاب آلود موهومی‌ست مرگ و زندگی بیدل

ازین کسوت ‌که دیدی گر برون آیم کفن دارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4642336
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث